سینمای برادران تاویانی برای سینما دوستان فارسیزبان آشناست. آنها که در سالهای افول نئورئالیسم ایتالیا فیلمسازی را شروع کردند٬ همواره رد تأثیر این سینما را در آثار خود داشتهاند. علاقه آنها به ادبیات کلاسیک اروپا باعث شده بسیاری از آثار آنها اقتباسهای ادبی از آثار بزرگان ادبیات باشند. در آخرین فیلم خود این دو فیلمساز به سراغ بوکاچیو رفتهاند و با کار جدید خود به فستیوال ترایبکا آمدهانذ. در حاشیه جشنواره با پائولو تاویانی مصاحبهای داشتم. فیلمسازی که پیش از همکاری با برادرش دستیار روسیلینی بود و اصول سینما را از یکی از بزرگترین فیلمسازان تمام دورانها آموخت.
میدانم که همیشه ادبیات کلاسیک در کارهای شما اهمیت ویژهای داشتهاست. قبلاً به سراغ شکسپیر٬ پیراندلو و تولستوی رفتهاید. چه شد که تصمیم گرفتید از بوکاچیو اقتباس کنید؟
با برادرم ویتوریو٬ نزدیک به سیسال بود که به این داستانها فکر میکردیم و هر دفعه به علت خاصی نمیشد آنها را بسازیم. ولی با اتفاقات جدیدی که در دنیا در حال رخ دادن است٬ چیزهایی مثل اسلامگرایی افراطی٬ جنگهای قومی در آفریقا و بحرانهای اقتصادی که اروپا و ایتالیا را فرا گرفته و بیش از هرچیز نسل جدید را تحت تأثیر قرار میدهد٬ با ویتوریو فکر کردیم مثل ایناست که در دنیا وبا و مرگ همهگیر شدهاست که بسیار شبیه داستان فیلم است. از طرف دیگر سایر اقتباسها از دکامرون بوکاچیو که شامل فیلم پازولینی هم میشود هیچگاه به فصل اول کتاب نپرداختهاند. فصل اول درباره این ۱۰ جوان فلورانسی است که در روزهای همهگیری وبا از شهر فرار میکنند تا در قلعهای مخفی شوند٬ و در آنجا برای یکدیگر داستان میگویند تا وقت خود را بگذرانند. با این حال داستانهایی که در فیلم روایت میشوند بعضی در کتاب هستند و بعضی را از جاهای دیگر اقتباس کردهایم. مثلاً داستانهایی که در زمان شیوع وبا در اسپانیا در ۱۹۱۸ واقع شدهبود. مثلاً در یکی از داستانها زنی میگوید هیچگاه از زندگی لذت نبردهاست٬ درواقع داستان یکی از خالههای ماست که در زمان شیوع وبا در اسپانیا درگذشت. یا مثلاً داستان مردی که دخترها را درخیابان میبوسد در واقع داستان بوکاچیو نیست. بنابراین میتوانم بگویم که بوکاچیو منبع الهام ما بود ولی داستانها را خودمان به سمت دیگر هدایت کردیم.
تمام مدتی که فیلم را میدیدم در ذهنم خوانش شما از بوکاچیو را با خوانش پازولینی مقایسه میکردم. در فیلم پازولینی جنبه زبانی کتاب بوکاچیو بسیار برایش پراهمیت بود. او با نگاهی مارکسیستی٬ زبان را میراث مردمی میدانست و در فیلمش از دیالکت ناپل استفاده کرد چون زبان واقعی مردمی بود که داستانها در آن اتفاق میافتاد. چه تفاوتهایی در خوانش بوکاچیو برای شما وجود دارد؟
یادم میآید پازولینی من و ویتوریو را برای نمایش خصوصی دکامرون پیش از اکران عمومی دعوت کرد. پس از نمایش فیلم تعجب کردهبود که چرا فیلم برای ما خندهدار نبودهاست؟ دلیل اصلیش این بود که ما احساس میکردیم فیلم بسیار غمانگیز است. اتفاقات در ناپل میافتد و ناپل شهریاست که دیالکت ناپل در آن صحبت میشود و پازولینی علاوه بر نکتهای که شما اشاره کردید٬ احساس میکرد بوکاچیو نیز باید با دیالکت ناپل خواندهشود. به نظرم «دکامرون» پازولینی فیلمی درباره تن انسان است. اینکه بدنهای انسانها چگونه با هم درمیآمیزند و سپس از هم دور میافتند. فکر میکنم این دقیقاً شرح حال زمانه پازولینی بود. او همواره با اخلاقیات اجتماع٬ با هموفوبیا و با سانسور دولتی ایتالیا در جدال بود و همه این اتفاقات در فیلم منعکس شدهاست. اما فیلم ما در زمانه متفاوتی ساختهشدهاست. در فیلم ما به دیالکت توسکانی صحبت میشود. اما بیش از این٬ میخواستیم طبیعت زیبای توسکانی را ترسیم کنیم. در ضمن به نظر ما داستان این بخش دکامرون درباره قیام در برابر مرگ است. داستان فیلم یک داستان زنانه است٬ در اصل متن این داستانها توسط هفت زن و سه مرد روایت میشود که در روزهای وبا تصمیم میگیرند با قصههایی درباره زندگی و عشق٬ با جمعشدن در طبیعت زنده و زیبای توسکانی٬ دربرابر مرگ قیام کنند و وبا را شکست دهند. با آنکه اکثر داستانها داستانهای عاشقانه هستند٬ دو صحنه بیش از هر صحنه دیگری عشق را ترسیم میکنند. یکی صحنهایست که مرد صدای قلب معشوقهاش که در اثر وبا درگذشته را میشنود. وقتی این صحنه را طراحی میکردیم به ویتوریو میگفتم آیا این به این معناست که زن زنده است یا یک نشانه عاشقانه مثل داستان زیبای خفته است؟ و میبینیم که تنها یک بوسه او را دوباره بیدار میکند٬ و این اشارهایست به اینکه عشق میتواند مرگ را شکست دهد. صحنه دیگر در داستانیست که پدری معشوق دختر خود را میکشد و میگوید اگر عشق با مرگ از بین نمیرود میتوانی بعد از مرگ به معشوقت بپیوندی٬ که بازهم اشارهایست که مرگ هرگز نمیتواند بر عشق غلبه کند.
اتفاقاً میخواستم درباره همین اپیزود از شما بپرسم. در این بخش پدر مردی که عاشق دخترش است را میکشد و قلبش را از سینهاش بیرون میآورد. این اتفاق با اینکه شاعرانه است٬ خشونت زیادی در خود دارد. این پدر من را یاد پدر فیلم «پدر سالار» انداخت و خشونتی که او داشت. شما در نشان دادن خشونت بیپردگی خاصی دارید و در عین حال خلاقانه است. این از کجا میآید؟
سؤال خوبیاست ولی قضاوت درباره ریشه این خشونت را به خود شما واگذار می کنم. ما واقعاً فقط خط داستان را دنبال میکنیم. از این پدرهای خشن پرسیدید٬ باید بگویم که ما پدر خیلی خوبی داشتیم. او ضد فاشیست بود و آنها بارها دستگیرش کردند. او به ما درسهای بسیاری در زندگی داد. پس اگر دنبال تحلیلهای روانشناسانه هستید٬ هیچ موتیف روانکاوانهای درکار نیست٬ و ما فقط داستان را دنبال میکردیم. در مورد «پدرسالار» باید بگویم که ما آن پدر را دیدیم. وقتی برای فیلمبرداری به ساردینیا رفتیم او از ما با همه خانوادهاش پذیرائی کرد. یادم است از او پرسیدیم که آیا از اینکه پسرش یک زبانشناس و نویسنده شده٬ ناخشنود است و او گفت نه. گفت هنر را یک هدیه از طرف خدا میداند. حتی کشوی میزش را باز کرد و به ما شعرهایی که سرودهبود نشان داد. اما در زندگی واقعی حتی از آنچه در فیلم هم میبینید خشنتر بود. ما پدر سالارهای زیادی را در ایتالیا دیدیم. گوینو لدا که نویسنده کتاب «پدرسالار» است برای ما تعریف میکرد که یکبار پدر و مادرش با یکدیگر دعوا میکردند و پدرش به مادرش گفتهبود تنها چیزی که او به زندگی زناشوییشان آورده٬ آلت تناسلیش بوده.
شما سابقه طولانی در ساختن تراژدی دارید. از «پدرسالار» گرفته تا «خورشید شب» تا «آشوب» یا «سزار باید بمیرد». با آنکه این فیلم نیز داستانهای تراژیک را دربر میگیرد٬ چند اپیزود از فیلم٬ فضایی کمیک دارند. مثلاً داستان مردی که فکر میکند نامرئی است و مردم شهر دستش میاندازند. آیا میخواستید از بار اندوه مخاطب کم کنید؟
نه . در اپیزود کالاندرینو که داستان آن سنگ جادوئی روایت میشود٬ البته داستان کمیک است. ولی بر خلاف داستان اصلی بوکاچیو ما فرد را مثل یک خوردهبورژوا تصویر کردیم. در واقع یک خوردهبورژوای معاصر که این روزها ایتالیا زیاد به خود میبیند٬ و همانطور که میبینید مثل هر خوردهبورژوای دیگری در خود بسیاری از محرومیتهایش را مخفی کردهاست و به محض اینکه تصور میکند میتواند نامرئی باشد٬ آن صفات خوردهبورژوایی را عیان میکند. تقریباً مثل یک منحرف جنسی رفتار میکند. کارهایش ذهنیت چندش آورش را ظاهر میکنند. این اپیزود با اینکه خندهدار است٬ از سوی دیگر خشم ما را برمیانگیزد. اپیزود دیگر که درباره راهبهایست که اشتباهی لباس زیر فاسق خود را سرش میکند.با این که خندهدار است٬ یک واقعیت توجه نشده دارد و آن اینکه او به دیگر راهبهها که به او میخندند می گوید٬ خداوند علاوه بر روح به ما بدنی هدیه دادهاست که باید از آن لذت ببریم.
سؤالات بسیاری دارم٬ اما فقط به ما نیم ساعت وقت دادهاند پس سؤال آخر خودم را میپرسم. فکر میکنید برای سینمای ایتالیا چه اتفاقی افتادهاست. چند دهه پیش بزرگترین فیلمسازان چند نسل در سینمای ایتالیا رشد کردند. ولی در دو سه دهه اخیر این موج دیگر دیدهنمیشود. واقعاً چه اتفاقی افتادهاست؟
البته فکر میکنم کارگردانهای بزرگی در این دو دهه در سینمای ایتالیا ظهور کردهاند. سورنتینو٬ مورتی دو نمونه از آنها هستند. ولی وقتی درباره فرهنگ ایتالیایی حرف میزنیم نقاط عطفی در آن وجود دارند که شامل رنسانس ٬ دوران جنگهای قرن نوزدهم و دوران بعد از جنگ جهانی میشوند. نئورئالیسم در واقع در یکی از این نقاط عطف اتفاق افتاد.به نظرم کاری که روسیلینی و دسیکا و سایر نئورئالیستها در سینمای ایتالیا انجام دادند٬ شبیه آن کاری بود که جیوتو و کاراواجو در دوران رنسانس در هنر انجام دادند. حتماً قبول میکنید که خیلی سخت است یک کاراواجو٬ جیوتو و میکلآنژ جدید داشتهباشیم. فکر میکنم سینمای بعد از جنگ ایتالیا ریشههای عمیقی در فرهنگ ایتالیا دارد. یادمان باشد که وقتی این فیلمها ساختهشدند تماشاگران ایتالیایی به آنها روی خوش نشان ندادند ولی این فیلمها مثل درختانی که ریشه عمیقی دارند٬ توانستند همه این طوفانها را پشت سر بگذارند و هنوز زنده هستند. نسل جوان هم استعدادهای قابل توجهی دارد٬ولی با این وضعیت بد اقتصادی در ایتالیا تولید فیلم در رکود به سرمیبرد.تصورش را بکنید در فرانسه سالیانه ۲۵۰ فیلم تولید میشود در صورتی که در ایتالیا تنها ۵۰ فیلم در سال تولید میشود. این رکود اقتصادی تولید را در سینما مشکل کردهاست ولی استعدادها از بین نرفتهاند.
بررسی تطبیقی تصاویر سینمایی و محیط اجتماعی
سینما روایتی است از جلوه ی رویدادی پدیده ها. هنر سینما در خلق
تصویر هایی است که ساختگی بودن آن ها از مولفه های وجودی آن تعریف شده است . آنچه
که باعث نگارش این سطور است قدمی است در پی بازشناسی تفکیک مفهومی تصورواقعی و
تصور سینمایی از امر اجتماعی . این سئوال که فیلم های داستانی تا چه اندازه می
توانند به تولید و یا حتی به باز تولید فضای اجتماعی مورد نظر خویش برسند به درک
ما از معنای تصاویر بستگی دارد که از لازمه های پاسخ به آن تعریف و تحقیق در سه
مفهوم صحنه ، بازی و امر اجتماعی خواهد بود.
واقعی بودن بازی و واقع گرا بودن بازی دو مفهوم کاملاً جدای از
هم هستند که لزوماً یک پیوند ایجابی را با خود حمل نمی کنند. بعنوان مثال : بسیاری
از آثار سینمایی اعم از مستند و داستانی وجود دارد که درون مایه ای واقع گرا یا
حتی فرا واقع گرا(هیبررئالیسم) دارند ولی از لحاظ بازی یا تکنیک و میزانسن های
فضایی برای تصویر گری بسیار ضعیف عمل نموده اند و البته صورت بالعکس این گزاره نیز
مصداق های فراوانی را در خود دارد.
صحنه در مفهوم مدرن استعاره ای از تصویر امر واقعی است که با
رویکردی فلسفی از پیچیده ترین مفاهیم رابطه هنر سینما و علوم اجتماعی است که حاصل
پیچیدگی های هزاره سوم می باشد. چرا که صحنه پیش از هر چیز بازنمود فر آیند زندگی
است. جایی که نفس در معنای حقیقی آن وجود دارد ، (من)به معنای حقیقی آن دگرگون شده
و ایفا می گردد. بازیگر خود واقعی اش را کنار گذارده ، و هویتی را خلق می کند که
بازنمود غیر واقعی اجتماع خویش است ؛ از اینرو که این هویت خلق شده مطابق با
من واقع در اجتماع نیست . جریان نمایش در صحنه ، بازنمایی اجتماع است ، باز نمایی
که به باز آفرینی زندگی و متن اجتماعی می انجامد.
مسئله ای که در بازنمایی صحنه اهمیت دارد ، استیلا متن بر نشانه
های صحنه ای است. از یک سو متن به مانند یک سوژه بر صحنه فاعلیت دارد و از سوی
دیگر آنچه در صحنه بازی می شود بازنمایی است که باز آفریده شده امر اجتماعی است.
به بیان ساده تر ، آنچه در هنر سینما دیده می شود ، لزوماً به
مفهوم دقیق کلمه آنچه که روی میدهد نیست بلکه خود آفرینش و یا باز نویسی است که
امر اجتماعی را بصورت یک ابژه شناخته و آن را اجرا می کند.
ذهنیت سازنده ، دلالت صحنه را تشکیل می دهد و متن همچون عاملی
برتر ، عوامل صحنه را مرتباً گرد خویش فرا می خواند. در این حالت ، روایت متن از
صحنه باید متن زدایی شود و به جای بازنمایی متن خود عمل اجتماعی به نمایش در آید .
صحنه عناصری را به کمک می گیرد که مرتباً سازه های متن را از
روی صحنه بصورت یک امر واقع گرای اجتماعی به تماشاگر القاء می کند ، در این جا
اساس مخاطب نیست بلکه اساس تفکری است که به خلق صحنه دست زده است ؛ بعنوان مثال :
فیلم مصائب مسیح ساخته مل گیبسون که در هنگام پخش با اعتراضات بسیار شدید
جامعه یهودی و بعضاً کاتولیک های رادیکال مواجه شد نه بدلیل شک در صحت و سقم
داستان بلکه اعتراضی بر سبک فرا واقع گرای آن اثر بود. در واقع این پنداره که با
نمایش این صحنه ها ذهنیتی برای تفکری عامه مردم شکل می گیرد که له یا علیه تفکرات
من است بنیان اعتراضاتی از این دست است.
روایت و روایت گری یکی از مباحثی است که در فلسفه نمایش اجتماعی
(در آثار سینمایی) امروز مطرح است که تنها راه تغییر رابطه قدرت روایتگر بر
متن و در مرحله بعد استیلای متن بر بازی را ، از میان بردن یا کمرنگ تر نمودن نقش
مندی روایت گر در ساخت تصویر زندگی می داند .
فلسفه ی اجتماعی حاضر ، مفهوم سوژه را (در معنای دکارتی خویش)
از صحنه نمایش خارج کرده و خواهان گونه ای از نشانه سالاری است . بدین صورت که
تمام عوامل هویت خود را نادیده گرفته (به معنای دخالت ندادن اندیشه شخصی در جریان
روایت گری) و به نشانه های ((بومی ومیدانی)) بصورت کامل وفا دار بوده و هیچ تغییری
در آن ایجاد ننماید .
نظریه مطرح شده را می توان در مستند سازی هایی که به مستند های
(راز بقا) مشهور گشته اند به خوبی درک نمود . حیوانات در این مستند ها با حذف
نمایش غیر خودی ها ، عوامل زندگی و نقش مندی خود را محور اصلی قرارداده اند . چرا
که بوسیله ی یک جا به جایی از صحنه ی اجتماعی به صحنه نمادین نمایشی آورده شده اند
و یکسره هم به (من بودگی های) خویش ادامه می دهند . تصویر حیوانات بعنوان نماد
عامل تبدیل معنای زندگی آنان به درک اجتماعی از زندگیشان است .
در نمایش این مستند ها ، با محو شدن سوژه ها و نقش های غیر موثر
در اجتماع حیوانی ، فرصت نمایش صحنه های واقعی ، که خالی از هر گونه بازی تصنعی
است بوجود می آید که امر اجتماعی و اجتماع را نه تنها بازسازی نمی کند بلکه به
مانند یک آینه تنها کار خویش را انتقال تصاویر و معنای مستتر در آن میداند.
با رویکرد فوق ، به سرعت می توان رابطه ی حوزه قدرت را با میدان
نمایش که همان صحنه رویداد اجتماعی است به خوبی مشاهده نمود . رویکرد نظری
این گونه از نمایش ، به کنار گذاردن تمامی ابزارهای اعمال قدرت سازنده بر اثر
ساخته شده می انجامد که در واقع آرمان فوکویی مرگ مولف را نیز به همراه خود می
آورد .
مرگی مولفی که نه به معنای از یاد رفتن سازنده بلکه به معنای از
میان بردن و یا کمرنگ تر نمودن تاثیرات وی بر جریان تصویرگری سینمایی است .
حال می توان به حوزه اجتماعی پای گذاشت تا ارتباط و
تاثیرات رویکرد نظری مطرح گشته را با درک اجتماعی از وقایع جامعه مطالعه نمود .
هورکهایمر می گوید : (( جامعه سوژه ی فعال است . هرچند در مقام
سوژه نا آگاه صرفاً در معنای نادرست سوژه است . در رابطه متن (متن بطور عام و
ادبیات و هنر سینما بطور خاص) با جامعه ، فرد خود را وابسته و منفعل میداند .))
این وابسته بودن فرد به شرایط موجود را می توان در رابطه هنر سینمایی حاضر به
واقعیت اجتماعی هم مشاهده نمود . فهمی که از این تصویر وابسته سینما به چشم مخاطب
می آید، طبعاً فهمی است وابسته که اگر واقعیت اجتماعی را خود تجربه نکره باشد نمی
تواند آن تصویر را رمز گشایی نموده و آن را درک نماید . مصداق های عینی بسیاری را
می توان نام برد که هر فردی با این نوع سر در گمی در درک معانی روبرو بوده است .
حال به این محدودیت فهم فرهنگ غیر خودی ، اگر نقشِ غرض ورزانه
سازنده در برجسته نمایی یا از میان بردن و کمرنگ جلوه دادن مفاهیم را اضافه کنیم ،
درک معنایی بدست آمده بصورت تعمدی با آنچه که بوده است متفاوت خواهد بود .
رویکرد حاضر نه تنها به ایده آلیسم تصویری معتقد نیست بلکه سعی
در کناره گیری از این مفهوم را داشته و تنها با برجسته نمودن بی قاعدگی تصاویر
ارائه شده از محیط اجتماعی غیر خودی ، سعی در نمایان کردن تغییر آشکار میان دو
حوزه تصویر سینمایی و محیط اجتماعی را دارد . این تغییر بوسیله تحریف فرهنگ ها یا
حتی موضوع های فرد و اجتماع خود موجب از میان رفتن رابطه معنایی حقیقی میان
امر اجتماعی و مخاطب میشود ، و این جریان در سینمای صنعتی به اوج خویش می رسد .
نمونه هایی از این تحریف های عمدی را می توان در آثاری همچون (
آخرین موهیکانز) ساخته دانیل دی لیوز و یا فیلم ( اینک آخرالزمان) ساخته مل گیبسون
و فیلم ( استرالیا ) ساخته باز لوهرمان دید که با تصویرسازی غیر واقعی از بومیان
موهیکانز در آمریکای شمالی و قوم آزتک در آمریکای مرکزی و بومیان استرالیا ، درپی
موجه نشان دادن و منطقی بودن رفتار خویش اند ، دید .
در واقع هنر سینما بطور کلی و سینمای داستانی بصورت خاص ، از یک
انتقال دهنده و امانت دار تصویر زندگی به یک ابزار پیچیده برای تغییر دهی و یا
هویت طلبی مبدل گشته است که در بسیاری از مواقع نیز با موفقیت به انجام میرسد .
بررسی های تطبیقی نظریات اجتماعی و نمودها و باز نمود های
سینمایی حاکی از نوعی رویکرد جدید است که بصورت سیستماتیک و هدفمند ساخت هویتی
نیک(برتری ما بر دیگری)را برای خویش حتی به قیمت بی هویتی دیگری آغاز کرده
است .
این تحلیل آن چنان قوت می گیرد که در بسیاری از آثار سینمایی که
مختص ژانر استعماری است رابطه قدرت نابرابر را چنان میان استعمار گر و مستعمره قوی
ارزیابی می کند تا اجازه هر گونه استفاده که در بسیاری از موارد به سوءاستفاده از
بومیان منجر می شود را بدیهی فرض نماید .
دخالت در امور خصوصی و حیطه های شخصی تا آنجا پیش می رود که
مسائل جنسی را ابزاری برای استیلای استعمار گری بر بومیان قلمداد می کند . فیلم (
لغت نامه ی هم خوابه ) اثری است که این استیلا را به مفهوم واقعی خویش در پست ترین
موقعیت معنایی به مخاطب القاء می کند.
در پایان شاید بتوان این گونه نتیجه گیری نمود که سینما به
عنوان یک کل شاید َمی توانست به نمود گرایی امر اجتماعی دست بزند تا بتواند
گره از انتقال ناپذیری معانی بردارد اگر سیاستهای کلی حاکم بر آن را حتی تا
کوچکترین مفاهیم خویش ادامه نمی داد .
سیاست سینمایی که از آن یاد شده است خود را منجی فرهنگ های بومی
می داند نه انتقال دهنده معانی و تصویر واقعی آن ، و از یک منجی جز خلق چیزی غیر
از آن چه هست انتظار نمی رود .
مرتضی ارشاد
به یاد آن مرد که پشت عینک تیره اش سوژه هایش را انتخاب می کرد
امروز (سه شنبه) صبح وقتی خواستم لباسم را بپوشم و آماده حرکت سوی محل کارم شوم یک لحظه در انتخاب پوشیدن پیراهن دچار تردید شدم. من پیراهن مشکی ندارم اما یک بلوز خاکستری رنگ دارم که در ایام و مناسبت ها یا در مراسم ترحیم به احترام متولیان مجلس می پوشم.
در ناخودآگاه ذهنم دستم سوی این بلوز خاکستری رنگ رفت که به خاطر لیالی قدر هنوز روی چوب لباسی اتاق قرار داشت. بلوز خاکستری را پوشیدم و کت سرمه ای ام را هم تنم کردم، اما حوصله عطر زدن نداشتم.
در مترو سه ایستگاه به صورت فشرده ایستادم تا به مقصد رسیدم و از آنجا سوار اتوبوس های بی ار تی شدم و در یکی از صندلی های عقب اتوبوس جایی برای نشستن پیدا کردم تا به محل کارم برسم. در ایستگاه پل مدیریت ازدحام جمعیت اتوبوس کمتر شد و توانستم صفحه اول روزنامه ای را که در دست مردی در حال مطالعه آن بود، ببینم. لوگوی روزنامه هفت صبح برایم آشنا بود و بعد عکس آشنای مردی دوست داشتنی با یک عینک تیره. اما در کنار آن تیتری فاجعه بار آمده بود: «خداحافظ نابغه نجیب؛ کیارستمی فیلمساز بزرگ معاصر ایران و جهان در سن 76 سالگی در گذشت».
از پل مدیریت تا ایستگاه ولنجک در بهت و حیرت بودم. درگذشت این کارگردان محبوب خیلی نابهنگام بود. اخبار بیماری او را بعد از عید و حوادثی که بر او در بیمارستان رفت، دنبال می کردم و آرزو داشتم در سفر به فرانسه حالشان مساعد شود و بیماری را پشت سر بگذارد. اما هیچکس نمی دانست که سفر به فرانسه مقدمه سفر اصلی او از این جهان خاکی است.
با کارهای کیارستمی از زمانی که در کتابخانه شماره 14 کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان عضو بودم آشنا هستم. در کتابخانه کانون روزهای دو شنبه فیلم های کوتاه برای اعضا نشان می دادند و این یکی از اهداف کانون بود که در هفته یک فیلم مناسب را برای کودکان به نمایش در آورد.
اولین فیلم کیارستمی را که در آنجا دیدم «نان و کوچه» نام داشت. ماجرای پسربچهای با نان سنگکی در زیر بغل که میخواهد از کوچهای بگذرد اما حضور یک سگ مانع میشود. پسرک منتظر میماند تا سگ کنار برود. در همین زمان جوانی سوار بر الاغ و پس از آن یک دوچرخهسوار از آنجا به راحتی عبور میکنند. سپس نوبت به پیرمردی میرسد که با سمعکی در گوش از کنار او میگذرد. پسر از فرصت استفاده میکند و در سایه پیرمرد به راه خود ادامه میدهد. در میانه راه پیرمرد وارد خانه خود میشود و پسربچه به ناچار ادامه مسیر را خود به تنهایی باید طی کند. سگ به طرف او میجهد و پسرک با پرتاب تکهای نان او را آرام میکند. سگ همچنان او را دنبال میکند تا این که پسر وارد خانه میشود و سگ پشت در لم میدهد. لحظهای بعد پسرکی دیگر با کاسهای ماست به سگ نزدیک میشود. دوربین بر تصویر وحشتزده پسر در زمینه پارس سگ ثابت میشود.
فیلم آنچنان ساده و هوشمندانه بود که در آن سن و سال همان احساس پسرک فیلم را در خود حس می کردم. انگار منِ تماشاچی همان پسرک درون فیلم بودم و پرده سینما همان کوچه ای که سگ کنار آن لمیده بود.
اما در آن سالها کیارستمی جوان را که در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان علی رغم داشتن تخصص نقاشی از دانشکده هنرهای زیبا به کار فیلمسازی مشغول بود نمی شناختم. اما سکانس های فیلم نان و کوچه چون نقشی بر سنگ در ذهنم باقی ماند.
خانه دوست کجاست؟ دومین فیلم تاثیر گذار کیارستمی برایم بود. فکر می کنم سال 65 یا 66 بود که در سینما عصر جدید آن را دیدم؛ داستان یک بچه مدرسهای که متوجه میشود دفتر دوستش را به اشتباه برداشته است. بنابر این از خانه بیرون میرود تا او را پیدا کند و دفتر را به او پس دهد، اما راه دشوار و درازی در پیش رو دارد و فرصتش اندک است. هنوز صحنه زیبای تک درخت روی تپه که کوره راهی از کنار آن می گذرد و پسرک بازیگر (احمد پور) از آن کوره راه می گذرد در ذهنم هست.
فیلم دیگری که تاثیر زیادی بر من داشت فیلم «مشق شب» بود. فیلمی با صحنه های آشنا؛ چرا که خود در دهه شصت این صحنه ها را تجربه کرده بودم. تاثیر آن چنان بود کهیادداشتی در باره آن نوشتم و به چاپ رساندم.
از دیگر خاطرات من از این کارگردان فیلم های «کلوزآپ یا نمای نزدیک» در سبک درام و رئال که تمامی بازیگران در نقش اصلی خود بازی میکردند، «زندگی و دیگر هیج» و «زیر درختان زیتون» به همراه «خانه دوست کجاست» که هر یک پاره های سه گانه های زلزله را به نمایش می گذاردند است.
متاسفانه در سالهای اخیر به دلیل مشغله های کاری کمتر فرصت رفتن به سینما را داشتم اما تعقیب اخبار موفقیت های این سینماگر بزرگ ایرانی در فستیوال های جهانی از جمله کن، لوکارنو یا داوری در این جشنواره های جهانی فیلم که به مطرح کردن نام ایران در صحنه جهانی فیلم می انجامید موجب مباهات بود.
به دفتر محل کارم که رسیدم دوستان و همکاران از خبر درگذشت این کارگردان زودتر از من خبر داشتند. اولین کاری که کردم پشت میز کامپیوترم سایت انسان شناسی را باز کردم ومطلب جناب آقای دکتر فکوهی عزیز را در سرتیتر سایت خواندم. به خصوص جمله پایانی آن را که: «امروز کیارستمی از میان ما رفته است، اما ارزش شخصیت و هنر او همچنان باقی است و این ارزش را باید در نقشی که ما می توانیم در سینمای جهان و در هنر جهان داشته باشیم باید جست و نه در مفهوم قهرمان. هنر ما، سینما و ادبیات ما، تنها و تنها با دامن زدن و توسعه بخشیدن به نهادها و شرایطی که بتوانند زمینه ای مساعد برای پرورش هنرمندانی چون کیارستمی را فراهم کنند، می توانند جایگاهی در جهان داشته باشند. و به همین دلیل است که به گمان ما، بیشتر از تمام جوایز بین المللی که کیارستمی برای ما به ارمغان آورد، بودنش در ایران، ماندنش در ایران و وفاداری اش به سرزمینی که در آن بزرگ شده بود و کمک به جوانانی که دوست داشتند مثل او گامی برای به پیش راندن هنر و زیبایی جهان بردارند، ارزشمند بوده و هست».
و به احترام او این یادداشت را می نویسم. هرچند عباس کیارستمی این کارگردان توانا و نام آور ایران از میان ما رفت. اما آثار ماندگار او نشان از تلاش و همت والای این «مردِ با عینک تیره» دارد.
یک لحظه خود را در طبقه دوم خانه هنرمندان در کنار یکی از ستونهای چیدمان هفت چنار، اثر این کارگردان بزرگ تصور می کنم. در حال نگاه کردن به سقف آن هستم؛ سقفی که در آن تصویری از آسمانی آبی و پاک و هواپیمایی که با دوخط سفید موازی در اوج و دور دست ها ست. از امروز عباس کیارستمی تجسمی از اثر خود است؛ در اوج و در دور دست ها!!
سید علیرضا هاشمی
حمید سهیلی مظفر - متولد 30 بهمن ماه 1327 تهران
-
شروع کار در سینما، زمستان 1352- دفتر طرح های فیلمسازی تلویزیون " تل فیلم
".
فعالیت های سینمایی:
- دستیار اول تهیه و تدارکات مجموعه تلویزیونی آتش بدون دود (33 قسمت) ، کارگردان
نادر ابراهیمی - 1353 .
- مدیرتهیه و تدارکات مجموعه تلویزیونی سیاحت ایران، قلعه حسن صباح (6 قسمت)، کارگردان داریوش مهرجویی- 1354
- دستیاراول کارگردان مجموعه تلویزیونی سفرهای دورودرازهامی وکامی(52قسمت)،کارگردان نادرابراهیمی- 1356-1354
- تهیه کننده برنامه ایران زمین، شبکه اول تلویزیون ملی ایران (5 برنامه ویدئویی) با عنوان سرزمین ما- 1358-1356
- مدیر صحنه و تدارکات
فیلم سینمایی مرگ یزد گرد - کارگردان بهرام بیضایی - 1360 .
فعالیت های مستند سازی : پژوهش ها و فیلم های مستند ایران
شناسی
* تلویزیون – شبکه اول، گروه فرهنگ، ادب و هنر - مجموعه مستند سرزمین
ما
- تهیه کننده و کارگردان مجموعه مستند کارگاه های صنایع دستی، 14 فیلم (250 دقیقه) - 1358-1356
- تهیه کننده و کارگردان مجموعه مستند مروری بر تاریخچه مختصر خط در ایران، 6 فیلم، (260 دقیقه ) - 1359
- تهیه کننده و کارگردان مجموعه مستند بسوی سیمرغ ( نقاشی قدیم ایرانی ) ، 12 فیلم (446 دقیقه )- 1362- 1360
- تهیه کننده و کارگردان مجموعه مستند معماری ایرانی 33 فیلم (1371 دقیقه ) - 1371-1362
* شبکه مستند
سیما
تهیه کننده وکار گردان مجموعه مستند رابطه های پنهان 7 فیلم (
288 دقیقه ) 1393 -1391
*مرکز گسترش سینمای
مستند و تجربی :
- تهیه کننده و کارگردان فیلم مستند : قزوین - کتابت ، خوشنویسی ، فرهنگنامه
1 فیلم 40 دقیقه 1395 - 1394
* وزارت مسکن و شهرسازی- شرکت مادر تخصصی عمران و بهسازی شهری ایران
- تهیه کننده و کارگردان مجموعه مستند بافت قدیم شهرهای ایران 31
فیلم ( 1198 دقیقه) 1390 -1371
تهیه کننده و کارگردان
مجموعه مستند عمران و بهسازی شهری از زبان متولیا ن - 68 مصاحبه (3800 دقیقه) –
1388
*مرکز مطالعات و تحقیقات شهرسازی ومعماری ایران
- بیست سال - و - مسابقه معماری طراحی نمای برجهای هزاره سوم 2 فیلم (91 دقیقه ) 1390 - 1389
پژوهشگر 48 عنوان پژوهش تصویری فیلم های مستند ایران شناسی 1388 – 1359
حمید سهیلی مظفر - پژوهشگر، نویسنده ، تهیه کننده و کارگردان
فیلم های مستند ایران شناسی جشنواره ها
جایزه ویژه حشنواره ABU- توکیو 1984، فیلم پرواز از مجموعه مستند
بسوی سیمرغ
جایزه سوم جشنواره کشورهای غیر متعهد ، بلگراد 1988، فیلم پرواز از مجموعه مستند
بسوی سیمرغ
شرکت در جشنواره ABU –
توکیو 1992، فیلم کلیساها از مجموعه مستند معماری ایرانی
لوح سپاس نخستین جشنواره میراث فرهنگی – تهران 1373، مجموعه مستند معماری ایرانی
دیپلم افتخارنخستین جشنواره سراسری سیما - زیبا کنار 1374، مجموعه مستند : کارگاه
های صنایع دستی ، مروری بر تاریخچه مختصر خط در ایران، بسوی سیمرغ - جستجویی در
نقاشی قدیم ایرانی و معماری ایرانی.
لوح تقدیر نخستین جشنواره فیلم های مستند ایرانشناسی کیش 1378، فیلم تبریز -
مجموعه مستند بافت قدیم شهرهای ایران
لوح افتخار نگارش متن نخستین جشنواره فیلم های مستند میراث فرهنگی (یادگار) تهران
1381 - فیلم مستند فضای میدان در پایتخت های ایران - دوران اسلامی
تندیس نخل طلا و لوح افتخار نخستین جشنواره آثار برگزیده سینمای مستند ایران -
ارگ جدید بم 1381، فیلم پرواز از مجموعه مستند بسوی
سیمرغ
تندیس و لوح افتخار بهترین فیلم مستند آیینی دومین جشنواره فیلم های مستند
میراث فرهنگی (یادگار) – تهران 1382 - فیلم مشهد اردهال
لوح افتخار بهترین فیلم مستند سومین جشنواره فیلم های مستند میراث فرهنگی (یادگار)
تهران 1383 فیلم بم
مرور بر فیلم های مستند "آثار نقاشی خط"، "پرواز" و
"درمحضراستاد" در سومین جشنواره بین المللی فیلمهای کوتاه ، اصفهان –
1384
تندیس و لوح افتخار بهترین فیلم مستند نخستین جشنواره فیلم شهر- تهران 1384-
فیلم "نشا نه های زندگی کشاورزی در بافت قدیم ساری"
لوح تقدیر نخستین جشنواره فیلم های مستند باستان شناسی - تهران 1385 - فیلم مرمت
آثار باستانی ازمجموعه مستند معماری ایرانی
تندیس و لوح افتخار بهترین فیلم مستند و بهترین پژوهش از چهارمین جشنواره فیلم
امام رضا (ع) مشهد 1385 فیلم "جاودانه ها"
لوح افتخار بخش مسابقه نخستین جشنواره فیلم شهید آوینی - تهران
1386- فیلم "جاودانه ها"
فیلم بخش مسابقه دهمین جشن سینما یی تلویزیونی دنیای تصویر - تهران 1386-
فیلم "جاودانه ها
عضو هیت داوران یازدهمین جشن بزرگ سینمای ایران - بخش مستند – تهران شهریور
1386
تندیس و لوح افتخار اولین گردهمایی گنجینه های از یاد رفته هنر ایران - فرهنگستان
هنر- تهران- 1386
لوح تقدیر و سپاس اولین جشنواره صنایع دستی و هنرهای سنتی میراث فرهنگی – تبریز
1387
عضو هییت انتخاب دوازدهمین جشن بزرگ سینمای ایران – بخش مستند – تهران شهریور 1387
عضو هییت انتخاب سومین جشنواره بین المللی فیلم پلیس – بخش مستند – تهران آبان
1387
عضو هییت انتخاب سومین جشنواره بین المللی فیلم شهر- بخش مستند – تهران دی 1387
لوح تقدیربهترین فیلم بخش معماری وشهر سومین جشنواره بین المللی فیلم شهر- دی1387-
فیلم محورهای پیاده
دبیر اجرایی بخش مستند چهاردهمین جشن بزرگ سینمای ایران – تهران شهریور 1389
عضو هییت داوران بیست و هفتمین جشنواره بین المللی فیلم کوتاه تهران – آبان 1389
عضو هییت داوران چهارمین جشنواره فیلم انجمن کوه نوردان ایران – تهران اردیبهشت
1390
عضو هییت انتخاب بخش مستند چهارمین جشنواره بین المللی فیلم شهر –- تهران اردیبهشت
1390
عضوهییت داوران بخش مستند پانزدهمین جشن بزرک سینمای ایران – تهران شهریور 1390
عضو هییت داوران دومین جشنواره عکس ایرانشناسی – بنیاد ایرانشناسی – تهران آبان
1391
عضو هییت داوران نخستین جشنواره فیلم های مستند نردبان - شبکه مستند سیما – تهران
دی ماه 1391
عضوهییت داوران بخش مستند سومین جشنواره بین المللی تلویزیونی جام جم – تهران دی
ماه 1392
عضو هییت داوران دومین جشنواره فیلم های مستند نردبان -شبکه مستند سیما – تهران
اردیبهشت 1393
عضو هیئت داوران بخش مستند شهر - هشتمین جشنواره بین المللی سینما حقیقت – تهران
اذرماه 1393
مجموعه مستند : رابطه های پنهان / جستجویی در ارزشها
و مفاهیم فرهنگ وتمدن ایرانی
اصفهان – تولد شهر 40 دقیقه 92 - 1391
اصفهان – شهر انعکاسها 40 دقیقه // //
اصفهان – بعد از صفویه 40 دقیقه // //
هندسه گردون ، هندسه شکسته در باغ ایرانی 45 دقیقه
// //
نور و رنگ در معماری ایرانی 41 دقیقه 93 - 1392
فرسودگی وفرسایش در معماری ایرانی 40 دقیقه // //
دیروز و امروز در معماری ایرانی 24 دقیقه //
//
ازمجموعه مستند " رابطه های پنهان " تعداد هفت فیلم درفاصله سالهای
93-1391 با مدت زمان 288 دقیقه به سفارش شبکه مستند سیما ی جمهوری اسلامی ایران
تولید شده است
مجموعه مستند : بافت قدیم شهرهای ایران
نام فیلم مدت تاریخ تولید
نائین 50 دقیقه 72- 1371
شوشتر 47 دقیقه //
گرگان 48 دقیقه //
بوشهر 49 دقیقه //
تهران – دوران معاصر 49 دقیقه 74 - 1373
// - دوران نوگرایی 52 دقیقه //
// - دوران دگرگونی 47 دقیقه //
// - دوران انتقال 47 دقیقه //
// - در آغاز 46 دقیقه //
اصفهان – نصف جهان – جادوی خیال 43 دقیقه
77-1375
اصفهان – نصف جهان – حریم ها 47 دقیقه //
تبریز 54 دقیقه 1378
شیراز 52 دقیقه 1378
مشهد اردهال 34 دقیقه 79-1378
فضای میدان درپایتخت های ایران ، دوران اسلامی 53
دقیقه 1379
نشانه های زندگی کشاورزی در بافت قدیم ساری 50 دقیقه
1381
یزد پاییز 81 54 دقیقه 1381
بازسازی و بهسازی بافت های قدیمی و فرسوده ، حاشیه نشینی 24 دقیقه 1381
بازار 22 دقیقه 1382
مروری بر بافت قدیم شهرهای ایران 44 دقیقه 1382
چهار اقلیم 24 دقیقه 1382
بم 11 دقیقه 1382
بم زیبا برایم بگو 31 دقیقه 1383
معماری مساجد ایران 28 دقیقه 1384
روزدهم 24 دقیقه 1384
جاودانه های معماری وشهرسازی ایران – 1 20 دقیقه 1385
جاودانه های معماری وشهرسازی ایران – 2 31 دقیقه //
محورهای پیاده – از گذشته های دور 28 دقیقه 1386
محورهای پیاده – نوسازی ها و بهسازی ها 33 دقیقه //
گسل تبریز 44 دقیقه 1387
عمران و بهسازی شهری از زبان متولیان (68 مصاحبه) 3800 دقیقه
1388
بیست سال – مروری بر فعالیت های مرکز مطالعات وتحقیقات 47 دقیقه 1389
مسابقه معماری - طراحی نمای برجهای هزاره سوم //
44 دقیقه 1390
مجموعه مستند بافت قدیم شهرهای ایران به سفارش وزارت مسکن و شهرسازی، شرکت مادر
تخصصی عمران و بهسازی شهری ایران و مرکزمطالعات وتحقیقات شهرسازی ومعماری
ایران تولید شده است.
فهرست فیلم های مجموعه مستند تلویزیونی "معماری ایرانی"
عنوان مدت
- پیدایش 40:14
- دوران ماد و هخامنشی 50:24
- دوران سلوکی و اشکانی 38:11
- دوران ساسانی 40:36
- معماری قرون اول تا چهارم هجری قمری 29:28
- معماری قرون چهارم تا هفتم هجری قمری 47:00
-معماری قرون هفتم و هشتم هجری قمری 44:08
- معماری قرون هشتم و نهم هجری قمری 45:41
- معماری قرون دهم و یازدهم هجری قمری 56:43
- معماری قرون دوازدهم و سیزدهم هجری قمری 49:08
- مسجد جامع اصفهان 48:14
- مسجد جامع اردستان 30:52
- میدان نقش جهان 52:27
- کاخ چهل ستون 14:36
- کاخ هشت بهشت 17:05
- اعیانی های دوران قاجار 29:19
- مزارها 45:54
- برج مقبره ها 41:34
- مناره ها 42:00
- کلیساها 35:06
- پل ها 45:48
- بناهای آبی (بندها، آسیاب ها، آب انبارها، یخدان ها) 40:13
- حلقه شوشتر (بندها و آسیاب های شوشتر) 35:08
- کاروانسراها 48:40
- قلعه های کوهستانی 41:28
- قلعه ها و ارگ ها 47:31
- چهار اقلیم (بناهای شهری) 49:45
- قاعده و استثناء (بناهای روستایی) 47:05
- در تکاپوی زندگی (چادرهای ایلات و عشایر) 42:54
- مرمت آثار باستانی 40:04
- احیاء سنت ها 22:28
- در محضر استاد (گفتگو با استاد محمدکریم پیرنیا) 27:44
- مقدمه 97:22
مجموعه مستند
"معماری ایرانی" به صورت 16 میلیمتری رنگی در 33 قسمت با مدت زمان 1371
دقیقه از تابستان 1362 تا تابستان 1371 به سفارش گروه فرهنگ، ادب و هنر شبکه اول
سیمای جمهوری اسلامی ایران تولید شده است.
مجموعه مستند تلویزیونی : "بسوی سیمرغ - جستجویی در نقاشی قدیم ایرانی"
عنوان شیوه ها و مکتب ها دوره
ها مدت
- سپیده دم از آغاز پیدایش تا انتهای دوره ساسانی (عصر سنگ، عصر
سفال، عصر فلز، هخامنشیان، اشکانیان، ساسانیان) دوران پیش از
تاریخ
دوران تاریخی 44:33
- ریشه ها نقاشی های قرون اولیه اسلامی قرون
1 تا 4 هجری قمری 36:25
- نقش ها و کتابها مکتب جهان اسلامی (عباسی، بغداد) - مکتب
سلجوقی قرون 4 تا 7 هجری قمری 36:05
- پرواز مکتب مغول قرون 7 و 8 هجری
قمری 34:18
- اوج مکتب هرات (تیموری) قرن 9 هجری
قمری 35:28
- اعتبار و گسترش مکتب تبریز نیمه اول قرن 10
هجری قمری 41:10
- طرح ها و دیوارها مکاتب قزوین و اصفهان
قرون 10 تا 12 هجری قمری 36:59
- آغاز بیگانگی ارتباط با غرب (مکتب اصفهان)
قرون 11 و 12 هجری قمری 34:47
- از فراز تا فرود مکاتب زند و قاجار قرون 12
و 13 هجری قمری 35:15
- پراکندگی مکتب قاجار قرون 12 و 13 هجری
قمری 23:11
- یاد عطر مکتب قاجار (آقا لطفعلی، صنیع الملک، ملک الشعرا صبا
و...) قرون 12 و 13 هجری قمری 35:02
- آخر قصه مکتب قاجار (کمال الملک ) قرون 13
و 14 هجری قمری 43:22
مجموعه مستند ( بسوی سیمرغ ، جستجویی در نقاشی قدیم ایرانی ) به صورت رنگی 16 میلیمتری، در 12 قسمت، با مجموع 446 دقیقه، از مهرماه 1360 تا مهرماه 1362 به سفارش گروه فرهنگ، ادب و هنر شبکه اول سیمای جمهوری اسلامی ایران تولید شده است.
مجموعه مستند تلویزیونی : "مروری بر تاریخچه مختصر خط در ایران"
مدت عنوان
40:21 - خطوط باستانی
43:05 - از کوفی تا نستعلیق
49:17 - نستعلیق، از آغاز تا دوره معاصر
35:47 - خوشنویسان معاصر ایران
44:05 - آثار نقاشی – خط
48:08
- حروف چاپی
مجموعه مستند تلویزیونی "مروری بر تاریخچه مختصر خط در ایران" به صورت 16 میلیمتری رنگی در 6 قسمت با مدت زمان 260 دقیقه در سال 1359 به سفارش گروه فرهنگ، ادب و هنر شبکه اول سیمای جمهوری اسلامی ایران تولید شده است.
مجموعه مستند تلویزیونی " کارگاه های صنایع دستی "
مدت
عنوان
11:25 - کارگاه های وزارت فرهنگ و هنر – کارگاه معرق سازی
17:21 - کارگاه های وزارت فرهنگ و هنر – کارگاه خاتم سازی
12:35 - کارگاه های وزارت فرهنگ و هنر – کارگاه منبت کاری
20:44 - دیداری از کارگاه قلمزنی و نقره سازی
19:34 - دیداری از کارگاه سفال و سرامیک سازی
23:54 - دیداری از کارگاه زری بافی و مخمل بافی
12:02 - طرحی از گلیم و گلیم دیواری
23:56 - دیداری از کارگاه ساز سازی
20:21 - نقاشی روی چرم
14:44 - دیداری از کارگاه مینا سازی
12:59 - دیداری از کارگاه مینیاتور سازی
18:25 - دیداری از کارگاه های صنایع دستی
20:19 - موزه هنرهای ملی
37:29 - دیداری از کارگاه صحافی سنتی
مجموعه مستند تلویزیونی " کارگاه های صنایع دستی " به صورت 16 میلیمتری رنگی در 14 قسمت با مدت زمان 250 دقیقه از زمستان 1356 تا زمستان 1358 به سفارش گروه ایران زمین تلویزیون ملی ایران و گروه فرهنگ، ادب و هنر شبکه اول سیمای جمهوری اسلامی ایران تولید شده است.
مجموعه های مستند ایران
شناسی:
- کارگاه های صنایع دستی 14 فیلم 250 دقیقه 58 –
1356
- مروری بر تاریخچه مختصر خط درایران 6 فیلم 260 دقیقه
60 – 1359
- بسوی سیمرغ، جستجویی در نقاشی قدیم ایرانی 12 فیلم
446 دقیقه 62 – 1360
- معماری ایرانی 33 فیلم 1371 دقیقه
71 – 1362
- بافت قدیم شهرهای ایران و مرکز مطالعات
33 فیلم 1288دقیقه 1390 - 1371
- عمران و بهسازی شهری از زبان متولیان
68 مصاحبه 3800 دقیقه 1388
رابطه های پنهان 7 فیلم 288 دقیقه 1393
– 1391
قزوین : کتابت ، خوشنویسی ، فرهنگنامه 1
فیلم 40 دقیقه 1395 - 1394
پژوهش های ایران شناسی ( 48 عنوان پژوهش تصویری )
( 1388 – 1359 )
کتاب ها (1359) - نجوم و تنجیم (1359) - هنر معاصر ایران (1362) -
هنر ایرانی (1370) - میراث مشترک (1370) - حماسه های ایرانی (1371) - آثار ایرانی
(1371) - باغ های ایرانی (1372) ـ فرهنگ ها و تمدن های کنار آب (1372) -
خاندان ابوطاهر (1374) - نماد ها و نشانه ها (1376) - اعداد (1376) - تصاویر زمینی
ماه (1376) - حریم ها (1377)
ارتباطات (1377) - سبک شناسی فرهنگ و تمدن ایرانی (1377) - مثلث فرهنگی
(سنندج ، کرمانشاه ، همدان) (1377) -
هزاره ها (1378) - انعکاس ها (1378) - مهتابی ها (1378) - طرح هشت گوشه (1378) -
گفتگوی تمدن ها (1378) -
پیوندها و رابطه های پنهان (1379) - رابطه مسجد جامع اصفهان و میدان نقش جهان
(1379) - شبکه های آبی (1379)
صورت فلکی شهرها (1380) - شمال مغناطیسی ، جغرافیایی (1380) - دیوان خانه شیراز
(1380) - سازه نوین (1381)
دایره های ایلخانی (1382) - قزوین (1383) - کاشان (1383) - شرق شناسان (1383) -
گنج های ناپیدا (1383) -
هنرهای تجسمی ایران(1383) - دریاچه ارومیه(1384) – نقش عجب(1385) -تهران از بالا(1385)
- توپخانه ها
(1385) -نور و رنگ در معماری ایرانی (1385) - عکاسی و سینمای مستند ایران (1385) -
اکسپرسیونیسم در تاریخ
ایران (1385) - هشتی ها (1386) - هندسه گردون ، هندسه شکسته (1386) – رمز و ادبیات
رمزی (1386)
سیر و سفر (1386) –کتابخانه ها (1386) – گل و گیاه در فرهنگ ایرانی (1386) – هویت
پنهان شهرها (1388)
،(1387) فیلمی است با زمینه
ی اجتماعی و فرهنگی که به بررسی زندگی روستایی در قالب معضلات شهری می پردازد.
،این فیلم به صورت بسیار جالب توانسته است علاوه بر دیالوگ های گفته شده از طریق
نمادهای تصویری بیننده و منتقد را به سمت و سوی مقصود کشانده و سینما و مسائل
اجتماعی را در ایران با اندیشه نو به هم برساند.
در ابتدا می بایست تعریف خویش را از فیلم شهری روشن سازیم
، آیا هر فیلمی که در فضا و لوکیشن شهر ساخته شود را می توان در ژانر فیلم شهری
قرار داد ؟!جواب این پرسش مسلم است که منفی است.
فیلم شهری می بایست با مفاهیم و مسائل شهری نیز رابطه ای مستقیم
داشته باشد.ریسمان باز در همین قاعده معنا می یابد. با اینکه تصاویر و فضاهای شهری
در نیمه پایانی فیلم دیده می شود و غالباً تصویرهای ارائه شده سمبل های شهری
(بزرگراه ، خیابان مستیم ، ساختمان های بلند و در آخر تصیری از برج میلاد)
است اما شهر یک زمینه بی بدل را در این داستان نشان می دهد.برای بازنمایی از فیلم
حاضر، نویسنده به دنبال زمینه یابی مسائل و طرح پرسش در زمانی با ابژه های
فیلم است تا نگاهی به ساخت مضمونی این فیلم داشته باشد.
با شروع فیلم ، زندگی روزمره دو جوان که بعنوان چوب دار در یک
کشتار گاه در خارج از شهر کار می کنند به نمایش در می آید.، 20 دقیقه ابتدایی این
فیلم یک اپیزود مستقل است که با توجه به معرفی شخصیت داستان با یک داستان فرعی از
بدنه اصلی به آشکار کردن خلقیات این دو جوان می پردازد.
نکته ای که در اوایل داستان رخ می نماید ، توجه به محل کار این
دو جوان ، یعنی (کشتار گاه) است .کشتار گاه محلی است که بنابر حواشی خاص خویش دور
از شهر بنا می گردد.این دوری از شهر باعث می شود همانگونه که در داستان دیده می
شود افراد شاغل در آن تنها بودن را به رایگان در اختیار گیرند. کشتارگاه را از
سویی می توان نمادی از قساوت قلب و از سوی دیگر، نشانه ناپاکی های فیزیکی درنظر
گرفت. کشتارگاه ،محل قربانی کردن و قربانی شدن است. فضایی که انسان و دام را از
محیط بیرون جدا می کند< دام را از برون درون و انسان را از درون برون>. با یک پیش فرض اینگونه مسلم می شود که شخصیت های اصلی داستان
نیز می باید نمایندگان خشونت و زندگی غیرطبیعی باشند. ولی اینگونه نیست. ریسمان
باز با شخصیت پردازی مناسب تمام تلاش خود را نموده تا نشان دهد که شخصیت های اصلی
آن بهره ای از فضای شغلی خویش نبرده اند. به عنوان مثال ، یکی از کارمندان
کشتارگاه، هنگام خواب به موسیقی ملایم گوش می دهد، و در جای دیگر از حرام خواری
های دیگران دچار عذاب وجدان شده و سعی می کند مردم را از این ماجرا آگاه سازد.
در اینجاست که می توان مفهوم کشتار گاه را به مفهوم تیمارستان(جزامخانه)
فوکو نزدیک دانست. همچنان که تیمارستان از شهر جداست و در آن انسان ها را به
جرم جنون برای معالجه نگهداری می کنند تا به نظم جامعه عقل محور لطمه نرسد و سلامت
آن ها تهدید نشود، کشتار گاه نیز در خارج از شهر و برای حفظ و امنیت غذایی ساکنین
عقل محور شهری کارکرد می یابد.
از سه عنصر اصلی در تصویر،تنها انسان است که از ابتدای داستان
تا به انتهای آن ثابت است. گاو و شهر، بازیگران یا بازیگردان هایی هستند که از
نیمه فیلم با بیننده همراه می شوند.
با توجه به محوریت انسان در تصویر آخر که انسان را در بین
میانجی سنت<روستا و متعلقات آن> و مدرنیته<شهر و آنچه مربوط به آن است> است به روشن
تر شدن این مفهوم در فیلم می پردازیم.
اپیزود دوم داستان ،بخش اصلی فیلم است. آنجا که با سفارش یک
سوپر پروتئین دار برای 1 گاو با مبلغ مشخص،شخصیت های داستان درگیر تهیه پول برای
خرید گاو می شوند. باید این نقطه را شروع جریان اصلی فیلم دانست.این سفارش یک
الزام است ، یک الزام که در عین حال برای ایشان بصورت یک تعهد در آمده است.
ذبح ناقص گاو را می توان آغازی دانست برای فرا رسیدن صحنه های
نمادین فلیم: ذبحی که از یک گاو در حال مرگ ، ساکت و آرام ، یک غول در حال فرار می
سازد کنایه ای است از بحران هایی که از رفتار غیر اصولی انسان برای خود او بوجود
می آید.زخمی شدن گاو دلیلی است که می باید برای درمان و بازسازی تعهدی که شاید
بزودی ویران شود به شهر رفت.
برای به تهران آمدن می توان از دو گزینه نظری سود جست :
الف) با بی دقتی می توان آن را ایرادی بر فیلم نامه دانست که
آیا در کشتار گاه پزشک نیست که می بایست به شهر رفت؟
ب) با نگاهی ژرف تر ، برای نشان دادن رابطه ای که بصورت نیاز
روستا به شهر برای تأمین نیازهای بهداشتی و رفاهی از آن بهره گرفته شده است.
سازنده قصد آن را دارد تا گوشزد کند که اگر با اغماض نگوییم که
تمام روستا به شهر وابسته شده حق مطلب آن است که رابطه وابستگی شهر به روستا
دیگر رنگ باخته و معکوس گشته است.
ریسمان باز داستان شهر و روستاست، اما کلیشه شدگی آن در این
فیلم به مخاطب القا نمی شود. شهر و روستا نمایندگانی را برای نشان دادن فاصله خویش
به سوی یکدیگر می فرستند. نماینده شهری یک دختر است که روستا برای وی زمینه ی
تحقیقات اوست. وی با بهره گیری از دنیای تکنولوژی وارد روستا شده و نماد روستا
برای وی دردسر درست می کند؛ و سفیر روستا به شهر دو جوان و یک گاو هستند که
برای به جا آوردن تعهد خویش و حفظ جان خود به شهر وابسته اند. با در کنار هم آوردن
این دو جریان در فیلم به سادگی می توان نوع نگاه شهر به روستا و روستا به شهر را
تعبیر نمود.
فضایی که از شهر برای این دو جوان درک می گردد ، بزرگراه و
خیابان و آدم هایی هستند که بعضاً با دید جنسی مایع خشنودی و بی خود شدگی آنان در
شهر می گردد.تصاویر انتخابی از شهر نیز که بیشتر بزرگراه ، خیابان ، ساختمان های
بلند باروی بالای شهری ، پاساژ گلستان ، برج میلاد است که شکلی تمام نما از صنعت
در برابر سادگی روستایی است.
سازنده انتقاداتی را نیز به شهر بیان می دارد که بیشتر بر غرق
شدگی های انسانی در شهر توجه دارد و برای نشان دادن این استحاله تجملات شهری
بهترین ابزار سازنده است.
داستان آوردن گاوی به شهر ، داستان تبدیل شدن یک پدیده بعضاً
جذاب به یک آنومی اجتماعی و مرکز توجه است. آنومی که از سر جای خود نبودن تولید
بحران اجتماعی می کند. تصویر گاو نمادی است که از زمانی که سوار وانت به سمت شهر
آمد، در یک جا به نوعی عامل تصادف دختر دانشجو و در جای دیگر موجب بر هم خوردن نظم
شهری و آرامش ظاهری آن! رابطه گاو ، انسان و شهر در این فیلم تنها به یک نیاز می
اندیشد و آن وفای به عهد است.
در جریان فیلم این تفکر که (بر اثر شل شدی های مکرر گره الان
است که گاو فرار کند) باعث هیجانی در تماشاچی است که کنترل گری های انسانی مانع از
آزاد شدن یک پدیده ناهمگون در فضای شهر می شود.
همسانی و یکنواختی فیلم به دلیل قرار ندادن هیچ نقطه ی اوجی
در فیلم نیز به بیننده قدرت تأمل بر روی جریان کلی فیلم را می دهد.
این یکنواختی جزیی جدا ناپذیر از زندگی مدرن است بنابراین به خوبی با مخاطبان خود
همزاد پنداری می نماید.
شل شدگی های مکرر گره به بیننده می گوید که او کاملاً اتفاقی
رها خواهد شد، اما او در زمانی رها می گردد که انسان در مدهوشی خویش از شهر و
تجملات آن غرق گشته است. حال با رها شدن طناب گاوی که برای تمام عابران باعث
لبخندی از روی تمسخر بود به یک شیء وحشی تبدیل شده که جای لبخندها را با ترس و
اظطراب مطلق عوض کرده است.فرار بحران از دست انسان معنایی است که
استعاره ی فرار گاو را به اجتماعی ترین شکل ممکن نمایش میدهد. کنترل ناپذیری بعد
از کنترل نشدگی های مکرر. گره ای که به صورت یک مسکن عمل می کند نه یک راهکار گره
گشا. درمانی که می بایست هرچند وقت یک بار از کارکرد صحیحش مطمئن شد. ریسمان باز
داستان باز شدن ریسمانی است که زرق و برق و هیاهوی شهری دلیل باز شدن و فرار گاوی
می شود که دائما از طرف نگهبانان خود خطر بالقوه رسیدگی را هشدار می دهند. ریسمان
باز داستان نیازی از روستا است که توسط شهر برطرف می گردد و داستان رابطه متناقض
شهر و روستا! داستان گاوی است که به جرم معصومیت کشته می شود . به جرم فریادهای بی
دلیل جزء کوچکی از شهر. کودکی که در حالی از ترس گاو فریاد می زند که گاو با تعجب
تمام به اطرافیانش می نگرد و بس! داستان منجی است که حدود یک ساعت و نیم زندگی
شاعرانه و حق گویانه خویش را ادامه می دهد تا یک لحظه برای اولین بار در فیلم دستش
به خون آغشته شود.
سکانس های پایانی فیلم در اوج معنا گرایی برداشت شده است ، یک
کودک در برابر چنگال دیوگونه ی یک گاو وحشی ، اما نه در چهره ی گاو اثری از نفرت
است و نه آن کودک مظلوم گرایی شهر را تمام کمال نشان میدهد.فیلم ساخته الزام های
شهر است ، یک جا الزام بر آن بود که گاو را برای یک قصابی بخرد، جای دیگر آوردن او
به شهر برای درمان و در نهایت کشتن گاو یک الزام است تا مبادا که نظم شکننده ی شهر
را نا متعادل تر از آن چه شده است ببینیم.
آخرین سکانس فیلم تصویری از یک گاو کشته شده ، یک مرد چاقو به
دست و برج میلاد است. این سه عنصر نمادهایی هستند که مضمون های خاصی را به دنبال
خود به ذهن متبادر می سازند از جمله سنت، انسان و شهر. در واقع ریسمان باز، شناخت
این سه عنصر و تعامل و تقابلی است که میان آنها شکل می گیرد. رابطه ای که با کمی
دقت می توان آن را شناخت و یا شناساند.برج میلاد به مثابه ی امپراطور این شهر
خشنود از آنکه با استیلای خویش بر انسان غیر خودی توانسته نظم خویش را حفظ
نماید.دستهای خونی انسانی که حتی در طول فیلم یکبار هم با لباس یا دستان خونی دیده
نمی شود پایانی است بر تمام داستانی که تنها بیانش قدرت ارباب شهر بر رعیت
روستا(گاو کشته شده) را فریاد میزند.
http://anthropology.ir/article/951.html
مرتضی ارشاد
همه پوستر ها زنی تنها را در تمی خاکستری- سیاه نشان می دادند، نشسته در هوای نیمه شب خانه اش.فیلم تحسین شده جشنواره فیلم فجر: ".
آن
چه در فیلم بسیار چشمگیر است فقدان حضور نقطه اوج به معنی حادثه ای شاخص است ،
حادثه ای که روند قصه را تغییر دهد و انگیزه ای برای آن چه که بعد از آن رخ می دهد
باشد.در فیلم میرکریمی اما این نقطه در بطن رویدادهای بسیار ساده و روزمره زندگی
یک زن خانه دار گم شده است و تنها پیش آمدن آن را وقتی حس می کنیم که
"طاهره" در حال بستن چمدانش است.
فیلم یک روز از زندگی زنی خانه دار و شهرستانی ساکن تهران است.
طاهره. در تمام سکانس هایی که او در خانه تنهاست، جزیی نگری کارگردان در به تصویر
کشیدن لحظات بسیار عادی یک زن در خانه قابل تحسین است. دردیدگاه متعارف، پرداختن
به جنگ، ماجراهای جنایی، ورزش، سیاست و ... یعنی دغدغه هایی که مردانه گفته می
شود، یک ارزش به حساب می آید و در مقابل تصویر پردازی در مورد بافت های ظریف
روزمرگی چون شستن لباس ها، گردگیری اتاق ها و وسایل، پختن غذا و ... سطحی نمایانده
شده است. در "به همین سادگی" اما دنیای کوچک و خانگی طاهره را می بینیم
که پر است از صداهای زنانه ای که محیط را تا آمدن همسر و بچه ها در تملک خود
دارند: صدای دمپایی راحتی روی فرش ها، جوشیدن آب سماور ، تکاندن لباس های خیس قبل
از پهن کردن روی بند و ... پرداختن به همین لحظات گمنام است که آن ها را از مدفون
شدن در شکاف جریانات "مهم" (مردانه) می رهاند. آن چه که به
زعم "ولف" قسمتی از رسالت زنان نویسنده است "ثبت این زندگی های
گمنام..." (مشیری، 1382) از طریق تمرکز روی جزییات عینی زندگی روزمره زنان.
هم ادبیات و هم سینمای مردانه تمرکزی این چنینی نداشته اند و اگر در معدود مواردی
به چشم می خورد ، بیشتر به زنان طبقه و تحصیلات خاص پرداخته شده است.کار
آقای میرکریمی از این منظر بسیار قابل درنگ است!
××××××
"به همین سادگی" یادآور رمان "مادام دالاوی" ولف
و فیلم " ساعت ها" ی استیون دالدری نوشته مایکل کانیگهام است.
"کلاریسا ووان – که دوستش او را مادام دالاوی صدا می زند- و "لورا
براون" و "طاهره" زنانی هستند که در لحظاتی از زندگی شان به نتایجی
رسیده اند که تمامی آن چه را که تا کنون پشت سر نهاده اند بیهوده، ناقابل و بی
ارزش می یابند. دغدغه این سه زن اصلا از یک سنخ نیست. کلاریسا و لورا را درد زیستن
و اضطراب هستی می آزارد. سرگردانی هایی پسامدرن که که میل به خودکشی را در آن ها
به وجود می آورد. طاهره هنوز به این سطح از تحلیل و تاثر نرسیده، ولی آن چه
در پرداخت روایی و سینمایی از این سه زن مشترک می نماید ریز کردن اتفاقات و
احساسات یک روز عادی و تکراری زنی خانه دار است ( مثل خریدن گل، تدارک میهمانی یا
جشن، و...) که در نهایت آن ها را به تامل در روش زندگی و اعمال شان وامی دارد. این
خوداندیشی در هر سه آن ها نتیجه ای همسان دارد: بن بست.
بن بست طاهره رکودی مقدر است برای زنی که در یک
جامعه متناقض و پرتنش می زید. تضادها و تنش های حاصل از شرایط پیچیده
کشورهای در حال گذار آن هم از نوع ما: جامعه ای هنوز سنت مدار با لایه هایی بی
تناسب از تمایلات نوخواهانه – کاریکاتور وار- که بر سر محیط کوچک یک
خانواده نیز سایه می افکند. بن بست طاهره حاصل بی جایگاهی زنی است پیش مدرن
که دگرگونی نقش ها، نقش دیروز او را از اعتبار انداخته است.
طاهره واجد همه صفاتی است که به واسطه آن می
توان کسی را- زنی را- سنت محور خطاب کرد. نقش او خانه داری، بچه داری و همسرداری
است. او بر سر دوراهی ها به استخاره پناه می برد، مقید به نظمی قدیمی و بی خدشه
حتی در چیدمان خانه اش است ، روابط او به شدت درونی
و محدود به همسایگان و خانواده اش می شود و هیچ کنشی درحوزه عمومی یاحوزه مردانه
تامین معیشت از خود نشان نمی دهد، ... اما تناقض از جایی آغاز می شود که در بیرون
از حوزه خانگی و آرام او، تغییر قواعد، روابط میان آدم ها ، روابط میان فرزندان،
روابط میان والدین و فرزندان و زن ها و شوهر ها را دیگرگون کرده است. این دگرگونی
از رابطه تعیین کننده میان این دو حوضه خانگی و عمومی نشات می گیرد.
در سالگرد ازدواج طاهره و امیر، با چندین اتفاق کوچک که ریشه در
تغییرات جدید دارند بن بست رخ می نمایاند. طاهره این آگاهی تلخ و مضطرب
کننده را در شعرناتمامش به زیبایی بیان می کند وقتی می نویسد: "چلچراغ باشکوه
خانه خاموش است..." . او پی می برد زنی که همیشه چشم و چراغ خانه بوده
و گرداننده امور خانه و فرزندان، دیگر از عهده مشاوره فرزندان و
همراهی همسر برنمی آید چرا که اندک اندک سنخ حرف ها دیگرگون شده است.او با حسرتی
نوستالژیک دنیای کودکیش را یاد می کند: شهری کوچک، خانه ای بزرگ و پر اطاق،
ردیف مرتب رختخواب های میهمانان، خواهران و برادران و زبانی مشترک (ترکی) و تصنیف
فولکلوریک ساری گلین و... پسرش اما ترجیح می دهد او مانتو بپوشد و بتواند
واژه های انگلیسی را درست تلفظ کند و دخترش می خواهد مادر بتواند با اینترنت کار
کند و نگران است که او در عروسی فرداشب آیا لباس مناسبی خواهد پوشید یا نه. همسرش
نیز آخر شب خسته از کار روزانه و در حالیکه به یاد ندارد امروز سالگرد ازدواج شان
بوده به خانه می آید و به راحتی اعلام می کند که کد حساب مشترک شان را تغییر داده
است... به این ترتیب طاهره باز هم چلچراغ خانه را بی فروغ تر می بیند. نقب زنی
زیبای کارگردان از چلچراغ به شرایطی که طاهره در آن به سر می برد در چند سکانس
دیدنی فیلم تکرار می شود، وقتی که طاهره با گریه چلچراغ را خاموش می کند و یا لاله
های بلور را برق می اندازد. در این لحظات او بانویی است کاملا از سکه افتاده! مثل
چینی های گل سرخی جهیزیه اش و لاله بلور گوشه میز ناهارخوری.
حقیقت بازگو شده در فیلم ، مبتلا به طیف وسیعی
از زنان ماست و به همین دلیل فیلم را می توان " سرشت نمایی زنان خانه دار
ایرانی" دانست. پایان فیلم اما بسیار تامل برانگیز است. "همینجا
هستم" آخرین جمله فیلم است و تعیین تکلیف کارگردان مرد فیلم – نماینده جامعه
مرد سالار- برای این طیف زنان. طاهره قصد دارد از جایگاه بی قدرش به محیطی مانوس
فرار کند و آن چه تصمیم او را تغییر می دهد، یادآوری مفهوم "سفید بختی"
است توسط زن همسایه در چند دقیقه پایانی فیلم. به زعم او طاهره سفید بخت است یعنی
خانواده ای آرام و بسامان دارد و مادر و کدبانوست وهمسری دارد که بر سرش سایه
افکنده! . او سفید بخت است چون این واژه در نظر زن همسایه معیاری برای سنجش میزان
همدلی و هم فکری و هم سطحی زن و شوهر ندارد!!
ماندن طاهره اگر چه بهتر از فرار می نماید، اما
پذیرش بن بست نیز هست و همان "سوختن و ساختن" دیرینه زن ایرانی.آخرین
سکانس و تاریکی نیمه شب خانه طاهره، نوید فردایی بهتر نیست.
منبع:
1- مشیری، مینو. "بدون
ترس از ویرجینیا وولف"، سمرقند، سال اول، ش1، بهار 1382.
http://anthropology.ir/article/933.html
زهره محمدیان مغایر