آموزش سینما

آموزش فیلمسازی و فیلمنامه نویسی و عکاسی

آموزش سینما

آموزش فیلمسازی و فیلمنامه نویسی و عکاسی

آموزش سینما

این وبلاگ برای علاقه مندان به هنر فیلمسازی و عکاسی و فیلمنامه نویسی ایجاد شده است .

هدف این وبلاگ باز نشر مطالب سینمایی و هنری میباشد.

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۲۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «نقد و بررسی» ثبت شده است

تونیو گوإرو : اگر شما می خواستید با بعضی کارگردانهای جوان صحبت کنید مهمترین توصیه های شما  به آنها چه بود؟

 

 آندره ی تارکوفسکی: این روزا هر کی فیلم میسازه..همه فکر میکنن میتونن فیلم بسازن...هر کس که خیلی تنبل نباشه سخت نیست که یاد بگیره که یه فیلمو چطور تدوین میکنن یا با دوربین چطور میشه کار کرد...ولی توصیه ای که میتونم به تازه کارها بکنم اینه که کارشون از فیلمشون جدا نیست و فیلمشون از زندگی ای که آنرا زیست می کنند جدا نیست و نباید تفاوتی بین فیلم و زندگیشان باشد، چون یه کارگردان هم مثل بقیه هنرمندا هست، مثل یه نقاش،یه شاعر،یه موزیسین...چون اینجا نیز لازم است کارگردان "خود" را عرضه کند...امر غریبی است  که با کارگردانانی مواجه می شویم که کار خود را امر علی حده و ویژه ایی تصور کنند، بخت به آنها ارزانی داشته است و صرفاً به سوء استفاده از حرفه خود می پردازند. اینه که اونها زندگیشون به گونه ایه  ولی فیلماشون درباره یه چیز دیگه...من دوست دارم به تمام کارگردان ها بگویم مخصوصاً جوانترها که آنها باید اخلاقاً مسئولیت کارهاشونو به عهده بگیرن، مسئولیت تمام کارهایی که در فیلم هاشون انجام میدن،می فهمی؟این بسیار حائز اهمیته...ثانیاً آنها باید برای اندیشیدن آماده باشن چرا که سینما هنر کاملاً جدی و دشواری است، سینما احتیاج به از خود گذشتگی دارد . شما باید خود را در خدمت سینما بدانید نه اینکه سینما را در خدمت خود بدانید، سینما باید از زندگی شما بهره بگیرد نه برعکس. بنابراین من فکر میکنم بسیار مهم است که شما خودتون رو قربانی هنر کنید...

 

از فیلم مستند : سفر در زمان
آندره ی آرسنویچ تارکفسکی و تونیو گوئرا


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۴ تیر ۹۷ ، ۰۵:۴۳
hamed

برگمان :

 

اگر درک شهودی ابزار روانی ما است ، دوربین ابزار فیزیکی است . فکر می کنم دوربین اروتیک است . فکر می کنم دوربین جذاب ترین ماشینی است که تاکنون ساخته شده . دیدن صورت یک انسان به وسیله ی دوربین و زوم کردن روی آن برای نزدیک تر شدن ، دیدن یک منظره ، تغییر حالات چهره ها و همه ی کارهایی که با دوربین می کنیم ، جذاب ترین کار ممکن است . فکر می کنم برقراری ارتباط میان طراحی حرکات بازیگران با دوربین اهمییت زیادی دارد ، زیرا هر بازیگرِ خوبی احساس می کند اگر در قاب دوربین خوب به نظر برسد ، در واقع در موقعیت بدی قرار گرفته ، و وقتی که بازیگر در شرایط بدی قرار بگیرد دچار فشار عصبی می شود ، اما اگر بازیگر در یک موقعیت منطقی مناسب قرار بگیرد ، حتی اگر پشتش به دوربین باشد اهمییتی ندارد . اگر احساس کند که آن موقعیت مناسب است ، امنیت و آرامش را احساس می کند  و آن وقت کارش را به بهترین شکل ممکن انجام می دهد .

 

****
 از کتابِ :   Ingmar Bergman : interviews


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ تیر ۹۷ ، ۰۵:۴۲
hamed

 اینگمار برگمان :

 

 

«فیلمسازی برای من نیازی طبیعی است؛ نیازی قابل قیاس با گرسنگی وتشنگی. برای بعضیها، بیان خویشتن یعنی کتاب نوشتن، کوهنوردی، کتک زدن بچه ی خود یا رقص سامبا. اما من خود را با فیلمسازی بیان می کنم.

 

فیلمسازی فرو رفتن با عمیق ترین ریشه هایتان به دنیای کودکی است. اگر مایلید به این استودیوی درونی که در نزدیکترین گوشه و کنار زندگی خالق اثر واقع شده است قدم بگذارید. بگذارید برای یک لحظه اسرارامیزترین و نهان ترین این اتاقها را بگشاییم تا بتوانیم نگاهی به یک تابلوی نقاشی از ونیز، یک کرکره ی کهنه پنجره، و یک اپارات اولیه برای نمایش فیلمهای پرتحرک بیندازیم.

 

حساب کرده ام اگر فیلمی را که یک ساعت به طول می انجامد ببینم، در حقیقت بیست دقیقه را در تاریکی کامل سر کرده ام. بنابراین، در ساختن یک فیلم خود را به گناه تقلب می الایم؛ از وسیله ای استفاده می کنم که برای بهره برداری از عدم کمال فیزیکی انسان طراحی شده است، وسیله ای که با ان می توانم تماشاگر خود را از احساسی مشخص به احساس دیگری که از نظر وسعت در نقطه ی مقابل ان قرار دارد، منتقل کنم، چنان که گویی تماشاگر را بر پاندولی نشانده ام.

 

می توانم تماشاگر را بخندانم، فریاد وحشتش را دراورم، تبسم بر لبانش بنشانم، افسانه ها را به باورش بیاورم، بیزار و عصبانیش کنم، او را برنجانم، در او اشتیاق بیافرینم، یا کاری کنم که در صندلی اش فرو رود یا از خستگی خمیازه بکشد. پس من یا فریبکارم یا ـ وقتی تماشاگر از نیرنگ اگاه است ـ یک توهم ساز. من رازافرینی و نغزگویی می دانم و گرانبهاترین و حیرت انگیزترین اسبابی را که از اغاز تاریخ در دست های یک شعبده باز دیده شده است در اختیار دارم.

 

خالق اثار سینمایی درگیر وسیله ای بیانی است که نه تنها به خود او، بلکه به میلیون ها مردم دیگر مربوط می شود، و اغلب همان ارزویی را دارد که دیگر هنرمندان دارند: « می خواهم امروز موفق شوم.
می خواهم اکنون به شهرت برسم می خواهم همه را خشنود و محظوظ کنم، می خواهم در یک ان مردم را به هیجان و حرکت وادارم.»
 در نیمه راه این ارزو و تحقق ان، مردم را می توان یافت که از فیلم فقط یک چیز می خواهند :« من پول داده ام، می خواهم از خود بیخود شوم، سر از پا نشناسم، فیلم مرا درگیر خود کند، می خواهم مشکلات خود، خانواده ام، کارم را فراموش کنم، می خواهم از خود بگریزم. من تماشاگر که در تاریکی نشسته ام، همچون زنی که در استانه ی زایمان است، می خواهم فارغ شوم.»

 

 فیلمسازی که از این خواست ها اگاه است و از پول مردم ارتزاق می کند، در وضعیتی دشوار قرار می گیرد.
وضعیتی که محظوراتی برایش به وجود می اورد. او همواره ناچار است در ساختن فیلم خود واکنش های مردم را به حساب اورد. من شخصا، به سهم خود، دائما این را از خودم می پرسم که: ایا می توانم خود را ساده تر، بی غل وغش تر و مختصرتر بیان کنم؟
 ایا انچه را که اکنون می خواهم بگویم همه می فهمند؟ و مهمتر از ان این سؤال که: تا چه میزان حق دارم سازش کنم و تکلیف و وظیفه ام نسبت به خود از کجا شروع می شود؟ هر تجربه ای لزوما خطرکردن های بسیار در خود دارد، زیرا همیشه بین هنرمند و مردم فاصله ایجاد می کند، و دور نگاه داشتن مردم می تواند به ناباوری و انزوا در برج عاج بینجامد.»


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ تیر ۹۷ ، ۰۵:۴۰
hamed

وودی آلن : من نمی‌خواهم از طریق کارهایم به جاودانگی برسم، می‌خواهم با نمردن جادوانه شوم
بیست نقل قول مشهور از وودی آلن به انتخاب سایت دیلی تلگراف

 

80 درصد موفقیت، پُز دادن است.

 

به خاطر قدّم نتوانستم عضو تیم شطرنج شوم.

 

هنر از زندگی تقلید می‌کند؟ یا زندگی از تلویزیون؟

 

تنها حسرت زندگی من این است که کس دیگری نبودم.

 

امروز یک عصر عالی داشتم؛ شبیه محاکمات نورنبرگ بود.

 

تنها چیزی که بین من و عظمت قرار گرفته، خود من هستم.

 

اگر فیلم‌هایم به یک نفر هم احساس بدبختی بدهند، حس می‌کنم کارم را انجام داده‌ام.

 

از واقعیت متنفرم اما هنوز هم این بهترین جا برای خوردن یک استیک خوب است.

 

وقتی من را دزدیدند، پدر و مادرم سریع وارد عمل شدند. آن‌ها اتاقم را اجاره دادند.

 

من نمی‌خواهم از طریق کارهایم به جاودانگی برسم، می‌خواهم با نمردن جادوانه شوم.

 

خیلی به ساعت طلای جیبی‌ام افتخار می‌کنم. پدربزرگم در بستر مرگ آن را به من فروخت.

 

خیلی نمی‌توانم به موسیقی واگنر گوش دهم؛ این حس را به من می‌دهد که باید لهستان را اشغال کنم.

 

فقط اگر خدا یک نشانه روشن به من نشان می‌داد! مثل گذاشتن یک پس‌انداز هنگفت به نام من در بانک سوئیس.

 

چیزهای بدتر از مرگ هم در زندگی وجود دارند؛ تا حالا یک بعد از ظهر را با یک فروشنده بیمه گذرانده‌ای؟

 

وقتی می‌توانی برای ۱۰۰ شدن زندگی کنی که از تمام چیزهایی که باعث می‌شود تو بخواهی ۱۰۰ باشی، دست بکشی.

 

من به خاطر تقلب در امتحان متافیزیک از دانشگاه نیویورک اخراج شدم. به درون روح پسری که کنارم نشسته بود، نگاه کردم.

 

چه می‌شود اگر همه چیز یک توهم باشد و هیچ چیز وجود نداشته باشد؟ در این صورت، مسلما من برای فرشم زیادی پول داده‌ام.

 

چه می‌شود اگر هیچ چیز وجود نداشته باشد و ما همه در خواب یک نفر باشیم؟ یا از آن بدتر؛ چه می‌شود اگر فقط آن مرد چاقی که در ردیف سوم است واقعیت داشته باشد؟

 

دو باور موهوم که درمورد من وجود دارد، یکی این است که چون این عینک را به چشم می‌زنم، روشنفکر هستم و چون فیلم‌هایم ضرر می‌کند، هنرمند هستم. این دو افسانه سال‌هاست که رایج هستند.

 

یک جوک قدیمی هست که می‌گوید دو زن مسن در اقامتگاه کوهستانی «کَتس‌کیل» هستند که یکی از آن‌ها می‌گوید: «غذای اینجا خیلی افتضاحه». آن یکی جواب می‌دهد: «آره، درسته، خیلی هم کمه.» خب، اساسا این حسی است که من نسبت به زندگی دارم....                                              @Cinephiles


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ تیر ۹۷ ، ۰۵:۳۸
hamed

تابستان 1986 ، آندره ی تارکوفسکی در واپسین سال زندگی اش طرحی را به دوستش دکتر ابو دمانت هدیه داد : یک درخت ، و یک صلیب ارتدکس روسی ، بر فراز گوری . نشانه هایی از زندگی و مرگ در کنار هم . بعد ها که ابو دمانت "در جست و جوی زمان گم شده" را درباره ی تبعید و مرگ تارکوفسکی می ساخت ، این هدیه را در فیلمش نشان داد و گفت : « او گورش را برایم کشیده بود . نقاشی اسرار آمیزی است ، گشودن رمزش دشوار است . چسمی به ریشه های درختی می نگرد . خواهرش عکسی از کودکی او دارد که در آن او روی ریشه ی درختی عظیم نشسته است . او هرگز این طرح مرموز را برای من رمزگشایی نکرد .»

 

تارکوفسکی هیچ گاه به گشودن رازهای هیچ یک از آثارش رغبتی نداشت . بی شک خود از بسیاری از آن ها آگاه نبود . اما این طرح خاص را می توان نشانه ای موجز از سراسر کار
هنری او دانست : حضور مداوم ، بی انتها ، و راز آلود زندگی ، شکلی از زندگی که اگرچه هرگز آسوده نیست ، اما مرگ دورترین غدغه ی آن است .

 

(قسمتی از  مقاله "بارانِ تارکوفسکی" نوشته صفی یزدانیان )


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ تیر ۹۷ ، ۰۵:۳۳
hamed

سال 1974 ؛ آلفرد هیچکاک ، جایزه ی بهترین فیلم خارجی آکادمی فیلم و تلویزیون بریتانیا(بفتا) را برای فیلم "روز به جای شب"(شب آمریکایی) به فرانسوا تروفو اهدا می کند .
- تروفو : آقای هیچکاک ، امروز صبح گفتید که دیشب شب بدی را گذرانده اید و اشاره کردید که احتمالاً ذهن شما را خاطراتی که صحبت های چند روز اخیر ما درباره ی فیلم هایتان زنده کرده ، آشفته است . در مسیر صحبت هایمان وارد کیفیت رویاوار بسیاری از فیلم های شما من جمله : بدنام ، سرگیجه و روح شدیم . میل دارم بپرسم که شما خواب زیاد می بینید ؟

 

- هیچکاک : زیاد نه... بعضی وقت ها...  و خوابهایم خیلی منطقی است . در یکی از خواب هایم کنار بلوار سانست (Sunest Boulevard) جایی که درخت است ، ایستاده و منتظر تاکسی بودم که بروم ناهار بخورم . تمام اتومبیل هایی که از جلوی من می گذشتند مدل 1916* بودند. به خودم گفتم : « ایستادن اینجا برای تاکسی فایده ای ندارد ، چون این خواب در سال 1916 می گذرد! » اینست که پیاده برای ناهار رفتم .

 

- تروفو : این خواب را واقعا دیدید یا شوخی می کنید ؟

 

-هیچکاک : نه شوخی نیست . واقعا یک چنین خوابی دیدم .

 

( قسمتی از گفت و گوی هیچکاک و تروفو - کتاب سینما به روایت هیچکاک - ترجمه پرویز دوایی)
* : اشاره به دوران جنگ جهانی اول !


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ تیر ۹۷ ، ۰۵:۳۰
hamed


**درباره ی بازی هنرپیشه ها **

 

بازی در مقابل دوربین "عمل کردن" است .

این است چیز هایی که همیشه به بازیگران می گویم :

@Cinephiles

- حرف نزن ، بازی کن.

- همان چیزهای کهنه را مدام تکرار نکن ؛ حمله کن!

- از حرف به سوی عمل حرکت کن.

- این یک نبرد است ؛ بزن ، دفع کن ، حمله کن.

- دوستانت چه کسانی هستند؟

- دشمنانت چه کسانی هستند؟

- هرگز فراموش نکن که کمدی در زمان حال روی می دهد ؛ آنچه در گذشته انجام شده و رفته است مهم نیست ، مهم چیزی است که پیش می آید!

 

 

 تک گویی های هملت چیزی بیشتر از بک کوشش نامیدانه برای عمل نیست ، حتی پیش از آنکه عمل آغاز شود . بازیِ نقش هملت در این شیوه است که به بتزیگر مجال می دهد حیات تازه ای در جان این نقش کلاسیک بدمد .

گفته اند : زندگی را نقاشی کن !

 

( از کتاب "دید مضاعف" {چگونه فیلم می سازم} - نوشته ی آندره وایدا )


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ تیر ۹۷ ، ۰۵:۲۶
hamed

فیلمبرداری فیلم "چهارصد ضربه" د رپاریس و ان فلور ، از 11 نوامبر 1958 تا 5 ژانویه 1959 انجام شد . فیلم برای اولین بار در جشنواره ی فیلم کن ، مه 1959 ، نمایش داده شده ؛ و پاریس 3 ژوئن ؛ در انگلستان 3 مارس 1960 و در دسامیر 1959 در آمریکا به  نمایش گذاشته شد .
مدت زمان فیلم 94 دقیقه بود اما در سال 1967 ، فیلم مجددا تدوین شد و مدت نسخه ی جدید به 101 دقیقه رسید .

 

این فیلم آغاز گر موج نو سینمای فرانسه بود
یک نکته ی جالب در مورد "چهار صد ضربه" اثر ترفوا ، حضور چند لحظه ای "ژن مورو" یکی از بلند آوازه ترین بازیگران سینمای فرانسه در این فیلم است .  ژن مورو  در این فیلم که از نخستین تجربه های او به حساب می آید ، نقش بسیار کوتاهی دارد و در تیتراژ مقابل نامش چنین درج شده است : زنی با سگ .


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ تیر ۹۷ ، ۰۵:۱۹
hamed

 0

ارسال در تاریخ ۱۳۹۳/۰۷/۲۱پرویز جاهد

نگاهی به فیلم “زخم

 

زخم”(بریدگی)، اگرچه عناصر تماتیک کارهای قبلی فاتح آکین(سینماگر ترک ساکن آلمان) مثل، زندگی در مهاجرت، قربانیان نژاپرستی، تضادهای فرهنگی و خشونت های ناشی از آن را در خود دارد اما از نظر سینمایی، فاصله زیادی با آنها پیدا می کند. “زخم”، برخلاف فیلم های قبلی آکین(“شاخ به شاخ” و “لبه بهشت”)، فیلمی کلاسیک و قصه گوست که در پس زمینه ای تاریخی می گذرد و برای مخاطب عام سینما ساخته شده. فیلمی که دربارۀ قتل عام ارامنه در سال ۱۹۱۵ است، موضوعی که تا چند سال قبل، پرداختن به آن در سینمای ترکیه ممنوع بود. به اعتقاد من “آمریکا آمریکا”ی الیا کازان هنوز بهترین فیلمی است که دربارۀ نسل کشی ارامنه به دستور دولت امپراتوری عثمانی ساخته شده است. فیلمی حماسی که داستان فرار جوانی ارمنی(عموی الیا کازان) را از دست سربازان بی رحم ترک تا قبرس و از آنجا به آمریکا روایت می کند. فاتح آکین نیز به سبک کازان داستان تراژیک و دردناک و پرماجرای جوان ارمنی چاقوسازی به نام نازاره مانوگیان را روایت می کند که با همسر و دو دخترش در شهر مردین ترکیه زندگی شاد و آرامی دارد تا اینکه به وسیله سربازان ارتش عثمانی به خدمت فراخوانده شده و به کار اجباری گماشته می شود و بعد از اینکه به نحو معجزه آسایی از یک قتل عام بی رحمانه نجات پیدا می کند، با مشقت خود را به حلب و لبنان می رساند و در آنجا بعد از سقوط امپراتوری عثمانی، می فهمد که همه اعضای خانواده اش از جمله همسرش به دست ترک ها به قتل رسیده و تنها دو دختر دوقلویش زنده مانده اند و در کوبا زندگی می کنند. بقیه فیلم، به شرح سفر این جوان به کوبا و بعد به آمریکا در جستجوی دخترانش هست.

طاهر رحیم در نقش نازاره بسیار سمپاتیک است. نازاره در جریان قتل عام، به خاطر بریدگی گلویش با خنجر یک مرد مسلمان اجیر شده به وسیله سربازان عثمانی، صدایش را از دست داده و لال می شود. از این رو طاهر رحیم در بخش اعظم فیلم، ساکت است و دیالوگ ندارد اما او با استفاده از توانایی های بیانی دیگرش مثل میمیک چهره و نگاه، بازی چشمگیری ارائه می کند و به خوبی از پس این نقش دشوار بر می آید. چهره و شمایل او یادآور مسیح(به ویژه مسیح پازولینی) است و صلیبی که بر بازوی او حک شده، عامل رنج و عذاب اوست.

صحنه بریدن گلوی اسرای ارمنی به وسیله سربازان ترک و صحنه های مربوط به آوارگان ارمنی در وسط صحرایی بی آب و علف و چاه آبی که پر از اسکلت های قربانیان نسل کشی است، از صحنه های تکان دهنده و دلخراش فیلم است که تماشاگر را به یاد رویدادهای هولناک منطقه و جنایت های نیروهای داعش می اندازد.

داستان “زخم”، مصادف است با سال های شکل گیری و رشد سینما و آکین به این موضوع بی اعتنا نیست. نازاره در لبنان، وارد سینمایی سر باز می شود که فیلم “پسرک” چارلی چاپلین را نشان می دهد. فیلمی که او با وضعیت دراماتیک قهرمان آن همذات پنداری کرده و اشک به چشمانش می آورد. بریدن گلو و صدای نازاره، استعاره ای از سال ها خفقان و سرکوب ارامنه به وسیله عثمانی ها و خاموشی تاریخی آنهاست. اقلیتی که کفارۀ اعتقادات مذهبی اش را در جامعه ای با حکومتی مسلمان با خون و فلاکت و آوارگی اش پرداخته است. در یکی از صحنه های فیلم، قاصدی از طرف حکومت عثمانی برای اسرای ارمنی پیغام می آورد که اگر از دین خود دست شسته و مسلمان شوند، بخشیده می شوند و می توانند به سر کار و  زندگی خود برگردند.

فیلم آکین، فیلم دو پاره ای است. پاره اول آن که نازاره را در بستر ماجرای نسل کشی ارامنه دنبال می کند، از نظر سینمایی و منطق داستانی بسیار خوب پرداخت ش اما پاره دوم که فیلمی جاده ای است که به شرح سفرهای نازاره برای یافتن دخترانش می پردازد، فاقد استحکام داستانی و سینمایی بخش اول است. اینکه نازاره بعد از سال ها دربدری و تحمل مشقت های فراوان به شهری برسد و اولین آدمی که در آن شهر ببیند، دختر گمشده اش باشد، ضعیف ترین و دم دستی ترین تمهید سینمایی است که آکین برای پایان بندی فیلمش به کار گرفته است.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ تیر ۹۷ ، ۲۱:۴۷
hamed

می‌خواهم روزی نقشِ زنی ایرانی را بازی کنم
خودش می‌گوید «قومیت مبهمی» دارد یعنی پیشینهٔ قومی- فرهنگی‌اش را از چهره‌اش نمی‌توان حدس زد. هنگام تماشایِ «عرب‌های رقصان» ساختهٔ ‌اران ریکلیس، او نقشِ زنی فلسطینی را بازی می‌کند که همسرش مبارزِ چپ‌گرایِ ضدِ اشغالِ اسرائیلی‌ها است. این سوال در ذهن بیننده نقش می‌بندد که آیا این شخصیت که با این ظرافت نقش زنی فلسطینی را بازی می‌کند اهل فلسطین است یا نه؟‌
پاسخ نه است. البته مادرِ این هنرپیشهٔ متولدِ فرانسه، اهل لبنان است و به همین دلیل می‌گوید فلسطین همیشه جایگاه خاصی برای او داشته است اما بازی در نقشِ ملیت‌های مختلف از ویژگی‌های او است. در سریالِ آمریکاییِ «استرایک‌بک» که در آفریقای جنوبی فیلم‌برداری شده است، به زبانِ انگلیسی نقشِ شخصیتی نیجریه‌ای را بازی می‌کند. در «سرنوشت رم» محصول فرانسه، به زبان یونانی و لاتین نقش کلئوپاترا را بازی می‌کند و در سریالِ تلویزیونیِ «هیرو کورپ» که در فرانسه خیلی محبوب بوده است، نقش ابرقهرمانی هندی را برعهده دارد. در فیلمِ الجزایری که تازه بازی کرده است نقشِ شخصیتی بربر را دارد. خودش می‌گوید هدف بعدی‌اش بازی در فیلمی ایرانی و به زبان فارسی است.

با لتیسیا که آشنا شوی خیلی زود می‌فهمی مثل خیلی از بازیگرها نیست. تواضع خاصی دارد و راحت دربارهٔ خودش حرف نمی‌زند اما از موضوعاتِ مختلف مطلع است و با آن لهجهٔ غلیظ فرانسوی آماده است تا دیدگاه‌هایش به‌چالش کشیده شود. در طول جشنوارهٔ فیلمِ لندن چند بار هم‌کلام شدیم و هربار بحث به موضوعات مختلف هنری و اجتماعی کشید، از میزانِ معلومات و زیباییِ کلامش متعجب شدم.

پیش از ورود به سینما درسِ معماری می‌خوانده و سپس در چندین مدرسهٔ عالیِ بازیگری در پاریس و نیویورک درس تئاتر خوانده است. از دانشگاهِ سوربون‌ مدرکِ پایانِ تحصیلاتش را گرفته و پایان‌نامه‌اش را مجلهٔ تئاترِ «رجیستر» چاپ کرده است.(هیچ کدام از این‌ها را در مصاحبه نگفت) رویِ صحنهٔ تئاتر هم سابقهٔ کمی ندارد؛ از آندروماکِ راسین تا «اختلاف» (از کلاسیک‌های کمدیِ فرانسوی) تا اپرتای «فی فی».

لتیسیا در جشنوارهٔ فیلمِ لندن توجه‌ خیلی را به خود جلب کرد، در یکی از مهمانی‌هایِ جشنواره که به فیلمِ ستارهٔ بزرگی مثل جنیفر لارنس مربوط  بود و قاعدتا بیشتر توجه‌ها معطوف به او، به‌طورِاتفاقی سخنانِ مابین دو تهیه‌کننده را شنیدم که می‌گفتند این بازیگرِ لبنانی- فرانسوی از آن ستاره‌هایی است که هنوز برای دیدن پیشرفت‌هایش زمان بافی است.

در طبقهٔ بالایِ رستورانی در لندن که جشنواره آن را رزرو کرده‌ بود با او گفت‌وگو کردم.

کجا به دنیا آمدید و بزرگ شدید؟
در جنوب فرانسه به دنیا آمدم و همان‌جا هم بزرگ شدم.

برای ما از خانواده و پیشینهتان بگویید.
مادر من لبنانی و اهل بیروت است و سابقهٔ پیچیده‌ای دارد. پدرم فرانسوی است و متولد کشورِ آفریقای مرکزی و شهر بانگی، ده سال هم همان‌جا زندگی کرده است. این پیشینهٔ متنوع چشم‌های من را باز کرد.  مادرم به‌خصوص پیشینهٔ ‌پیچیده‌ای دارد چون نیمی‌مسیحی، نیمی ‌مسلمان و مادربزرگ‌اش هم یهودی است.

اولین بار چه شد که جذب سینما شدید؟
درس معماری می‌خواندم و اهل نقاشی بودم. جذب سینما شدم چون می‌خواستم داستان بگویم و خیلی هم اهل نوشتن بودم و به نظرم یکی از بهترین راه‌های موجود برای داستان‌گویی استفاده از فیزیک خودم بود.

شما کار بازیگری را در کشوری شروع کردید که سینمایی بسیار غنی دارد. از طرفی اما شما عرب بودید و فرانسه همیشه رابطه سهلی با عربها نداشته است. آیا با مشکلات خاصی در این زمینه روبرو بودید؟
راستش را بخواهید بله. اما من همیشه خودم را فرانسوی می‌دانم چرا که فرهنگ‌ام فرانسوی است. وقتی کم سن و سال‌تر بودم کمی دشوار بود. نژادپرستی در دهه ۱۹۸۰ بیداد می‌کرد، هنوز هم کمی وجود دارد. به‌عنوانِ بازیگر صورتِ مخلوطِ من کار را برای فرانسوی‌ها سخت می‌کند چون دنبال تیپ‌های خیلی آسان و واضح هستند و من واضح نیستم، من قومیت مبهمی دارم، با نگاه کردن به من نمی‌فهمید اهل کجا هستم. همین به من امکان می‌دهد در نقش‌های بسیار متفاوتی بازی‌‌کنم و همین است که به زبان‌های مختلفی بازی‌کرده‌ام. من چهرهٔ فرانسوی ندارم، البته می‌توانم نقش زنی فرانسوی را بازی کنم زیرا فرانسه در ضمن کشوری است از صورت‌های مخلوط اما فهمِ این قضیه برای بعضی‌ها خیلی طول می‌کشد.

در فیلمِ «عربهای رقصان» از بازی‌کردن در نقشِ زنی فلسطینی چه احساسی داشتید؟ شما پیشینهٔ ‌عرب دارید و فلسطین همیشه جایگاه خاصی برای عربها و از جمله عربهای فرانسه داشته است.
البته که برایِ مادر من که لبنانی است فلسطین جایگاهی بسیار خاص دارد. زمانی که در این نقش بازی می‌کردم متوجه شدم در اسرائیل هم، قوم و خویش دارم. این نکته‌ای بسیار جالب و مهم بود. برای من، بازی در نقشِ فلسطینی خیلی مهم است در صورتی که بتوانم نقش زنی اسرائیلی یا یهودی و زنی لبنانی را نیز بازی کنم. این بازی در نقش ملیت‌های مختلف برای من مهم است چون می‌توانم نمادی از تلاقی فرهنگ‌ها باشم و نشان دهم که ما همه یکی هستیم.

اولین بار که فیلم‌نامه را خواندید چه احساسی داشتید؟
خوب این داستانی واقعی است. برای من خیلی مهم بود که داستانِ فیلم برگرفته از یک کتاب است. سید قشوع نویسنده‌ای است بسیار مشهور و مستعد، از عرب‌های اسرائیل و فلسطینی. انگار جهانی به کلی تازه جلوی چشم من باز می‌شد. تمام عمرم از فلسطین و اسرائیل شنیده بودم اما هرگز در این موضوع غرق نشده بودم. اولین بار که فیلم‌نامه را خواندم احساس کردم که این داستانی است که باید گفته شود زیرا پیامی واقعی از صلح دارد، حتی اگر پیامی باشد پیچیده و نه خوش‌خیالانه. بعضی مواقع فهمِ بعضی چیزها دشوار است، مثلا این‌که چرا شخصیتِ اصلی فیلم این‌طور رفتار می‌کند

بگذارید کمی در این مورد بپرسم. همان‌طور که در حرفهای قبلیمان گفتم من از شخصیت اصلی خوشم نیامد. شما فکر نکردید او زیادی ضعیف است؟ مثلا چرا مدرسه را به‌خاطرِ آن دختر رها میکند؟‌ نمی‌توانست بماند و سعی‌ کند کاری انجام دهد یا بیشتر پافشاری کند؟ فکر نمیکنید بینندگان انتظار داشتند او مقاومت بیشتری از خود نشان دهد؟
به نظرم نکته بسیار مهمی وجود  دارد خود من فقط وقتی فهمیدم که مدتی در تل‌آویو زندگی ‌کردم و پیش از رفتن به آن‌جا نمی‌دانستم. به نظرم کسانی که مثل شما فکر می‌کنند آن چیزی را که من دیدم ندیده‌اند و آن احساسی را که من داشتم نداشته‌اند. آن‌چه من دیدم این بود که مردم فلسطین و مردم اسرائیل از اوضاع خسته‌اند و اگر این شخصیت عرب-اسرائیلی و فلسطینی (پسر من) خسته است و بعضی مواقع زیادی عقب‌نشینی می‌کند به این خاطر است که می‌خواهد زندگی معمولی داشته باشد و از مقاومت خسته شده است. هر دو طرف، حتی جوانانِ اسرائیل هم از جنگ و این اوضاع خسته شده‌اند.

من ایاد را شخصیتی می‌بینم که درتقلا است هویت خود را در جامعه‌ای بسازد که شیوهٔ حکومتی‌ او را مجبورمی‌کند بخش‌هایی از خودش، از آن چیزهایی که با آن‌ها بزرگ شده را کنار بگذارد. او برای بقا به زندگی ادامه می‌دهد اما این چالش‌ها در ضمن به او امکان می‌دهد رو به افق‌هایِ جدید بگشاید، از داستان خودش بیرون بیاید، در کنار مردمی متفاوت قرار بگیرد و با بخش‌هایِ ‌دیگر جامعه‌اش ارتباط برقرار کند. فیلم هم در واقع دربارهٔ انسانیت مشترک، تبادل بین فرهنگ‌ها و پیغامی است که این شخصیت با خود می‌آورد. فیلم می‌خواهد بگوید و تکرار کند که ما باوجود همهٔ تفاوت‌ها یکی هستیم. این آن احساس عمیقی است که ما می‌خواهیم تماشاگران این فیلم داشته باشند، این‌که چنین چیزی را ممکن بدانند. این هم راه دیگری است برای آوردن پیغام امید و پیشروی به سوی صلح و من افتخار می‌کنم که بخشی از پروژه‌ای هستم که چنین ارزش‌هایی را بیان می‌کند.

 

من که قانع نشدم. بپردازیم به موضوعی دیگر. شما در این فیلم عربیِ فلسطینی صحبت میکنید. در فیلم‌‌های مختلف به زبان‌های مختلفی بازی کرده‌‌اید. در آخرین فیلمی که در الجزایر بازی کردید به زبان آمازیق صحبت می‌کنید . پیشتر به زبان یونانی و لاتین هم ‌فیلم‌هایی بازی کرده‌اید. کمی دراین‌باره توضیح دهید.
من این فرصت را داشته‌ام که به هشت زبان در فیلم‌هایی بازی می‌کنم که اولین مورد به زبان یونانی و لاتین در نقش کلئوپاترا بود.

بازی در نقش‌های مختلف و به زبان‌های مختلف چگونه تجربه‌ای بود؟
خارق‌العاده بود. هفت سال در مدرسه درس لاتین خوانده بودم و نمی‌دانستم به چه دردی می‌خورد. حالا می‌دانم. می‌دانید که در دربار سلطنتیِ مصر هم به جای مصری، یونانی صحبت می‌کردند.

بله، دربار اسکندریه.
دقیقا. خیلی جالب بود. انسان با هر زبان می‌تواند یک فرهنگ و یک جهان جدید را کشف ‌کند. یونانی را فونتیک یاد گرفتم، یعنی ساعت‌ها تکرار و تکرار تا این‌که بالاخره بتوانی به لهجهٔ درست برسی. اما یونانی و لاتین دشوارترین‌ زبان‌ها نبودند. دشوارترین بربری یا آمازیق بود، زبانِ بسیار دشواری که عشایرِ الجزایر، تونس، مراکش و چند کشور دیگرصحبت می‌کنند. من نسخهٔ الجزایریِ آن ‌را صحبت می‌کردم. چهار ماه از عمرم را در این کشور گذراندم و توانستم واقعا با فرهنگ آن‌جا آشنا شوم. در این فیلمِ آخر هم که به زبان فلسطینی صحبت می‌کنم و چند جمله هم به عبری می‌گویم. می‌خواهم همیشه به همین روند ادامه دهم.

بازی در این زبان‌ها به من به‌عنوان بازیگر امکان می‌دهد نسبت به دیگران و به جهان‌های متفاوت گشاده‌رو باشم و فقط بر خودم متمرکز نباشم. جهان عظیمی وجود دارد که انسان باید آن را پیدا کند. نقش‌ها من را به مکان‌ها، فرهنگ‌ها و مردمِ ناشناخته و محشری می‌برند. خیلی دشوار است اما من احساس خوش‌شانسی می‌کنم. از عبری که بگذریم، یکی از زبان‌هایی که واقعا مجذوب آن هستم زبان فارسی است. به‌تازگی یک تست بازیگری به فارسی داشتم و واقعا از آن لذت بردم. عاشق کیفیت موسیقیایی فارسی هستم. واقعا مجذوب ایران هستم چون برای من اسرارآمیز و کشوری بسیار پیچیده است. شاید هم آن بخشِ لبنانی من است که باعث می‌شود به آن احساس علاقه کنم.

تاچه‌اندازه با سینمایِ ایران آشنا هستید؟
بیشتر از همه اصغر فرهادی و نادر همایون را می‌شناسم. البته کار مرجان ساتراپی را هم خیلی دوست دارم. همیشه دو موضوع متفاوت در فیلم‌های ایرانی وجود دارد که توجه‌ام را جلب می‌کند: یکی بعد سیاسی است و دیگری بعد روانی. مثلا در فیلم‌های اصغر فرهادی حرف‌های سیاسی زده می‌شود اما به‌طور موازی با ساخت شخصیت‌ها، یعنی امر سیاسی همیشه با امر روانی مرتبط است. اما آن‌چه در سینمایِ ایران و در جهان ایران به‌روشنی با من ارتباط برقرار می‌کند زنان هستند. به نظرم دربارهٔ زنانِ ایران حرف‌های زیادی می‌توان مطرح کرد. همین است که می‌خواهم روزی نقشِ زنی ایرانی را بازی کنم و تمام درگیری‌های روزمره او را به تصویر بکشم. همین است که مرا جذب می‌کند.

شنیدم که دوست دارید با بعضی از کارگردان‌های ایرانی کار کنید؟
بله بسیار دوست دارم. فکر می‌کنم صورت‌ام به ایرانی‌ها شباهت دارد. (با خنده).

با آقای فرهادی هم دیدار کردید؟
بله در کنسولگری فرانسه در لس‌آنجلس ایشان را دیدم. خیلی دوست دارم با ایشان کار کنم.

در سطح جهانی با چه کارگردانهایی دوست دارید کار کنید؟
پاسخ راحتی است، خیلی دوست دارم با پل توماس آندرسون کار کنم چون از سابقهٔ او درشگفت هستم. او به هرچه دست می‌زند عالی از کار درمی‌آید. به‌شدت منتظر فیلم آخر او هستم که امسال بیرون می‌آید.

در ضمن احساسِ بسیارنزدیکی با کارِ زاویهٔ دولان دارم. عجیب آن‌جا است که یکی از فیلم‌هایِ محبوب من فیلمی است که شاید کمتر از بقیه فهمیده می‌شود: «تام به مزرعه». برای من تصویرِ این فیلم از سوءاستفاده و بازی با آدم‌ها بسیار ظریف و بی‌نقص است. به موضوعات مختلف عالی پرداخته شده است، مادر،‌ تحولِ بدن، ابهامات… تمام شخصیت‌های او پیچیده هستند و بیش از یک لایه دارند و شیوهٔ عشق‌ورزیدن او به زنانِ نیز فوق‌العاده است.

در پایان می‌خواهم دربارهٔ «استرایک بک»، سریال تلویزیون محبوب شبکهٔ اچ بی او که در آن بازی کرده‌اید بپرسم. این اواخر دیدهایم که سریالهای این شبکهٔ پیشتازِ تولیدِ سینمایی واقعا قابل‌توجه بودهاند و موضوع فقط تولیدِ سریالِ تلویزیونی در محدودهای خاص نیست. از بازی در این مجموعه چه احساسی داشتید؟ چه معنایی برای‌ شما داشت؟ دوست دارید باز هم سریال بازی کنید؟
ریتم و شیوهٔ کار برای تولیدِ فیلم و بیانِ داستان کاملا متفاوت است اما کیفیت تلویزیونِ آمریکا این روزها بسیار بالا است و بسیار جالب و کاملا متفاوت، مثل دو هنر متفاوت اما بسیار نزدیک. کیفیتِ فیلم‌نامه‌هایِ تلویزیونی این روزها خیلی بهتر از گذشته و پیچیدگیِ شخصیت‌ها خیلی بیشتر است، به ما بازیگرها موقعیت‌هایی ارائه می‌کند که زمانی واقعا وجود نداشت.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ تیر ۹۷ ، ۲۱:۴۲
hamed