يكشنبه, ۲۴ تیر ۱۳۹۷، ۰۵:۳۲ ق.ظ
@Cinephiles
در آمبرتو د، واحد روایت نه اپیزود است
نه رویداد نه چرخش ناگهانی رویدادها و نه شخصیت قهرمانان ، بلکه توالی لحظات ملموس
زندگی است . لحظاتی که نمی توان گفت یکی از دیگری مهم تر است ، و همین برابریِ هستی
شناختی شان است که درام را از بنیان ویران می سازد .
یکی از فصل (سکانس) های جالب این فیلم
- که از جمله نقاط اوج آن نیز هست- تصویر کاملی است از این نگرش به روایت و در نتیجه
به کارگردانی : صحنه ای که مستخدمه از خواب بیدار می شود . دوربین ساکن است و به این
بسنده کرده که او را در حین انجام کارهای روزمره تماشا کند : دخترک هنوز خواب آلود
در آشپزخانه راه می رود ، آب می ریزد تا مورچه هایی را که ظرفشویی را اشغال کرده اند
با خود ببرد ، قهوه آسیاب می کند . در اینجا سینما درست نقطه ی مقابل "هنر حذف"
(Ellipsis) است ، هنری که ما بسیار
تمایل داریم باور کنیم که سینما شیفته ی آن است .
در واقع در سینما و روایت کلاسیک نتیجه
این می شد : "مستخدمه از خواب بیدار می شود "و دو سه نمای کوتاه برای نشان
دادن آن کافی بود . اما دسیکا ، چند رویداد کوچک را جایگزین این واحد روایت می کند
. برای زاواتینی(نویسنده سناریو) ، رئالیسم
، دقیقا به این معنا است . اینکه نهایتا خود
زندگی به نمایش تبدیل شود ، به این منظور که زندگی در این آینه ی تمام نما به شیء مرئی
تبدیل شود ، به نفسی تبدیل شود که سینما سر آنجام به هیات آن در آید .
۰
۰
۹۷/۰۴/۲۴