آموزش سینما

آموزش فیلمسازی و فیلمنامه نویسی و عکاسی

آموزش سینما

آموزش فیلمسازی و فیلمنامه نویسی و عکاسی

آموزش سینما

این وبلاگ برای علاقه مندان به هنر فیلمسازی و عکاسی و فیلمنامه نویسی ایجاد شده است .

هدف این وبلاگ باز نشر مطالب سینمایی و هنری میباشد.

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۱۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «فیلمساز مستقل» ثبت شده است

تونیو گوإرو : اگر شما می خواستید با بعضی کارگردانهای جوان صحبت کنید مهمترین توصیه های شما  به آنها چه بود؟

 

 آندره ی تارکوفسکی: این روزا هر کی فیلم میسازه..همه فکر میکنن میتونن فیلم بسازن...هر کس که خیلی تنبل نباشه سخت نیست که یاد بگیره که یه فیلمو چطور تدوین میکنن یا با دوربین چطور میشه کار کرد...ولی توصیه ای که میتونم به تازه کارها بکنم اینه که کارشون از فیلمشون جدا نیست و فیلمشون از زندگی ای که آنرا زیست می کنند جدا نیست و نباید تفاوتی بین فیلم و زندگیشان باشد، چون یه کارگردان هم مثل بقیه هنرمندا هست، مثل یه نقاش،یه شاعر،یه موزیسین...چون اینجا نیز لازم است کارگردان "خود" را عرضه کند...امر غریبی است  که با کارگردانانی مواجه می شویم که کار خود را امر علی حده و ویژه ایی تصور کنند، بخت به آنها ارزانی داشته است و صرفاً به سوء استفاده از حرفه خود می پردازند. اینه که اونها زندگیشون به گونه ایه  ولی فیلماشون درباره یه چیز دیگه...من دوست دارم به تمام کارگردان ها بگویم مخصوصاً جوانترها که آنها باید اخلاقاً مسئولیت کارهاشونو به عهده بگیرن، مسئولیت تمام کارهایی که در فیلم هاشون انجام میدن،می فهمی؟این بسیار حائز اهمیته...ثانیاً آنها باید برای اندیشیدن آماده باشن چرا که سینما هنر کاملاً جدی و دشواری است، سینما احتیاج به از خود گذشتگی دارد . شما باید خود را در خدمت سینما بدانید نه اینکه سینما را در خدمت خود بدانید، سینما باید از زندگی شما بهره بگیرد نه برعکس. بنابراین من فکر میکنم بسیار مهم است که شما خودتون رو قربانی هنر کنید...

 

از فیلم مستند : سفر در زمان
آندره ی آرسنویچ تارکفسکی و تونیو گوئرا


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۴ تیر ۹۷ ، ۰۵:۴۳
hamed

عباس کیارستمی : من و فیلم هایم به سمت بی پیرایگی رفته ایم . می خواهم به ساده ترین زبان ممکن سخن بگویم . آنچه که حذف کردنی باشد ، حذف شده است . زوائد زدوده شده اند . اگر وجود چیزی تاثیر زیادی ندارد ، نبودش بهتر است .
عباس کیارستمی : فیلم هایی که ایده های خوبی پشتشان دارند همیشه ارزش خود را نگه می دارند ، حتی اگر خوب ساخته نشده باشند . ایده های ناخوب مثل شیشه شکسته است یا آب راکد . می ماند و می گندد.
عباس کیارستمی : هنرمندان به دنبال بیان اند و برای همین هنرمند محسوب می شوند . اگر نتوانند رویاهاشان را در میان بگذارند ، مریض می شوند .


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ تیر ۹۷ ، ۰۵:۴۱
hamed

وودی آلن : من نمی‌خواهم از طریق کارهایم به جاودانگی برسم، می‌خواهم با نمردن جادوانه شوم
بیست نقل قول مشهور از وودی آلن به انتخاب سایت دیلی تلگراف

 

80 درصد موفقیت، پُز دادن است.

 

به خاطر قدّم نتوانستم عضو تیم شطرنج شوم.

 

هنر از زندگی تقلید می‌کند؟ یا زندگی از تلویزیون؟

 

تنها حسرت زندگی من این است که کس دیگری نبودم.

 

امروز یک عصر عالی داشتم؛ شبیه محاکمات نورنبرگ بود.

 

تنها چیزی که بین من و عظمت قرار گرفته، خود من هستم.

 

اگر فیلم‌هایم به یک نفر هم احساس بدبختی بدهند، حس می‌کنم کارم را انجام داده‌ام.

 

از واقعیت متنفرم اما هنوز هم این بهترین جا برای خوردن یک استیک خوب است.

 

وقتی من را دزدیدند، پدر و مادرم سریع وارد عمل شدند. آن‌ها اتاقم را اجاره دادند.

 

من نمی‌خواهم از طریق کارهایم به جاودانگی برسم، می‌خواهم با نمردن جادوانه شوم.

 

خیلی به ساعت طلای جیبی‌ام افتخار می‌کنم. پدربزرگم در بستر مرگ آن را به من فروخت.

 

خیلی نمی‌توانم به موسیقی واگنر گوش دهم؛ این حس را به من می‌دهد که باید لهستان را اشغال کنم.

 

فقط اگر خدا یک نشانه روشن به من نشان می‌داد! مثل گذاشتن یک پس‌انداز هنگفت به نام من در بانک سوئیس.

 

چیزهای بدتر از مرگ هم در زندگی وجود دارند؛ تا حالا یک بعد از ظهر را با یک فروشنده بیمه گذرانده‌ای؟

 

وقتی می‌توانی برای ۱۰۰ شدن زندگی کنی که از تمام چیزهایی که باعث می‌شود تو بخواهی ۱۰۰ باشی، دست بکشی.

 

من به خاطر تقلب در امتحان متافیزیک از دانشگاه نیویورک اخراج شدم. به درون روح پسری که کنارم نشسته بود، نگاه کردم.

 

چه می‌شود اگر همه چیز یک توهم باشد و هیچ چیز وجود نداشته باشد؟ در این صورت، مسلما من برای فرشم زیادی پول داده‌ام.

 

چه می‌شود اگر هیچ چیز وجود نداشته باشد و ما همه در خواب یک نفر باشیم؟ یا از آن بدتر؛ چه می‌شود اگر فقط آن مرد چاقی که در ردیف سوم است واقعیت داشته باشد؟

 

دو باور موهوم که درمورد من وجود دارد، یکی این است که چون این عینک را به چشم می‌زنم، روشنفکر هستم و چون فیلم‌هایم ضرر می‌کند، هنرمند هستم. این دو افسانه سال‌هاست که رایج هستند.

 

یک جوک قدیمی هست که می‌گوید دو زن مسن در اقامتگاه کوهستانی «کَتس‌کیل» هستند که یکی از آن‌ها می‌گوید: «غذای اینجا خیلی افتضاحه». آن یکی جواب می‌دهد: «آره، درسته، خیلی هم کمه.» خب، اساسا این حسی است که من نسبت به زندگی دارم....                                              @Cinephiles


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ تیر ۹۷ ، ۰۵:۳۸
hamed

فدریکو فلینی: «برای تدوین یک فیلم داستانی دو سه روز بیشتر وقت لازم نیست . مسئله این است که چگونه کارتان را سازمان بدهید . منظورم کارتان نیست ، بلکه ذهنتان را سازمان بدهید . متوجه هستید؟ کار تمام است!»


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ تیر ۹۷ ، ۰۵:۳۷
hamed

روبرتو روسلینی :

« من مجال کمی به هنرپیشه می دهم ،آنها وحشتزده و لرزان و مرتعش آنجا می ایستند تا حدی که گفتگوی مربوط به آن صحنه را هم فراموش می کنند ، در حالی که من آنجا هستم تا او را تا حد ممکن تحت فشار قرار بدهم ؛ اما کمابیش من هستم که چیزی را که می خواهم می سازم ، نه چیزی را که آنها می خواهند . سهم آنها بیشتر در بیان جملات گفتگو ها است . بدیهی است که به فیلم ارتباط پیدا می کند . ببینید ، نیاز من متفاوت است . »


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ تیر ۹۷ ، ۰۵:۳۶
hamed

بخشی از گفتگو ی آندری آرسنویچ تارکوفسکی با جی.هابرمان و گیدئون باخمان در سال 1983 :

 

« * آقای تارکوفسکی ، به نظر شما برای هنر آسان تر است که بدون قدرت ادامه ی حیات دهد یا برای قدرت آسان تر است که بدون هنر به حیات خود ادامه دهد ؟
-آ.ت : "هنر از قدرت ساخته نشده است . هنر را هنرمندان می سازند ."
* از نظر شما، قدرت خاص فیلم در چیست ؟
- آ.ت : "سینما، برخلاف دیگر فرم های هنری،قادر است گذر زمان را به تصرّف در آورد و بنمایاند، می توان زمان را متوقف کرد و تقریبا آن را در بی کرانگی به تملک خود در آورد . فکر میکنم که فیلم، پیکره سازی از زمان باشد . "
* از نظر فلینی، سینما ( یک آینه ،یک پنجره،راهی برای ادامه دادن رویا و نگاه کردن به درون خویشتن ) بود . سینما از نظر شما چیست؟ سینما نمایانگر چیست؟
-آ.ت: "با فلینی موافق نیستم . سینما راهی برای ادامه دادن رویا نیست . سینما در ضمن هنری هم نیست که سعی کنیم از طریق آن آینه ای در برابر واقعیت ، همانطور که هست، بگذاریم یا آینه ای که شکل واقعیت را دگرگون کند و تصویری گروتسک را بازتاب دهد . از نظر من، سینما صرفاً یک راه اصیل برای خلق عالمی نو است ، دنیای مسحور کننده ای است که ما به دیگران نشان می دهیم و بنابراین آن ها می توانند شگفتی های پنهان آن را کشف کنند ." » 
{کپی از کتاب "گفتگو با آندری تارکوفسکی" ، جان جانویتو ، ترجمه آرش محمد اولی . نشر ققنوس 1393 .}
آندره ی تارکوفسکی - فدریکو فلینی

 


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۴ تیر ۹۷ ، ۰۵:۰۹
hamed

 0

ارسال در تاریخ ۱۳۹۳/۰۷/۲۱پرویز جاهد

نگاهی به فیلم “زخم

 

زخم”(بریدگی)، اگرچه عناصر تماتیک کارهای قبلی فاتح آکین(سینماگر ترک ساکن آلمان) مثل، زندگی در مهاجرت، قربانیان نژاپرستی، تضادهای فرهنگی و خشونت های ناشی از آن را در خود دارد اما از نظر سینمایی، فاصله زیادی با آنها پیدا می کند. “زخم”، برخلاف فیلم های قبلی آکین(“شاخ به شاخ” و “لبه بهشت”)، فیلمی کلاسیک و قصه گوست که در پس زمینه ای تاریخی می گذرد و برای مخاطب عام سینما ساخته شده. فیلمی که دربارۀ قتل عام ارامنه در سال ۱۹۱۵ است، موضوعی که تا چند سال قبل، پرداختن به آن در سینمای ترکیه ممنوع بود. به اعتقاد من “آمریکا آمریکا”ی الیا کازان هنوز بهترین فیلمی است که دربارۀ نسل کشی ارامنه به دستور دولت امپراتوری عثمانی ساخته شده است. فیلمی حماسی که داستان فرار جوانی ارمنی(عموی الیا کازان) را از دست سربازان بی رحم ترک تا قبرس و از آنجا به آمریکا روایت می کند. فاتح آکین نیز به سبک کازان داستان تراژیک و دردناک و پرماجرای جوان ارمنی چاقوسازی به نام نازاره مانوگیان را روایت می کند که با همسر و دو دخترش در شهر مردین ترکیه زندگی شاد و آرامی دارد تا اینکه به وسیله سربازان ارتش عثمانی به خدمت فراخوانده شده و به کار اجباری گماشته می شود و بعد از اینکه به نحو معجزه آسایی از یک قتل عام بی رحمانه نجات پیدا می کند، با مشقت خود را به حلب و لبنان می رساند و در آنجا بعد از سقوط امپراتوری عثمانی، می فهمد که همه اعضای خانواده اش از جمله همسرش به دست ترک ها به قتل رسیده و تنها دو دختر دوقلویش زنده مانده اند و در کوبا زندگی می کنند. بقیه فیلم، به شرح سفر این جوان به کوبا و بعد به آمریکا در جستجوی دخترانش هست.

طاهر رحیم در نقش نازاره بسیار سمپاتیک است. نازاره در جریان قتل عام، به خاطر بریدگی گلویش با خنجر یک مرد مسلمان اجیر شده به وسیله سربازان عثمانی، صدایش را از دست داده و لال می شود. از این رو طاهر رحیم در بخش اعظم فیلم، ساکت است و دیالوگ ندارد اما او با استفاده از توانایی های بیانی دیگرش مثل میمیک چهره و نگاه، بازی چشمگیری ارائه می کند و به خوبی از پس این نقش دشوار بر می آید. چهره و شمایل او یادآور مسیح(به ویژه مسیح پازولینی) است و صلیبی که بر بازوی او حک شده، عامل رنج و عذاب اوست.

صحنه بریدن گلوی اسرای ارمنی به وسیله سربازان ترک و صحنه های مربوط به آوارگان ارمنی در وسط صحرایی بی آب و علف و چاه آبی که پر از اسکلت های قربانیان نسل کشی است، از صحنه های تکان دهنده و دلخراش فیلم است که تماشاگر را به یاد رویدادهای هولناک منطقه و جنایت های نیروهای داعش می اندازد.

داستان “زخم”، مصادف است با سال های شکل گیری و رشد سینما و آکین به این موضوع بی اعتنا نیست. نازاره در لبنان، وارد سینمایی سر باز می شود که فیلم “پسرک” چارلی چاپلین را نشان می دهد. فیلمی که او با وضعیت دراماتیک قهرمان آن همذات پنداری کرده و اشک به چشمانش می آورد. بریدن گلو و صدای نازاره، استعاره ای از سال ها خفقان و سرکوب ارامنه به وسیله عثمانی ها و خاموشی تاریخی آنهاست. اقلیتی که کفارۀ اعتقادات مذهبی اش را در جامعه ای با حکومتی مسلمان با خون و فلاکت و آوارگی اش پرداخته است. در یکی از صحنه های فیلم، قاصدی از طرف حکومت عثمانی برای اسرای ارمنی پیغام می آورد که اگر از دین خود دست شسته و مسلمان شوند، بخشیده می شوند و می توانند به سر کار و  زندگی خود برگردند.

فیلم آکین، فیلم دو پاره ای است. پاره اول آن که نازاره را در بستر ماجرای نسل کشی ارامنه دنبال می کند، از نظر سینمایی و منطق داستانی بسیار خوب پرداخت ش اما پاره دوم که فیلمی جاده ای است که به شرح سفرهای نازاره برای یافتن دخترانش می پردازد، فاقد استحکام داستانی و سینمایی بخش اول است. اینکه نازاره بعد از سال ها دربدری و تحمل مشقت های فراوان به شهری برسد و اولین آدمی که در آن شهر ببیند، دختر گمشده اش باشد، ضعیف ترین و دم دستی ترین تمهید سینمایی است که آکین برای پایان بندی فیلمش به کار گرفته است.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ تیر ۹۷ ، ۲۱:۴۷
hamed

روز پانزدهم می، فیلم پترسن ساخته جیم جارموش سینماگر مستقل آمریکا در فستیوال فیلم کن به نمایش درآمد و با استقبال بسیاری از منتقدان مواجه شد. فیلم جارموش در نظرخواهی منتقدان مجله اسکرین دیلی، با امتیاز ۳.۵ در صدر جدول فیلم های بخش مسابقه قرار دارد. جیم جارموش در میان سینما دوستان ایرانی، محبوبیت زیادی دارد و خیلی از آنها منتظر بودند تا واکنش های منتقدان در کن به فیلم جارموش را ببینند. این بار بازی یک بازیگر ایرانی یعنی گلشیفته فراهانی در فیلم جارموش هم توجه بیشتری برانگیخت. «پترسن»، یک فیلم مینی مالیستی جارموشی دربارۀ هفت شبانه روز از زندگی یک رانندۀ اتوبوس شاعر مسلکی است که همانند سوزن بان فیلم طبیعت بیجان شهیدثالث، زندگی تکراری و یکنواختی دارد و تنها سرگرمی اش نوشتن شعر و یا رفتن به میخانه ای کوچک و خوردن لیوانی آبجوست.

جیم جارموش یکی از مهم‌ترین چهره‌های هنری سینمای امروز آمریکا و از نسل سینماگران مستقلی چون هال هارتلی، دیوید لینچ، برادران کوهن و جان دال است. جارموش عاشق شخصیت‌ها و زندگی‌های حاشیه‌ای است. او در فیلم‌هایش به چون و چرایی اعمال کاراکترها کاری ندارد بلکه بیشتر بر روی نحوۀ اعمال و رفتار آنها و واکنش هایشان به پیرامون شان متمرکز می‌شود. شخصیت‌های جارموش، طوری رفتار می‌کنند که انگار با هیچ هدف و مسیر مشخصی در زندگی ندارند و خود را به دست جریان طبیعی زندگی سپرده اند. «پترسن» مثل همه کارهای جارموش، فیلمی مینی مالیستی است که همه عناصر سبکی آشنای فیلم های او مثل برداشت های بلند، استفاده از فید و قطع به سیاهی، دیزالو و حرکت های آرام دوربین را دربر دارد. پترسن مثل اغلب شخصیت های محوری جارموش، آدم ساکتی است. او در خانه، اتوبوس، خیابان و کافه کم حرف می زند و بیشتر ترجیح می دهد شنونده و ناظر باشد و تا زمانی که واقعا احساس خطر نکند وارد عمل نشود(نمونه اش صحنه ای ار این فیلم است که مرد سیاه پوست جوانی در کافه به خاطر شکست در عشق می خواهد با هفت تیر خود را بکشد و او مانع خودکشی او می شود هرچند بعد می فهمیم که هت تیر او قلابی بوده). او کارهای روزانه یکنواختی را انجام می دهد. هر روز سر ساعت معینی بیدار می شود، صبحانه اش را که کورن فلکس و شی است می خورد و سر کارش می رود. او با تکنولوژی های جدید ارتباطی مثل موبایل بیگانه است و ا ز خرید آن امتناع می کند و حاضر نیست از دفترچه شعرهایش کپی بگیرد یا آنها را تایپ کند و توصیه های همسرش لورا(گلشیفته فراهانی) در این مورد را نادیده می گیرد. با این حال به نظر نمی رسد از زندگی اش ناراضی باشد و رابطۀ خوبی با همسرش دارد. آشنایی او با دختربچه ای که شاعر است یادآور رابطۀ آدمکش شاعر مسلک فیلم «گوست داگ» با دختربچه ای است که عاشق ادبیات است. استفاده جارموش از شعرهای پترسن به صورت نوشته در فیلم نیز همان روشی است که او قبلا در گوست داگ نیز به کار برده بود. در گوست داگ، جارموش، مکالمه عاشقانه ای با متن وجود دارد که در «پترسن» هم تکرار می شود. لورا همسر پترسن برخلاف او، آدم پرحرفی است و نسب به شوهرش روحیه اجتماعی تری دارد. او زن آمریکایی خانه داری است که عاشق موسیقی کانتری، نقاشی، و آشپزی است و رویایش این است که روزی خواننده موسیقی کانتری شود. با اینکه جارموش سعی کرده او را متفاوت با زن های خانه دار ملودرام های آمریکایی دربیاورد اما ما همچنان او را در خانه و مشغول آشپزی یا پختن کیک و البته نقاشی می بینیم و تنها در یک صحنه او برای رفتن به جایی از فضای داخلی خارج می شود و به بیرون قدم می گذارد. اما بازی گلشیفته فراهانی در فیلمی از جارموش، آن هم در نقش اصلی زن، فارغ از ضعف یا قدرت آن، به اعتقاد من، نقطۀ درخشانی در کارنامۀ سینمایی این بازیگر به حساب می آید و او خود را با سبک سینمایی جارموش تا حد زیادی وفق داده اما همچنان بر این باورم که بهترین بازی های گلشیفته تا کنون در فیلم های ایرانی به ویژه فیلم درخت گلابی و سنتوری بوده است. ویژگی مهم گلشیفته در این فیلم این است که انگلیسی را با لهجه آمریکایی بسیار خوبی حرف می زند. و نکته دیگر اینکه در فیلم با اینکه به هویت ایرانی گلشیفته اشاره نمی شود اما با این حال برخی ترانه های قدیمی ایرانی مثل سلطان قلب ها با صدای عهدیه و کیه کیه درمی زنه من دلم می لرزه، درفضای داخلی وخلوت لورا و در بک گراند شنیده می شود.

گلشیفته فراهانی درکنفرانس مطبوعاتی فیلم «پترسن» که با حضور جیم جارموش و دیگر عوامل فیلم برگزار شد، در مورد همکاری اش با جارموش گفت: « من اززمان تین ایجری عاشق فیلم های جارموش بودم و فیلم «قهو و سیگار» او را در ۱۲ سالگی از تلویزیون ایران دیدم .وقتی جارموش با من تماس گرفت، باور نکردم. برای من مثل یک رویا بود. لورا دراین فیلم یک زن هنرمند است که احساسات درونی اش را با نقاشی هایش بیرونی می کند در حالی که شوهرش(پترسن) ی شاعری درونگراست

در کنفرانس مطبوعاتی بعد از نمایش فیلم «پترسن» در کن از گلشیفته فراهانی پرسیدم که به عنوان یک بازیگر وقتی به کارهایی که در ایران و با سینماگران مطرح ایرانی کرده ای نگاه کرده و آنها را با فیلم هایی که بعد از خروج از ایران در فرانسه و آمریکا بازی کرده ای مقایسه می کنی، به نظر خودت تا چه حد موفق بوده ای و توانستی به هدف هایت برسی؟»

گلشیفته فراهانی در پاسخ گفت: « من با موسیقی شروع کردم و با اینکه در خانواده ای هنرمند و اهل موسیقی، بازیگری و ادبیات به دنیا آمدم با این حال نمی خواستم بازیگر شوم اما بازیگری به سراغم آمد. ایران را هم به میل خودم و برای رسیدن به موفقیت ترک نکردم بلکه مجبور شدم چون نمی خواستند من آنجا بمانم. به فرانسه هم که رفتم اصلا زبان فرانسوی نمی دانستم اما در فرانسه هم بازیگری مثل آتشی در من شعله ور بود و نمی توانستم خاموش اش کنم. من نمی خواستم به موفقیتی در زندگی ام برسم بلکه فقط می خواستم استعداد بازیگری ام را برای تماشاگران سینما به نمایش بگذارم و اینجوری خودم را وقف کارم کردم. وقتی این فیلم برای من پیش آمد مثل یک معجزه بود مثل نشانه ای از هستی. من هرگز خواب بازی در فیلمی از جارموش را نمی دیدم. من خوشحالم که در عصری زندگی می کنم که او هست. او یک چهره افسانه ای است برای من. جیم علاوه بر اینکه کارگردان بزرگی است، یکی از حساس ترین آدم هایی است که در عمرم دیده ام که به همه موجودات و عناصر فیلمش حتی درختان نیز حساس است و به آنها عشق نشان می دهد. او برای من پر از لذت و آرامش بود

جیم جارموش نیز در کنفرانس مطبوعاتی در مورد گلشیفته فراهانی گفت:« شخصیت لورا که گلشیفته آن را بازی می کند، شخصیتی گرم، پرجنب و جوش باهوش و مستعد است و گلشیفته نیز در زندگی واقعی چنین شخصیتی است.اوبا اینکه زنی خانه دار است اما فعال و خلاق است و این نوع زندگی را خودش انتخاب کرده است»

جارموش در مورد مقایسه این فیلم با فیلم های قبلی اش گفت: « من تحلیل گر فرهنگی نیستم و دوست دارم بروم توی یک سالن تاریک و با مردم آنجا بنشینم و فیلم ببینم. من عاشق سینما و متعلق به سبک قدیمی سینما هستم اما همه نوع فیلم از فیلم های کلاسیک گرفته تا فیلم های صامت را دوست دارم و دلبسته ژانر خاصی نیستم»

جارموش در مورد تغییر سبک موسیقی فیلم «پترسن» گفت: « من در فیلم هایم از موسیقی های مختلف ملل دیگر از موسیقی کلاسیک شوبرت و مالر گرفته تا هیپ هاپ، جاز و غیره استفاده کردم

جارموش در مورد آشنایی اش با شاعران ایرانی گفت: «من در مورد شاعران ایرانی آگاهی ندارم و تنها زن شاعری که فیلم خانه سیاه است را ساخته می شناسم. اما سینمای شاعرانه ایران را می شناسم و به نظرم سینمای ایران، یک باغ سینمایی است

جارموش در پاسخ به سوال من در مورد وضعیت سینمای مستقل امروز آمریکا و اینکه از زمان جان کاساوتیس تا امروز چقدر تغییر کرده گفت: «پرسشی است که در این فرصت کم نمی شود به آن پاسخ داد اما این تغییر از زمانی که تکنولوژی سینما و سیستم توزیع فیلم تغییر کرده، قابل توجه بوده. وضعیت سینمای مستل روز به روز پیچیده تر می شود. من بیشتر به دنبال خون تازه در رگ های سینمای حاشیه ای هستم تا جریان مسلط سینما. امروز فیلمسازان مستقل جوان خوبی ظهر کرده اند که فیلم های خوبی می سازند. من بیشتر روی جنبه های مثبت استعدادهای جوان متمرکز شده ام تا روی مشکلات سینمای مستقل. امروز با وجود آمازون وK5 وحمایت شون لابیدز که مثل برادر فرانسوی من است ما توانستیم فیلم هایمان را بسازیم و از این نظر خیلی خوش شانس بودیم. اما سختی ها برای سینمای مستقل همچنان باقی است و فیلمسازان باید برای خواسته هایشان مبارزه کنند و این کار توان زیادی می خواهد و نباید متوهم باشند. با این همه جدا از مشکل بودجه، فیلم های مستقل خوبی ساخته می شود و باید به دنبال آنها باشیم

«پترسن» به عنوان یک فیلم جارموشی قابل قبول است اما فیلمی نیست که در یاد بماند. آنچه که فیلم هایی مثل «مرد مرده»، «گوست داگ» و «محدوده کنترل» را در ذهن ما ماندگار کرده، علاوه بر داشتن همه عناصر تماتیک و سبکی جارموش، دارای رمز و رازی بود که «پترسن» فاقد آن است.

 


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ تیر ۹۷ ، ۰۰:۱۵
hamed

شانتال آکرمن، سینماگر لهستانی تبار بلژیکی در سن ۶۵ سالگی درگذشت. برخی رسانه ها مرگ او را خودکشی اعلام کردند اما خبر خودکشی اش هنوز تایید نشده است. آکرمن تصویرگر ملال و رنج و افسردگی زنان در فیلم هایش بود. او یکی از برجسته ترین فیلمسازان تجربی و آوانگارد سینمای اروپا و جهان بود که تاثیر بسیاری بر سینماگران تجربی، آوانگارد، فمینیست و مینی مالیست جهان گذاشت.

آکرمن در حالی درگذشت که آخرین ساخته اش «نه یک فیلم خانگی» که فیلم مقاله ای دربارۀ مادرش ناتالیا بود در ماه گذشته در فستیوال لوکارنو و هفته گذشته نیز در فستیوال نیویورک به نمایش درآمد. آکرمن قرار بود ماه آینده در برنامه مرور بر آثارش در مرکز هنرهای معاصر لندن (آی سی اِی) سخنرانی کرده و وورک شاپ برگزار کند.

 شانتال آکرمن در سال ۱۹۵۰ در یک خانواده یهودی لهستانی مهاجر در بلژیک به دنیا آمد. مادرش از بازماندگان فاجعۀ هولوکاست بود. ابتدا می خواست نویسنده شود اما پس از دیدن فیلم «پیرو خلۀ» ژان لوک گدار در سن ۱۵ سالگی، تغییر عقیده داد و تصمیم گرفت فیلمساز شود. آوانگاردیسم سینمایی گدار و رویکرد غیرمتعارف و ساختار شکنانه او، برای آکرمن هیجان انگیز بود و از نخستین فیلم کوتاهش تا امروز با او باقی مانده است. آکرمن بعد از انصراف از تحصیل در مدرسه سینمایی، در سن ۲۱ سالگی به نیویورک مهاجرت کرد. در آنجا با آثار سینمای تجربی و زیرزمینی نیویورک از جمله کارهای جوناس مکاس و مایکل اسنو آشنا شد و تحت تاثیر آنها قرار گرفت و فیلم های مستند و داستانی زیادی با رویکرد تجربی و آوانگارد ساخت. آکرمن را یکی از مهمترین نمایندگان سینمای مینی مالیستی هم معرفی کرده اند. سینمای مینی مالیستی آکرمن استوار بر برداشت های بلند، دوربین ثابت، سادگی روایت، ریتم آرام و فقدان نماهای نقطه نظر(پی او وی) است. ویژگی هایی که در فیلم های سهراب شهید ثالث هم می توان جستجو کرد.

بیشتر فیلم های آکرمن به نوعی اتوبیوگرافی او به حساب می آیند و بر اساس تجربه های شخصی زندگی او و افراد خانواده اش به ویژه مادرش شکل گرفته اند. در مورد فیلم «ژان دیلمن» خود گفته است که آن را بر اساس رفتار و ژست های مادرش ساخته است.

نخستین فیلم آکرمن، فیلم کوتاهی بود به نام «شهرم را منفجر کن» که در سال ۱۹۶۸ در سن ۱۸ سالگی ساخت و خود نیز در آن نقش دختر جوانی را بازی کرد که خسته از زندگی ملال آور روزمره با انفجار گاز به زندگی اش پایان می داد. اثری پیش گویانه که خودکشی احتمالی امروز آکرمن در آن طنین غمناکی دارد. در واقع با همین فیلم کوتاه بود که او تم ها و استراتژی هایی را از نظر سبک سینمایی برگزید که در همۀ فیلم هایش به آنها پایبند بوده است.

آکرمن، فیلم های داستانی و مستند زیادی ساخت اما فیلمی که نام او را به عنوان سینماگری فمینیست و مینی مالیست بر سر زبان ها انداخت، فیلم «ژان دیلمن» بود دربارۀ  زن خانه داری که از راه تن فروشی زندگی می کند و خرج خود و پسرش را درمی آورد. روزنامه نیویورک تایمز آن را شاهکار فمینیستی در تاریخ سینما خواند. آکرمن در این فیلم، سه روز از زندگی زن چهل ساله ای به نام ژان دیلمن(با بازی دلفین سیریگ، بازیگر فیلم «سال گذشته در مارین باد» آلن رنه) را با جزئیات کامل و نمایش فعالیت های روزمره زندگی اش به تصویر کشیده است.

من، تو، او»، «خبرهایی از خانه»، «شرق»، «اسیر» و «حماقت آلمایر» از مهم ترین کارهای شانتال آکرمن در سینماست.

آکرمن در دهۀ نود شروع به ساختن ویدئو آرت و برپایی اینستالیشن در گالری ها و موزه های هنرهای مدرن در شهرهای مختلف دنیا کرد که بیشتر آنها درونمایه تاریخی داشت و همان رویکرد تجربی او را در سینما دنبال می کرد. او در مورد تفسیرهای گوناگونی که از فیلم هایش می شد گفته بود: «وقتی که فیلم ساختید دیگر متعلق به شما نیست بلکه به تماشاگر تعلق دارد

شانتال آکرمن در سال های اخیر در کالج نیویورک تدریس می کرد. خبر خودکشی آکرمن، خبری غافلگیرکننده و تکان دهنده بود و بسیاری از دوستداران این فیلمساز را در غم و اندوه سنگینی فرو برد. مارک کازینز در توییتر نوشت: شانتل آکرمن مرده است اما فیلم های بزرگش به زندگی ادامه می دهند.

فقدان شانتال آکرمن بی تردید ضایعۀ بزرگی برای سینمای مستقل و تجربی جهان است.

 


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ تیر ۹۷ ، ۰۰:۰۱
hamed

نگاهی به همکاری ارنست لمن و رابرت وایز در آوای موسیقی
سینمای موزیکال در طول دوران حیات خود دوران پر تطوری را پشت سر گذاشته است. استفاده ای که سینماگران از این ژانر کرده اند، در سال های مختلف شکل های متفاوتی به خود گرفته است. برای مثال می توان  زوجی را مورد اشاره قرار داد که این مقاله به بهانه فیلم آوای موسیقی قصد دارد تا به نحوه همکاری آنها بپردازد. ارنست لمن فیلمنامه نویس و رابرت وایز کارگردان پیش از اینکه آوای موسیقی را در سال 1965 جلوی دوربین ببرند، چهار سال پیش از آن یعنی در سال 1961 فیلم داستان وست ساید را ساخته اند. این دو فیلم از منظر کارکرد اجتماعی تفاوت هایی بسیار دارد. داستان وست ساید اثری معترض است که بر مبنای تراژدی رومئو و ژولیت نوشته ویلیام شکسپیر ساخته شده است. فیلمی که می کوشد از آثار استودیویی فاصله گرفته و ژانر موزیکال را با نوعی نگاه اجتماعی آمیخته کند. نگاهی که بعد، در دهه 1970 به شکل عیان بارور شد و زمینه های مختلف اعتراض اجتماعی را در سینما پدید آورد.
اما در فیلم آوای موسیقی داستان کاملا دیگر است. آوای موسیقی اثری شبه استودیویی است که به فیلم های موزیکال وینسنت مینه لی و هم فکران او نزدیک می شود. اثری که قرار است نمایشگر اوج زیبایی و نشاط باشد. در این فیلم ها از دردورنج اثری نیست و نیروهای متخاصم دربرابر نیروهای خیر خیلی زود از میدان به در می روند.
آوای موسیقی همچون بسیاری از موزیکال های دهه 50 و 60 هالیوود برگرفته از نمایش های موزیکال برادوی است. نمایش های موزیکال یکی از گونه های نمایشی هماره زنده در برادوی بوده اند و بارها و بارها تئاتر امریکا را از خطر ورشکستگی نجات داده اند. در دورانی که تلویزیون سایه خود را بر سر سالن های سینما افکنده بود، تئاتر هم از لطمات این رسانه خانگی جدید بی بهره نماند، اما آنچه برادوی و تئاتر امریکا را سرپا نگاه داشت ، همین نمایش های موزیکال بودند. اگرچه در تاریخ سینما و تاریخ تئاتر این ژانر درآمد ساز برای سینما آنچنان که باید مورد توجه قرار نگرفته و تا حد زیادی هم مغفول واقع شده است، اما بد نیست به این نکته هم اشاره شود که نمایش های موزیکال،نه تنها در جریان تئاتر اصلی امریکا یعنی برادوی بلکه در جریان هنری تئاتر این کشور که به آف- برادوی معروف است نیز ریشه دوانده است. در دهه 1950 به مدد رونق این گونه نمایشی همه کارگردان های تئاتر فکر می کردند باید از فرصت استفاده کرده و هرآنچه قابلیت اقتباس برای نمایش موزیکال دارد را مورد استفاده قرار داد. از رمان گرفته تا داستان کوتاه ، شعر و گونه های دیگر ادبی. در همین سال ها بود که به مدد حضور افرادی همانند لرد برستاین نمایش های مختلفی از جمله سلطان و من، چرخ و فلک، داستان وست ساید و بسیاری آثار دیگر روی صحنه رفت که نه تنها مورد اقبال مردم عادی که با توجهتهیه کنندگان و کمپانی های بزرگ سینمایی نیز رو به رو شد. جالب اینجا که در دهه 1950 تقریبا تمام آثاری که از موزیکال های برادوی برای سینما اقتباس شدند با فروش های چشمگیری رو به رو شدند. فیلم های سلطان و من و چرخ و فلک هر دو در سال های 1956 به اکران درآمدند که جزو پرفروش های سال های خود بوده اند. در دهه    1960 نیز این سنت ادامه پیدا کرد و ارنست لمن که در دهه 1950 چرخ و فلک را مورد اقتباس قرار داده بود دو اثر دیگر یعنی داستان وست ساید و آوای موسیقی را برای رابرت وایز نوشت. آوای موسیقی در این دو دهه که ذکرش رفت پرفروش ترین فیلم موزیکال بوده است.
فیلم آوای موسیقی را می توان در کنار فیلم های دیگری از همین ژانر یعنی مرا در سنت لوئیز ملاقات کن ساخته وینسنت مینه لی قرار داد. فیلم هایی که می کوشند دنیای مطرح شده در فیلم را چونان یک بهشت برین توصیف کنند و از خصلت اصلی سینما یعنی رویا سازی بهره بگیرند. در این فیلم ها کشمکش آدم ها از منظر دراماتیک به حد اقل ممکن می رسد و نویسنده و کارگردان تقدیر آدم های داستان خود را به شکلی تعریف می کنند تا با کمترین خسران به سرنوشتی نیک دست یابند.
ذات سینمای موزیکال و خلف او نمایش موزیکال را می توان در سرچشمه های پیدایش سینما در امریکا نسبت داد. مردمی که برای تماشای سیرک و نمایش به سالن های می آمدند، حالا امکانی را یافته بودند که سفر آنها را به دنیای خیال تسریع می کرد. به همین سبب فیلم های موزیکال خوش بینانه با ذات سینما بیشتر عجین بود و از همین روی توانسته ماندگاری بیشتری نیز داشته باشد.
ارنست لمن در دوران فیلمنامه نویسی خود آثار متفاوتی را به رشته تحریر در اورده است. او هم موزیکال نوشته و هم برای کارگردان هایی همچون آلفرد هیچکاک داستان های معمایی و پلیسی را قلم زده است. وی مدتی هم در برادوی کار کرده است و از همین روی قوانین دنیای نمایش را به خوبی می شناسد. اما نکته اینجاست که در فیلمی همانند آوای موسیقی کشمکش های دراماتیک از نوع مرسوم به حداقل خود می رسد ولی با این وجود تماشاگر دوست دارد اثری قریب به سه ساعت را همچنان دنبال کند. نیروهای بازدارنده ای که در یک فیلمنامه باید راه را بر قهرمان ها ببندند در فیلم هایی همانند آوای موسیقی یا وجود ندارند و یا اگر وجود دارند بسیار سریع از پای در می آیند. در فیلم آوای موسیقی می بینیم که بچه ها خیلی زود رام معلم خود می شوند. کاپیتان کج خلق بعد از سفر بسیار نرم می شود. بارونس که ماریا را از خانه می راند خود بسیار سریع از میدان به در می رود. حتی نویسنده و کارگردان زمانی زیادی را برای نمایش دلتنگی های ماریا در بازگشت دوباره به دیر اختصاص نمی دهند و بسیار سریع از آن می گذرند. 15 دقیقه انتهایی نیز که به تعقیب و گریز نیروهای نازی با خانواده کاپیتان می پردازد بسیار سریع از با فرار خانواده کاپیتان گره گشایی می شود و همه چیز به خوبی و خوشی پایان می یابد. دوباره نویسنده و کارگردان حتی زمانی را نیز اختصاص نمی دهند که ما برای دوری این خانواده از سرزمین مادری شان دلتنگ شویم.
با تمام این تفاسیر اتفاق دیگری در لایه های فیلمنامه آوای موسیقی رخ می دهد که لمن و وایز می کوشند آن را در طول کار بسط دهند و آن هم ستایش موسیقی به عنوان نوای آزادی است. نکته ای که به شکلی تلویحی در دو صحنه فیلم نیز مورد استفاده قرار می گیرد. یک بار در فصل مهمانی که کاپیتان به این نکته در پاسخ به مرد هوادان نازی ابراز می کند و بار دیگر زمانیکه کاپیتان در انتهای فیلم با آواز خواندن فرزندانش در مقابل مردم مخالفت می کند، دوستش به او می گوید این آوا می تواند نوای آزادی باشد.
این جملات را می توان در داستان فیلم نیز دنبال کرد. ماریا در ابتدای فیلم چندان با جمعی که با آنها زندگی می کند، هم سنخ نیست و از همین روی به دل طبیعت می رود تا از فضای تکراری محل زندگی اش رهایی یابد. در ادامه نیز که به منزل کاپیتان می رود به مدد همین آوای موسیقی است که می تواند کودکان متمرد خانه را ادب کرده و با آنها طرح دوستی بریزد. او حتی فضای خشن زندگی کاپیتان را با کمک موسیقی می شکند و این بازی تا جایی ادامه پیدا می کند که به کمک آوازخوانی کاپیتان و خانواده اش از دست مامورین نازی می گریزند و بازهم طبیعت و موسیقی آنها را نجات می دهد. پس آوای موسیقی در این فیلم کلید رهایی است.
از سوی دیگر نویسنده در جابجای فیلمنامه به جای دیالوگ از موسیقی استفاده می کند. تقریبا تمام شخصیت های فیلم به موسیقی آشنا بوده و از آن استفاده می کنند. تنها افرادی که ما از آنها نوایی نمی شنویم بارونس و نازی ها هستند. آدم هایی که به نوعی نیروهای منفی داستان محسوب می شوند. آنها تنها مصرف کننده موزیک هستند و از تولید ان نا توانند. در عمل نیز برنده میدان آنهایی هستند که موسیقی را می شناسند و به این ترتیب موسیقی خود به یک نقش اصلی در کلیت فیلم بدل می شود.
از این نکته که بگذریم نظریه پردازان تحلیل شخصیت معتقدند که شخصیت های ابتدایی دوران مدرن ،شخصیت هایی ناتورالیستی بوده اند. نویسنده و کارگردان فیلم آوای موسیقی با تقویمی که از داستان خود ارائه می دهند، آن را به دوران جنگ جهانی منتسب می کنند . دورانی که در آن شخصیت های مدرن آرام آرام جای خود را به شخصیت های پست مدرن می دهند، اما شخصیت های فیلم آوای موسیقی همان خصلت های نمایشی ناتورالیستی را دارند. آدم ها در مواجهه با طبیعت کامل می شوند. در ابتدای فیلم می بینیم که ماریا در دل طبیعت می خواند و می نوازد و بعد تر که بچه های کاپیتان نیز به دل طبیعت باز می گردند تعادل روحی و روانی خود را به دست می آورند. در پایان نیز که محل زندگی خود را ترک می گویند بازهم آنها را در طبیعت می بینم. وایز در تکامل این نگاه لمن دوربین خود را دل طبیعت به پرواز در می آورد و نوعی نگاه سیال را در دل مناظر زیبا تدارک می بیند. اصولا انتخاب لوکیشن ها در این فیلم بر مبنای همین تفکر در فیلمنامه بوده است.
ژانر موزیکال در سینما نزدیک ترین ژانر به تئاتر است. ژانری که می کوشد نمایش دهد. در همان لحظه نخست مخاطب می داند که مشغول تماشای فیلم است. فیلم با نوعی فاصله گذاری خود را به تماشاگرش معرفی می کند. از این رو میزانسن ها نیز کمتر به حالت رئالیستی خود نزدیک می شوند. یعنی طول گفتار و اعمال باید این نمایشی بودن را تشدید کند. رابرت وایز با تجاربی را که در این گونه از سر گذرانده می کوشد این نگاه را در فیلم خود حفظ کند. نویسنده نیز که نسبت به فیلمنامه های دیگرش زمان کمتری را برای ارائه اطلاعات در اختیار دارد می کوشد اگرچه برای صحنه های موسیقیایی فیلم از عناصری غیر دایجتیک بهره می گیرد، اما در همان صحنه ها به حسی برسد که نتیجه اجرای دیالوگ را با خود به همراه داشته باشد.
فیلم آوای موسیقی فیلمی مشفقانه است که می کوشد تماشاگر را از اضطراب رهایی بخشد. فیلم همانگونه که شخصیت هایش را در یک دنیای رویایی غرق می کند، تماشاگر را نیز تا بیکران دنیای آرزوها و خیال همراهی کرده و در نهایت وی را از دنیای پر اضطراب روزمره جدا می نماید.

رامتین شهبازی

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ تیر ۹۷ ، ۰۷:۵۲
hamed