مصاحیه با ریچارد لینک لیتر
سال ۱۹۸۵، یعنی شش سال پیش از نمایش عمومی از زیر کار در رو (Slacker)، سیمای نمادینی که ریچارد لینکلیتر از نسل خود به دست داد، او و شش تن از دوستان سینمادوستش «کانون فیلم آستین» را به راه انداختند تا بتوانند آثار کلاسیک، مستقل و هنری سینما را که نه در «مولتی پلکس»ها امکان نمایش داشتند و نه روی نوار ویدئو میشد پیدا کرد، برای علاقهمندان راستین سینما به نمایش در آورند. لینکلیتر نسخههای فیلمها را از گوشهوکنار شهر مییافت، اجاره میکرد، و در سالنهای مختلف نمایش میداد. حالا، سی سال بعد، «کانون فیلم آستین» (Austin Film Society) به تشکیلات عریض و طویلی با ۱۹۰۰ عضو تبدیل شده و سازمان جداگانهای هم برای تولید فیلمهای مستقل بنیاد نهاده است به نام «آستین استودیوز»، تا فیلمسازان جوان و شیفتۀ سینما بتوانند آثار مستقل خود را بسازند.
امسال، به مناسبت سیمین سالگرد تأسیس «کانون»، لینکلیتر برنامۀ مفصلی تدارک دیده است که از پنجم نوامبر تا ۲۲ دسامبر در شهر آستین برگزار خواهد شد. در این برنامه، شش فیلم سینمایی، و تعدادی فیلم کوتاه، در کنار چند تا از فیلمهایی که «کانون» در سالهای اولیۀ فعالیت خود نمایش داد، در معرض دید همگان گذاشته خواهد شد، از جمله مذکر، مؤنث گدار، فراموششدگان بونوئل، و تشریفات اُشیما. به همین مناسبت، گفتوگویی با ریچارد لینکلیتر انجام دادهام که در زیر میخوانید.
با نگاهی به سی سال پیش، وضعیت فیلم و سینما در آستین دستخوش چه تغییراتی شده است؟
اگر سنوسال
شما به سی نمیرسد، نمیتوانید وضع فیلم و سینمای آن زمانه را مجسم کنید، چون هر
فیلمی در دسترس نبود. ویدئو تازه به راه افتاده بود، اما فیلمهای مشهور و داغ
هنوز روی ویدئو نیامده بودند، و نمیتوانستید هر موقع که دلتان بخواهد به تماشای
فیلمی بنشینید. یادم است که وقتی فیلمی را تلویزیون در ساعات دیروقت شب نمایش میداد،
من مجبور بودم روز بعد را مرخصی بگیرم تا بتوانم مثلاً ساعت ۲ بعد از نیمهشب فیلم
دلخواهم را تماشا کنم. زحمت و مرارت زیادی داشت، اما همین باعث میشد که تماشای
فیلم به یک چیز خاص و مقدس تبدیل شود. زمانی که به شهر آستین نقل مکان کردم، متوجه
شدم که باشگاه سینمایی دانشگاه، همان فیلمها را مدام نمایش میدهد. مثلاً ترم
اول، توتفرنگیهای
وحشی و مهر هفتم را نمایش میداد، و ترم دوم توتفرنگیهای
وحشی و چشمۀ باکره را، و دیدم که همه دارند همین فیلمها را مدام تکرار میکنند. خوب،
البته، اینها فیلمهای خوبی هستند، اما من دلم میخواست آن سی تا فیلم دیگری را
هم که برگمن ساخته بود ببینم.
در نتیجه، حرص و ولع زیادی برای فیلم دیدن وجود داشت. بعد، دیدم آدم
میتواند با پرداخت ۱۵۰ دلار (به اضافۀ هزینۀ پست) یک فیلم را اجاره کند و نمایش
بدهد و پولش را هم با فروش بلیط در بیاورد. کمی توی ذهنم حساب و کتاب کردم، دیدم
اگر بتوانیم پنجاه الی صد نفر علاقهمند پیدا کنیم که نفری دو دلار بدهند، به
راحتی میتوان هزینۀ اجاره و پست فیلمها را جبران کرد، و به این ترتیب میتوانیم
هر فیلمی را که دلمان میخواهد ببینیم. از همان اول هم کارمان گرفت. شهر آستین،
کاملاً آمادۀ چنین چیزی بود. بهترین جایی بود که میشد چنین تجربهای را عملی کرد
و از آن به بعد، وضع نمایش فیلم در این شهر مدام رو به بهبود گذاشته است. آن زمان،
هیچ جشنوارهای در شهر نداشتیم، حال آنکه حالا به نظرم چهار جشنوارۀ سالانه
داریم. بنابراین وضع خیلی هم خوب است.
در کنار نمایش این فیلمها، به نظرم نسخهها را در اختیار دیگران هم میگذاشتید تا عدۀ هرچه بیشتری فیلمها را ببینند. درست است؟
بله. کاملاً درست است. تکزاس در آن دوره وضع اقصادی خوبی داشت و همهچیز هم خیلی ارزانتر بود. این بود که مردم بدشان نمیآمد از خانه بزنند بیرون. بعد هم تولید فیلم در تکزاس روبهراه بود. خیلی از فیلمسازها دوست داشتند فیلم دلخواه خودشان را بسازند و عرضه کنند، این بود که تولید فیلم هم در کنار جامعۀ فرهنگیمان در حال رشد بود. کسانی که هفتهنامۀ «آستین کرانیکل» را میگرداندند، از دوستداران پروپاقرص سینما بودند، و دانشگاه تکزاس هم یک مدرسۀ سینمایی معتبر دارد، بنابراین، علاقه به فیلم و سینما کم نبود، فقط یک تکان جزئی لازم بود تا این کاروان راه بیافتد و به مقصد برسد.
از اینکه هم فیلم بسازید و هم در برنامهریزی کانون فیلم فعالیت داشته باشید، لذت میبرید؟
من قبل از آنکه فیلمساز بشوم، در برنامهریزی کانون فیلم فعالیت داشتم، این است که همواره از این کار لذت بردهام، و هنوز هم این کار را ادامه میدهم. در حال حاضر هم در اواسط یک برنامۀ مفصل مرور بر فیلمهای دهۀ هشتاد هستم. داریم فیلمهای عمدۀ دهۀ ۱۹۸۰ را نمایش میدهیم و دربارۀ تکتکشان حرف میزنیم چون هر کدام از این فیلمها برای من معنی و مفهوم خاصی داشته است. بنابراین، حالا حس میکنم که در طول این همه سال، به گونهای، در بستر بخشی از تاریخ سینما زندگی کردهام. هیچ به فکرم نرسیده بود، ولی حالا میبینم که سالهای زیادی سپری شده است و من به عنوان کسی که شیفتۀ سینما بوده سلیقۀ خاصی در زمینۀ فیلم پیدا کردهام، چون فیلمهای زیادی دیدهام. خیلی راضیام. همیشه گفتهام، و هیچ شوخی هم ندارم، که «کانون فیلم» برای من به اندازۀ فیلمهای خودم برایم اهمیت دارد و برایم عزیز است، چون این کانون بخش مهمی از زندگیام بوده و توانستهام کارهای مهمی انجام بدهم. حالا هم رابطۀ دیگری با آن دارم. سی سال پیش، همۀ کارهای کانون را از اتاق خواب من اداره میکردیم، ولی حالا تشکیلات مفصلی شده است، اما هنوز هم همان شیوۀ کار را ادامه میدهیم: سعی داریم فیلمهای مهم را نمایش بدهیم و مردم هم به تماشای آنها میآیند.
برای این برنامه، شما فیلمهای مهمی مثل مذکر، مؤنث گدار و جیببر برسون را در کنار کارهای کمتر دیدهشدهای مثل بلیط یکطرفۀ اولریکه اُتینگر را نمایش میدهید. دربارۀ این گزینشها توضیحی بدهید.
]توضیح: اولریکه اُتینگر ــ متولد ۱۹۴۲ــ بانوی فیلمساز آلمانی است و این فیلم او محصول سال ۱۹۷۹ است[.
اینها فیلمهایی بودند که آن زمان، تأثیر زیادی روی ما گذاشتند، و عمدتاً هم جزء برنامههای مفصلتری بودند که نمایش میدادیم. برنامههای مرور بر آثار خیلی از کارگردانها را برگزار میکردیم، و این فیلمها یک به یک، نمایندۀ آن برنامهها هستند. یادم است که یک بار هفده تا از فیلمهای گدار را نمایش دادیم ــ بهار سال ۱۹۸۸ بود و من سراپا شیفته و والۀ فیلمهای او بودم، چون وقتی چنین برنامهای را برگزار میکنید، فیلمها را در خانه هم میبینید، یعنی طوری است که هر فیلمی را سه چهار مرتبه تماشا میکنید. خلاصه اینکه عین بهشت برین بود. البته من در مورد همۀ کارگردانهایی که مروری بر آثارشان داشتیم، همین حس را داشتم. برنامهای در مورد موج نو سینمای آلمان برگزار کردیم، و فیلم بلیط یکطرفۀ اولریکه اُتینگر هم همانجا نمایش داده شد. فیلمی بود با یک زبان شفاف و سوررئال و زیبا و متفاوت. او ظاهراً دیوانهتر و پیشروتر از مردهای سینمای نو آلمان بود. اما علت دیگر نمایش آن، این بود که ما توانستیم یک کپی از این فیلم را پیدا کنیم. هنوز هم ترجیح میدهیم فیلمها را در صورت امکان به صورت نسخۀ ۳۵ نمایش بدهیم. فیلمهای دهۀ هشتادمان همه به صورت نسخۀ ۳۵ بودند. فقط یک برنامۀ فیلمهای کوتاه داریم، و یافتن نسخۀ این فیلمها دشوارتر است. خیلی از فیلمهای کوتاه روی فیلم ۱۶ م م هستند، این است که مجبوریم پروژکتور ۱۶ مان را از انبار در بیاوریم و غبارش را بروبیم و یادی از گذشتهها بکنیم.
و با نمایش این فیلمها روی نسخۀ ۳۵، شما در واقع دارید همان تجربهای را به تماشاگر امروزی منتقل میکنید که در آن زمان باعث شد عاشق سینما بشوید.
بله. و این خیلی مهم است. هنگامی هم که برنامهای برای نمایش فیلم میریزید، عشقتان به کپیهای خوب و باکیفیت را هم نشان میدهید. وقتی کپی این فیلمها را میفرستند، اول نمیدانید چه کیفیتی خواهد داشت. و وقتی آن را میبینید و متوجه میشوید کپی تمیزی است، دوباره عاشق آن میشوید. حتی اگر کپی خیلی خوبی هم نباشد، باز هم از عشق شما به آن کاسته نمیشود، چون متوجه هستید که از کپی موجود، عمری گذشته و غبار زمانه بر آن نشسته است. پس با این کپیها آشنا میشوید، و این رابطهای است که در این دورۀ کپیهای دیجیتال و «بلو ری» به کلی از دست رفته است. اما، البته، اینها نوعی نوستالژیِ شخصی است. حسوحالِ این کپیها را دوست دارم. نمیدانم که در آینده این کپیها از بین خواهند رفت یا ترمیم و نگهداری خواهند شد. فعلاً در نوعی دورۀ توازن به سر میبریم، ولی من یکی هنوز هم عاشق کپیهای ۳۵ هستم، و ما سعی میکنیم در برنامههای کانون فیلم تا حد امکان از این کپیها استفاده کنیم.
همۀ فیلمهای برنامه هم یک جلسۀ بحث و گفتگو در پی خواهند داشت ــ آیا این دیالوگ با تماشاگرها برای شما مهم است؟
بله، خیلی کیف دارد. این گفتوگوها البته به صورت آکادمیک برگزار نمیشوند. سعی میکنم همراه با تماشاگران، به کشف مجدد این کارها مشغول بشوم. میخواهم حس خودم دربارۀ این فیلمها و معنی و مفهومی را که برای من داشتهاند دوباره کشف کنم. ببینم چگونه دچار دگرگونی شدهاند، و آیا بهتر شدهاند یا بدتر. و از شما چه پنهان، در بیشتر موارد، میبینم که فیلمها خیلی بهتر از آن چیزی هستند که به یاد دارم، و حسابی کیف میکنم. بنابراین کلی تفریح میکنم با این فیلمها ــ مثل این است که رفته باشم موزه. سعی میکنم ژانرهای مختلف و کارگردانهای مختلف را در این برنامهها بگنجانم، اما با این فیلمها در واقع اصلاً به عمق آن ژانرها راه پیدا نمیکنیم. نسخهای از نیویورک، نیویورک را داریم و من دارم دقیقهشماری میکنم تا کپی ۳۵ آن را ببینم. در سالهای گذشته، برنامههای زیادی در زمینۀ فیلمهای موزیکال داشتهایم. من عاشق سینمای موزیکال هستم. این است که خیلی دلم میخواهد دوباره این فیلم را ببینم. میخواهم ببینم تماشاگران جوان امروزی چه واکنشی در قبال این فیلمها خواهند داشت. اگر بیستوسه سالتان باشد، احتمالاً این فیلمها را برای اولین بار دارید میبینید، یا برای اولین بار در یک سالن سینما و روی پردۀ بزرگ میبینید، و به همین دلیل از واکنش نسل جوانتر از دیدن این فیلمها خیلی لذت میبرم.
برنامهای در کانون فیلم داشتهاید که بیشتر از بقیۀ برنامهها مورد پسند شما بوده باشد؟
برنامههای زیادی هستند، اما برنامهای که خودم همۀ فیلمهایش را انتخاب کرده باشم، برنامهای بود با فیلمهای روبر برسون که در پاییز ۱۹۸۷ برگزار شد. حتی بعد از خاتمۀ برنامه، نامهای هم به او نوشتم، و او جواب مفصلی به نامۀ من داد و در آن به قدرت سینما اشاره کرده بود و در شگفت بود که چطور شده در یک شهر کوچک در تکزاس، اینهمه فیلم از او را نمایش دادهاند و این را از قدرت سینما دیده بود که میتوانیم در گوشهوکنار دنیا کارهایمان را در معرض دید مردم بگذاریم. حس محشری بود. در آن دوره، این نوع سینمای جدی را داشتم کشف میکردم، و این نامه مفهوم خاصی برایم پیدا کرد. من و دوستانی که در کانون فیلم، این برنامهها را میگذاشتیم، فیلمها را در خانه پنج شش بار تماشا میکردیم و بعد برای اعضا به نمایش میگذاشتیم. حال خاصی در آن دوره و زمانه داشتیم. درست مثل این بود که ما گروهی میسیونر هستیم. اول هم هر برنامهای را با یکی از فیلمهای مردمپسند شروع میکردیم، که در مورد برسون لانسلو دولاک بود، چون به افسانۀ آرتورشاه مربوط میشد. وقتی این فیلم را نمایش دادیم، خیلیها گفتند چه انتخاب غریبی است، ولی صد نفری توی سالن کوچک ما به تماشای آن آمدند. ولی حتی اگر چهل نفر هم آمده بودند، باز حس میکردید که با این چهل نفر، یک رابطهای برقرار کردهاید که برای دیدن همۀ فیلمها حاضر میشدند، و متوجه میشدید که اینها مشتری دائمی کانون هستند.
ـــ برگرفته از سایت «کرایتریون کولکشن»