(مطلب آموزشی) :
- هزینه ی ساختن فیلم 2001-ادیسه فضایی ، به کارگردانی استانلی کوبریک در سال 1968 ، جمعا بالغ بر 12 میلیون دلار بود که شش و نیم میلیون دلار آن برای مخارج تروکاژ و جلوه های ویژه به مدیریت "داگلاس ترامبل" تعیین گردید . داگلاس ترامبل ، پس از تحقیقات بسیار با همکاری ناسا به طراحی صحنه های فیلم پرداخت . در این فیلم وقتی انسان در سفینه ی غول پیکر به مسافرت در فضای لایتناهی می رود ، از جاذبه زمین رها می شود . میهمانداری که سینی غذا را در دست دارد روی دیواره ی یفینه که دایره ای شکل است راه می رود و یکی از جالب ترین تروکاژ های تلریخ سینما را رقم می زند . انسانی از دیوار راست بالا می رود و پایش به سقف می رسد !
اما چگونه این سکانس ها خلق شده اند ؟
راز این تکنیک سینمایی که کوبریک در سال 1968 به کار برده است ، چیست ؟
جواب :
بازیگر روی یک نقطه ی ثابت که کاملاً بر نقطه ی دید دوربین مماس است ، راه می رود . دکور اصلی به شکل دو استوانه ی کوچک و بزرگ ، حول یک محور مشترک به همراه دوربین فیلمبرداری ، با یک سرعت یکنواخت ولی قابل کنترل ، در حال چرخش است . تسمه ی پهنی که زیر پای بازیگر به حرکت در می آید ، سرعتش قابل کنترل است . در تصویر زیر هم می تواند ببیند که به وسیله ی نخ های آبی رنگ و محکم ، بازیگر را جلوی پرده ی آبی از نقاله آویزان می کنند تا همانطوریکه قبلاً شرح داده شد ، صحنه های فضایی را با آن قالب گیری و پیوند بزنند . در جو زمین باید از بادبزن نیز استفاده نمود تا صحنه طبیعی تر احساس شود .
@cinephiles
برای ایجاد حالت بی وزنی ، دکور داخل سفینه ی فضایی را که به شکل استوانه بود ، بطور عمود ، روی زمین گذاشتند و هنرپیشه را از کمر در داخل آن آویزان کردند . دوربین در کف استدیو قرار گرفت و نگاه آن بطور عمودی از پایین به بالا بود . در این حالت ،نخ ها و یا طناب مخصوصی که به سقف آویزان شده بود ، در پشت کمر بازیگر ، از دید دوربین پنهان ماند . با چرخش یک دستگیره ، هنرپیشه را بالا و پایین می بردند تا حالت بی وزنی کاملاً به تماشاچی القا شود .
منبع : کتاب "تمهیدات سینمایی" نوشته ی استاد اکبر عالمی
در کنفرانس خبری “همه می دانند”، اصغر فرهادی تم های اصلی فیلمش را رابطه بین پدر و دختر( با اشاره به شاه لیر شکسپیر)، گذشت زمان( گفت که هرچقدر که زمان می گذرد، او محدودیت زمانی که برایش باقی مانده را بیشتر حس می کند و قصد دارد که یک فیلم بر اساس همین تم زمان بسازد) و مالکیت معرفی کرد. به گفته یک دوست کوبایی فرهادی؛ “ما نمی دانیم که چه گذشته ای در انتظارمان هست” و تصمیم هایی که در گذشته گرفته ایم چه تاثیری در آینده مان خواهد داشت. فیلم اخیر فرهادی با تاکید روی زمان با نمایی از ساعت یک کلیسا در شهر کوچکی در اسپانیا که قرار است بزودی مراسم ازدواجی در آن انجام شود، آغاز می شود. لحظاتی بعد زنگ های کلیسا توسط ایرن (کارلا کامپرا)، دختر جوانی که همراه مادرش لارا (پنه لوپه کروز) برای شرکت در مراسم عروسی از آرژانتین به اسپانیا آمده اند به صدا درمی آید. پدر دختر، آلخاندرو (ریکاردو دارن) به خاطر کار در آرژانتین مانده است. در همان صحنه اول فرهادی به زمان و دختر، که هر دو در فیلم نقش کلیدی دارند اشاره می کند.
“همه می دانند” از لحاظ ساختار به “درباره الی” نزدیک تر از فیلم های دیگر فرهادی است. سکانس طولانی در بخش اول فیلم به جشن عروسی تعلق دارد و در این سکانس فرهادی ما را با شخصیت های دیگر فیلم آشنا می کند، از جمله پاکو (خاویر باردم) که سال ها پیش با لارا رابطه نزدیک و عاشقانه ای داشته است. در اواخر این سکانس است که مطابق بسیاری از فیلم های فرهادی، مانند جدایی، درباره الی و فروشنده اتفاقی می افتد که روی داستان فیلم و شخصیت هایش اثر می گذارد. این بار این اتفاق، ربوده شدن ایرن است که باعث می شود پدرش آلخاندرو از آرژانتین به اسپانیا بیاید و مانند نمایشنامه های پینتر و چخوف در یک گردهمایی خانوادگی رازهای گذشته از صندوق های قفل شده بیرون آمده و پرسش هایی برای شخصیت ها و نیز تماشاگران مطرح شوند؛ راز هایی که انگار همه می دانند. تم مالکیت، از زمین تا انسان، هم یکی از تم های اصلی فیلم است. با این طرز نگاه که خاص فرهادی است، فیلم از چهارچوب یک فیلم معمولی پلیسی فراتر می رود و به یک تریلر جذاب و نفس گیر تبدیل می شود. البته فرهادی به اکثر عناصر ژانر پلیسی وفادار مانده و حتی یک پلیس بازنشسته هم مانند هرکول پوارو به خانواده لارا، و البته ما تماشاگران، سر نخ هایی می دهد.
اگر به فیلم از دریچه یک تریلر بنگریم، فیلم موفقی است ولی تریلری در حد کلاسیک های این ژانر، مانند فیلم اسپانیایی “مرداب” (آلبرتو رودریگز) نیست. اگر هم با فیلم های دیگر فرهادی مقایسه کنیم به نظر من در حد “جدایی” یا “درباره الی” برای بیننده سوال مطرح نمی کند. جوایز کن پیش بینی اش مشکل است ولی من فکر می کنم که از نظر گیشه، موفق ترین فیلم فرهادی بشود.
پا نوشت: در کنفرانس مطبوعاتی فیلم، فرهادی گفت که امیدوار است که جعفر پناهی بتواند برای نمایش فیلم اش (سه رخ) به کن بیاید و از اینکه او در این سال ها منزوی ننشسته و مرتب فیلم ساخته خوشحال است. همینطور اظهار امیدواری کرد که “همه می دانند” در ایران نمایش عمومی داشته باشد (به نظرم با حذف دو سه ثانیه باید امکان پذیر باشد).
پاول پاولیکوفسکی با فیلم قبلی اش «ایدا» نشان داد که فیلمسازی است که می تواند جانشین شایسته ای برای اسطوره های فیلمسازی و هموطنان لهستانی اش آندره وایدا و رومن پولانسکی و … باشد. سوالی که در ذهن طرفدارانش بود این بود که آیا «ایدا» یک اتفاق بود و یا با فیلمسازی دارای سبک خاص خود و خلاقیت بسیار بالا روبرو هستیم؟
حالا فیلم «جنگ سرد» که در بخش مسابقه فستیوال کن به نمایش درآمد نشان می دهد که اسطوره ای تازه به جمع کارگردان های صاحب نام لهستان پیوسته است. «جنگ سرد» که برای من از لحاظ فرم و ساختار یادآور «خاکسترها و الماس ها» ی آندره وایدا است؛ یک داستان عشقی کلاسیک با یک پس زمینه سیاسی است. مانند «ایدا»؛ «جنگ سرد» هم سیاه و سفید فیلم برداری شده و یک عاشق و معشوق را پانزده سال؛ از سال ۱۹۴۹ در لهستان کمونیستی تا دوران جاز در پاریس و راک اند رول در برلین غربی دنبال می کند. عشقی بین یک آهنگساز و یک خواننده که فراتر از آن می رود که مورد قبول معیارهای کمونیستی باشد.
طرز استفاده پاولیکوفسکی از موسیقی و ترانه در این فیلم یکی از امیتازات بالای فیلم است و این کارگردان با کمک فیلمبرداری سیاه و سفیدِ تحسین برانگیز لوکاش زال (که «ایدا» را هم فیلمبرداری کرده بود) و بازی های درخشان جوانا کولیگ و توماش کات، حماسه ای عاشقانه و مملو از احساس و خلاقیت ساخته است. فیلم مورد استقبال وسیع منتقدان حاضر در کن مواجه شده و بعید است که دست خالی از کن برگردد.
ارسال در تاریخ ۱۳۹۳/۰۷/۲۱پرویز جاهد
نگاهی به فیلم “زخم”
“زخم”(بریدگی)، اگرچه عناصر تماتیک کارهای قبلی فاتح آکین(سینماگر ترک ساکن آلمان) مثل، زندگی در مهاجرت، قربانیان نژاپرستی، تضادهای فرهنگی و خشونت های ناشی از آن را در خود دارد اما از نظر سینمایی، فاصله زیادی با آنها پیدا می کند. “زخم”، برخلاف فیلم های قبلی آکین(“شاخ به شاخ” و “لبه بهشت”)، فیلمی کلاسیک و قصه گوست که در پس زمینه ای تاریخی می گذرد و برای مخاطب عام سینما ساخته شده. فیلمی که دربارۀ قتل عام ارامنه در سال ۱۹۱۵ است، موضوعی که تا چند سال قبل، پرداختن به آن در سینمای ترکیه ممنوع بود. به اعتقاد من “آمریکا آمریکا”ی الیا کازان هنوز بهترین فیلمی است که دربارۀ نسل کشی ارامنه به دستور دولت امپراتوری عثمانی ساخته شده است. فیلمی حماسی که داستان فرار جوانی ارمنی(عموی الیا کازان) را از دست سربازان بی رحم ترک تا قبرس و از آنجا به آمریکا روایت می کند. فاتح آکین نیز به سبک کازان داستان تراژیک و دردناک و پرماجرای جوان ارمنی چاقوسازی به نام نازاره مانوگیان را روایت می کند که با همسر و دو دخترش در شهر مردین ترکیه زندگی شاد و آرامی دارد تا اینکه به وسیله سربازان ارتش عثمانی به خدمت فراخوانده شده و به کار اجباری گماشته می شود و بعد از اینکه به نحو معجزه آسایی از یک قتل عام بی رحمانه نجات پیدا می کند، با مشقت خود را به حلب و لبنان می رساند و در آنجا بعد از سقوط امپراتوری عثمانی، می فهمد که همه اعضای خانواده اش از جمله همسرش به دست ترک ها به قتل رسیده و تنها دو دختر دوقلویش زنده مانده اند و در کوبا زندگی می کنند. بقیه فیلم، به شرح سفر این جوان به کوبا و بعد به آمریکا در جستجوی دخترانش هست.
طاهر رحیم در نقش نازاره بسیار سمپاتیک است. نازاره در جریان قتل عام، به خاطر بریدگی گلویش با خنجر یک مرد مسلمان اجیر شده به وسیله سربازان عثمانی، صدایش را از دست داده و لال می شود. از این رو طاهر رحیم در بخش اعظم فیلم، ساکت است و دیالوگ ندارد اما او با استفاده از توانایی های بیانی دیگرش مثل میمیک چهره و نگاه، بازی چشمگیری ارائه می کند و به خوبی از پس این نقش دشوار بر می آید. چهره و شمایل او یادآور مسیح(به ویژه مسیح پازولینی) است و صلیبی که بر بازوی او حک شده، عامل رنج و عذاب اوست.
صحنه بریدن گلوی اسرای ارمنی به وسیله سربازان ترک و صحنه های مربوط به آوارگان ارمنی در وسط صحرایی بی آب و علف و چاه آبی که پر از اسکلت های قربانیان نسل کشی است، از صحنه های تکان دهنده و دلخراش فیلم است که تماشاگر را به یاد رویدادهای هولناک منطقه و جنایت های نیروهای داعش می اندازد.
داستان “زخم”، مصادف است با سال های شکل گیری و رشد سینما و آکین به این موضوع بی اعتنا نیست. نازاره در لبنان، وارد سینمایی سر باز می شود که فیلم “پسرک” چارلی چاپلین را نشان می دهد. فیلمی که او با وضعیت دراماتیک قهرمان آن همذات پنداری کرده و اشک به چشمانش می آورد. بریدن گلو و صدای نازاره، استعاره ای از سال ها خفقان و سرکوب ارامنه به وسیله عثمانی ها و خاموشی تاریخی آنهاست. اقلیتی که کفارۀ اعتقادات مذهبی اش را در جامعه ای با حکومتی مسلمان با خون و فلاکت و آوارگی اش پرداخته است. در یکی از صحنه های فیلم، قاصدی از طرف حکومت عثمانی برای اسرای ارمنی پیغام می آورد که اگر از دین خود دست شسته و مسلمان شوند، بخشیده می شوند و می توانند به سر کار و زندگی خود برگردند.
فیلم آکین، فیلم دو پاره ای است. پاره اول آن که نازاره را در بستر ماجرای نسل کشی ارامنه دنبال می کند، از نظر سینمایی و منطق داستانی بسیار خوب پرداخت ش اما پاره دوم که فیلمی جاده ای است که به شرح سفرهای نازاره برای یافتن دخترانش می پردازد، فاقد استحکام داستانی و سینمایی بخش اول است. اینکه نازاره بعد از سال ها دربدری و تحمل مشقت های فراوان به شهری برسد و اولین آدمی که در آن شهر ببیند، دختر گمشده اش باشد، ضعیف ترین و دم دستی ترین تمهید سینمایی است که آکین برای پایان بندی فیلمش به کار گرفته است.