آموزش سینما

آموزش فیلمسازی و فیلمنامه نویسی و عکاسی

آموزش سینما

آموزش فیلمسازی و فیلمنامه نویسی و عکاسی

آموزش سینما

این وبلاگ برای علاقه مندان به هنر فیلمسازی و عکاسی و فیلمنامه نویسی ایجاد شده است .

هدف این وبلاگ باز نشر مطالب سینمایی و هنری میباشد.

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مسیحیت» ثبت شده است

پرداختن به مساله اسلام و ریشه های آن بدون درنظرداشتن موضوعات غالب برجریانات روز مانند «جهاد» کار چندان ساده ای نیست.  ازاین رو، مستند ۷ بخشی تهیه شده توسط ژرار موردیا و ژروم پریور درمورد نفوذ عمده مسیحیت بر اسلام، دست کم در آغاز بعثت (۱)، کاری فوق العاده است.نخستین امتیاز این کار این است که نشان می دهد مطالعه چند وجهی – یعنی فراتر از فقط نظرمذهبی – قرآن، علمی درحال تکوین است. 

غالبا کتاب مقدس مسلمانان به عنوان «متنی ورای زمینه تاریخی پیدایش آن » معرفی می شود.  دلیل این امر ساختار ادبی پیچیده و عدم امکان تعیین تاریخ سوره ها و حتی تعیین تمامیت نظم زمانی وحی آنها است.  این کار بزرگی است، زیرا شناخت بهتر زمینه تاریخی و اجتماعی آخرین سه دین بزرگ یکتاپرست به رودررویی با چالش های سیاسی – مذهبی کنونی کمک خواهد کرد.

گفتگو بین مسیحیان و مسلمانان، مانند تمایز قایل شدن بین امور مادی و روحانی، می تواند یادآور نزدیکی بنیادی بین صلیب و هلال بوده و سودمند باشد.  چنان که این مستند نشان می دهد، بنابرپژوهش شماری از محققان کشورهای مختلف، اسلام از مسیح شخصیتی بنیادین درحد انسان نخستین یعنی حضرت آدم(ع) ساخته است.  عیسی بن مریم(س) یعنی مسیح(ع) فرزند مریم(س) ، انسانی است که در آخرالزمان برای کشتن دجال ظهور می کند.  با این حال، با آن که مسلمانان به خوبی می دانند که کسی که از او با واژه «مسیح» یاد می کنند، درواقع یکی از پیامبران «خودشان» است، شماری از آنان از جایگاه اساسی و بی همتایی که اودر قرآن(مجید) دارد آگاه نیستند.  او در قرآن  با مقدس ترین صفات معرفی شده است.  مردی خوش سیما، فوق العاده و قادربه انجام معجزه است. و قرآن مجید درباره (حضرت) محمد(ص) با ایجاز سخن می گوید و او را مردی امی می نامد که پیامبر یا «رسول» خدا است و [آخرین پیامبر از]  پیامبران دیگر. این نزدیکی بین دو دین را در اهمیتی که در قرآن به حضرت مریم(س) داده می شود نیز می توان دید که تنها زنی است که نامش به تکرار آورده شده و سوره نوزدهم قرآن به او اختصاص یافته است.

درحالی که واژگانی چندلایه رواج می یابد – عمدتا درمورد مفهوم «صلیبیون» که توسط اسلامی های بنیادگرا برای نام بردن از مسیحیان به کار برده می شود، یا ابهامی که درمیان غربی ها برای تشخیص بین اسلام و اسلام گرایی سیاسی وجود دارد -، وجود چنین نزدیکی می تواند به کاستن از روابط تنش آمیز دو طرف منجر شود.  به همین نحو، در جامعه ای که شاهد ازبین رفتن تدریجی ایمان مذهبی است، این امر گفتمان های معمول درباره تمایز اسلام بر رابطه مرجعی بین آن و گفتمان یهودی – مسیحی را بی اعتبار می سازد.  البته، می توان معترض بود که تفاوت های مذهبی قابل توجه هستند.  دراین روال، قرآن ماهیت الهی مسیح را – به رغم تایید و دفاع از پاکی و معصومیت او – نفی می کند.  به همین ترتیب، قرآن تاکید می کند که مرگ مسیح براثر مصلوب شدن نبوده است.  ازسوی دیگر، این مستند جایگاه بزرگی به این موضوع می دهد و با ذکر دو آیه (۱۵۷ و ۱۵۸) سوره چهارم یادآوری می کند کسانی که براین باورند که مسیح برروی صلیب دیده شد قربانی یک خطای باصره هستند: «این امر (مصلوب شدن) چنین به نظرشان آمده است».  فزون براین، اسلام درمورد مسیحیت برخوردی سخت دارد و آن را به تخطی از یکتاپرستی و «شرک» به خاطر باور به مسیح، روح القدس و خدا [تثلیث] متهم می کند (۲).

این تفاوت ها کم اهمیت نیست زیرا موجب جدل های بسیار و درگیری های فراوان می شود.  سودمندی دیگر کار موردیا و پریور این است که به محققان امکان می دهد نشان دهند که اسلام درتقابل با مسیحیت به وجود نیامده، بلکه شکلی از تداوم و حتی کوشش برای اصلاح آن بوده است.  درواقع، دین اسلام بازیافت و بازتعریف مبانی مسیحیتی است که درقرن هفتم میلادی دچار تصلب شده بود.  ازاین جمله، می توان از عقیده ای درقرون اولیه میلادی نام برد که رنج و مرگ مسیح(ع) را نفی می کرد و جریان معارضی در مسیحیت بود که مرگ مسیح(ع) برروی صلیب را ناممکن می دانست و بر جایگاه حضرت مریم(س)در قرآن بر برخی از متون نادرستی که با «اصول» کلیسا در تقابل بود نور می تاباند.

بنابراین، در عرصه تاریخی، اسلام دربدو تولد با بحث های مذهبی زمان خود بیگانه نیست و به نحوی بر جدل های پایان ناپذیر درمورد ماهیت مسیح(ع) نقطه پایان می نهد.  والایی مرتبه مسیح(ع) در قرآن حتی به این فکر دامن می زند که خطاب حضرت محمد(ص) به مسیحیان، و نه  تنها بت پرستان مکه و شبه جزیره عربستان، بوده تا آنها را به باور خود جلب نماید.  به علاوه، این یکی از دلایل، اما نه تنها دلیل، سرعت برق آسایی بود که مسیحیان شرقی به این دین جدید روآوردند.

به این ترتیب، آیا اسلام در پی مسیحیت فرارسیده است؟  درمورد پاسخ مبتنی بر مبانی علمی و تاریخی به این پرسش می توان تردید کرد.  آنچه می ماند این است که، چنان که متخصصان مورد پرسش قرارگرفته در مستند می گویند، یک «تداخل متون» بین اسلام تازه متولد شده و مسیحیتی که درقرن هفتم میلادی بوده وجود داشته است.

این مستند مسیر دیگری را نیز پی می گیرد که می تواند به تحکیم یک گفتگوی مذهبی مهم، اگر نه فوری، منجرشود.  امروز در جهان اسلام احساسی یهود ستیزانه وجود دارد که از سرنوشت مردم فلسطین تغذیه می شود اما نمی توان منکر شد که مبتنی بر برخی قرائت های [نادرست] از قرآن نیز هست (۳).  در اینجا این ضرورت به وجود می آید که به زمینه هایی که آیات مربوطه قرآن نازل شده اند توجه شود.  قرآن هنگامی که یهودیان را متهم می کند که خواستار مرگ عیسی شده اند نیز مروج ایده های خیلی رایج مسیحیان درقرن هفتم میلادی بوده که زندگی سختی داشته اند.  باید تاسال ۱۹۶۳ منتظرماند تا پاپ ژان بیست و سوم در یک دعا بگوید: «ما را به خاطر نفرین و لعنت نابجایی که درحق یهودیان رواداشتیم ببخش.  ما را ببخش که به خطا ترا برای بار دوم به صلیب کشیدیم (۴)».  به همین ترتیب، شماری از متخصصان پرسش شده در مستند یادآوری می کنند که درگیری بین [حضرت] محمد(ص) و دو قبیله یهودی مدینه، شهری که پس از مهاجرت از مکه (درسال ۶۲۲ میلادی یعنی ۱۲ سال پس از بعثت) در آن پناه گرفت، جنبه سیاسی و نیز مذهبی داشته است.

درعرصه تاریخی، پیامبر با قراردادن خود در نحله اعتقادی موسی و عیسی و قصد اصلاح یهودیت و مسیحیت، که در قرآن از آن به عنوان تغییر دگرگون کننده ماهیت یادشده، ظاهرا به مانع وجود خاخام ها برخورده است.  این امر متخصصان را برآن داشته که امروز بگویند این کتاب نه ضد یهودی بلکه ضد خاخام است.

یک قرن پس از به ظهور، اسلام که در بحبوحه گسترش قلمرویی بود، به تدریج خود را از زیر سایه حمایتی مسیح(ع) رهاند و جایگاهی مقتدرانه به [حضرت] محمد(ص) داد.  درطول قرن ها، اختلافات با مسیحیت تشدید شد، اما اکنون مشهود است که قرائت تازه ای از قرآن که متفاوت با زمینه های تاریخی و اجتماعی زمان وحی آن باشد، سودمند است.  این مرحله ای چشم ناپوشیدنی برای تبیینی بلند پروازانه به نیت نوسازی اندیشه اسلامی است.  «اجتهاد» یا به عبارت دیگر تفسیر و تاویل متون، که در درازای قرن های پس از مرگ پیامبر درسال ۶۳۲ میلادی بسیار غنی بود، امروز دیگر چیزی جز تکرار مکررات بیهوده نیست.

 

زبان شناسی – برای مطالعه مشروح عربی قرآنی و وام گیری های پرشمار آن از زبان های دیگر، ازجمله آسوری، که زبانی سامی از شاخه آرامی است – و نیز مردم شناسی ابزارهایی ارزشمند برای این تجدیدنظر ضروری است.  به این ابزارها باستان شناسی نیز افزوده می شود که کشفیات آن امکان درک بهتر زمینه های تاریخی زمان بعثت را می دهد.  البته مشروط براین که عربستان سعودی اجازه کاوش های بیشتری را در سرزمین خود بدهد.  پس از آن نوبت به ترویج عام آگاهی های ناشی از تفسیرهای جدید از متن قرآن برمبنای نمونه ارایه شده در این مستند می رسد.  می توان پیش بینی کرد که این کار بدون دردسر انجام نپذیرد.

 

اکرم بالقائد برگردان شهباز نخعی


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ تیر ۹۷ ، ۰۶:۰۴
hamed

اول
بنیادگرایی 
اصطلاح بنیادگرایی برای نخستین بار در قرن بیستم در ایالات متحده وضع شد برای اطلاق به گروهی از پروتستانها. پروتستان هایی که جزواتی تحت عنوان fundamental: a testimony of – the truth فاندامنتال- گواه حقیقت- منتشر می کردند. رد پای بنیادگرایی را چه به عنوان یک باور و چه به عنوان یک جنبش می توان در هر سه دین یهودیت، مسیحیت و اسلام در طول تاریخ تا زمان کنونی سراغ گرفت. بنیادگرایی در آیین یهود از جنبشی تحت عنوان " گوش آمونیم" در دهه 1970 و در اورشلیم نشان دارد که متشکل از دسته ای جوانان ریشو و عرقچین بر سر اسراییلی بود که ضمن ایجاد بلوا و آشوب از شکستن درو پنجره خانه ها گرفته تا پنچر کردن لاستیکها، به موعظه های اخلاقی پرداخته؛ سخنان خاخام کوک را در حالت های خلسه مانند و رقص های حسیدی(hasidic) تکرار می کردند؛ آنها درصدد بوده- و هستند؛ از این رو میگویم هستند چراکه هیچکس یعنی هیچ تحلیلگر منصفی نمی تواند حمله وحشیانه کماندوهای اسراییلی به کشتی صلحطلبانی را که جهت رساندن مواد غذایی عازم نوار غزه بود را جز در قالب مفروض دانستن رگه هایی از بنیادگرایی در رژیم حاکم بر اسراییل، تحلیل کند- تا به آرزوی متبلور در عهد عتیق- سرزمین موعود از رود فرات در عراق تا رود نیل در مصر- جامه عمل پوشانده و هیکل سلیمان را بار دیگر بنا نمایند. اوج بنیادگرایی در آیین مسیحیت در جنگ " البیگنسیان" albigensian) ) (1229-1209( محقق می شود؛ جنگی به سردمداری مسیحیان ارتدکس فرانسوی که می خواستند مذهب باستانی( (catharism را به ضرب شمشیر و آتش و شکنجه نابود کنند. کشتار بیست ساله البیگنسیان به قتل عام بیش از یک میلیون مسیحی کاتولیک انجامید که تمایزشان با کاتارها از سوی مهاجمین چندان روشن و آشکار نبود. بطور کل بنیادگرایی در مسیحیت بلاواسطه بر زخم پذیری مومنان متکی است؛ ابتلای آنها به بیماری و آنگاه تجویز جنبش بنیادگرا بعنوان دارو. قائل بودن به جامعه ای که سرتاپا در غرقاب گناه و آلودگی مستغرق است و راه نجاتش تنها چنگ زدن به دستورالعملهایی است که از سوی رهبران جنبش ارایه میشود. بنیادگرایی در اسلام نیز سابقه و صبغه ای طولانی دارد. بنیادگرایی در این دین بیشتر حول و حوش آرزوی دیرینه مسلمانان به استقرار حکومتی دور میزند که باید احکام اسلامی را مو به مو و بدون هیچگونه انحرافی در چهارچوب قرائتی جزم گرایانه از دین به اجرا درآورد. حکومتی که از مشروعیتی الهی برخوردار باشد. رگه هایی از بنیادگرایی را میتوان در دوران عباسیان مراکش(909-761م) الحراوید در مراکش و اسپانیا (1147-1056( و سلسله شیعی فاطمیان در بخشهایی از شمال آفریقا سراغ گرفت. حرکت ناصرالدین در موریتانی (1977-1673(، جنبش جهادی موسوم به سوکوتوکالیپت به رهبری عثمان دان فودی در نوار مرکزی سودان (1817-1754( را نیز در چهارچوب ینیادگرایی زیسته اند. اگرچه جنبشهای بنیادگرای اسلامی در دوران استعماری جنبش هایی محسوب می شدند که با احیای اسلام درصدد شورش علیه حکام استعماری و نظام های سلطنتی-فئودالی و کسب استقلال  بودند؛ لیکن در دوران پسا- استعمار و پس از جنگ جهانی دوم به جنبشهایی ارتجاعی بدل شدند که با خدعه حکومتهای بورژوایی و در جهت تضمین منافع آنها به دنبال حذف و سرکوب جنبشهای ترقی خواه بودند. این جنبشها در واقع سپربلای حکام فاسدی بودند که از فقر و درماندگی همه گیر در کشورهاشان استفاده کرده و از طریق همدستی با امپریالیسم به چپاول انگلوار توده های عقب مانده میپرداختند. آخرین ورژن بنیادگرایی اسلامی را میتوان در شکلگیری گروه القاعده در عربستان و افغانستان جستجو نمود.
بطور کل بنیادگرایی بر روابطی اجتماعی متکی است که خودشان را در معارضه بی چون و چرا با لیبرالیسم و مدرنیته، آزادیهای سیاسی و اجتماعی، فمینیسم، خردگرایی، علمگرایی و......بازتولید میکنند و صدالبته این معارضه به رفع بحرانهای دوره ای نظام سرمایه داری و تحکیم بیشترش در رژیم های سرمایه داری حاکم بر غرب می انجامد. اگرچه بنیادگراها در عرصه مذهبی به حیات خویش ادامه داده و از آن ارتزاق میکنند اما هیچگاه بنیادگرایی به معنای مذهبی بودن نبوده و مذهبی بودن شرط بنیادگرا یی نیست.

دوم
آگورا، در رد بنیادگرایی در ستایش خرد
اسکندریه، مصر، قرن چهارم میلادی. هیپاتیا ( haypatia) ( Rachel Weisz)، فیلسوف، منجم و ریاضیدانی یونانی است که سعی دارد تا اگرنه خود اسکندریه حتی المقدور کتابخانه و موزه اسکندریه که به ریاست پدرش، ثیون (theon) Michael Lonsdale اداره می شود را در وانفسای آشوب ها و اغتشاشات اجتماعی و مذهبی برآمده از امپراطوری رو به زوال رم، حفظ کند. هیپاتیا کلاس "آکادمیک" خویش را در کتابخانه برپا می دارد و در باب نظریه های زمین- مرکزی و خورشید- مرکزی- منتسب به بطلمیوس و آریستاکوس- با شاگردانش به بحث میپردازد. اُریستیس ( Orestes) (Oscar Isaac) یکی از این شاگردان است که عشقش را به هیپاتیا ابراز می کند و شاگرد دیگری دیووس (Davus) ( Max Minghella) برده ایست که عشقش را به معلم خویش پنهان می دارد. آشوب های اجتماعی با تحریک چندخدایان(Pagans) که حال خشمگینانه به مسیحیان حمله ور می شوند؛ آغاز می شود. مسیحیان که در تب انتقام می سوزند و تعدادشان روزبروز بیشتر میشود به کتابخانه یورش می برند؛ هیپاتیا، پدر، شاگردان و چندخدایان به کتابخانه پناهنده می شوند. قاصد امپراطوری دستور می دهد که جان پناهندگان در امان است اما مسیحیان حق ورود به کتابخانه را دارند. کتابخانه توسط مسیحیان بنیادگرا چپاول شده و کشتار آغاز می شود؛ داووس که برق خنجرها در چشمانش منعکس است به مسیحیان می گرود. سالها بعد، اُریستیس که او نیز مسیحی شده بر اسکندریه حکم می راند این درحالیست که هیپاتیا که حال از تدریس در کتابخانه منع شده- کتابخانه ای که بدل به لانه مرغ ها و خروس ها شده است- در خلوت و در مشورت با اسپیسیوس( همایون ارشادی) دل مشغول فرضیه هایی پیرامون مخروط ها، بیضوی ها ، هذلولی ها، مرکزیت خورشید، و تعیین مسیر حرکت زمین به دور آن است. مسیحیان و یهودیان علیه همدیگر اعلان جنگ کرده و به کشتار هم می پردازند. سیریل ( Cyril) ( Sami Samir) رهبر مسیحیان برای جلوگیری از تاثیر هیپاتیا بر اُریستیس، و با نقل قول از کتاب مقدس، اُریستیس را به گردن نهادن به متن کتاب مقدس و تکفیر هیپاتیا به جرم الحاد، ارتداد، و جادوگری فرمان می دهد؛ اُریستیس امتناع کرده و در نتیجه سیریل با ترغیب و تحریک توده ها، مردم خشمگین را برای دستگیری هیپاتیا روانه می کند. هیپاتیا توصیه یکی از شاگردانش که حال کشیش شده را نمی پذیرد و از گرویدن به مسیحیت سرباز می زند؛ دیووس برای اطلاع هیپاتیا از دستگیری قریب الوقوعش سراسیمه عازم اقامتگاه او می شود اما دیر می رسد. درحالیکه جماعت خشمگین به دنبال سنگ برای سنگسار کردن هیپاتیا میگردند؛ دیووس، معلم خویش را که به دریچه بیضی وار سقف چشم دوخته؛ خفه می کند.
آگورا با این نام با مسمی و زیبایش- آگورا مکانی بود که دولتمردان و بزرگان دولتشهرهای یونانی در آنجا گردآمده و به تصمیم¬گیری های سیاسی و نظامی می پرداختند- تجلیل و ستایش بی نظیر و رسای آمنابار است از علم و خرد در کشاکش آن با بنیادگرایی برآمده از مذهب مسیحیت و یهودیت بالاخص مسیحیت. اگر هیپاتیا- با بازی درخشان و جاودانه راشل وایز با آن چهره معصومش که نشان از تواضع آکادمیستی دارد- در چنبره مثلث عشقی میان خود و دو شاگردش گرفتار آمده- هرچند که نابغه ای چون او گرفتارتر از آن است که به عشق مجالی دهد- اسکندریه نیز در مثلثی از خون و آشوب و کشتار روبیده میشود. مثلثی که یکی از دو ضلعش توسط مسیحیان و یهودیان بنیادگرا ترسیم شده و ضلع سومش در آغوش علم و خرد برخاسته از قفسه های کتابخانه اسکندریه آرام گرفته است. آگورا آنچنانکه از این واژه برمی آید؛ درگیری ها و کنش های واقع شده در اسکندریه را از طریق دکورها و طراحی صحنه باشکوهش و با القای حسی از مکانمندی، نقطه گذاری می کند. هرچقدر فضا و جو کلاس هیپاتیا آرام و دلنشین و سرشار از مباحثه و گفتگو است؛ در خارج از کتابخانه آنچه به گوش می رسد؛ عربده های خشمگنانه مبلغین مذهبی بنیادگراست که بر فراز منابر به تحریک و تلقین افکار روان رنجورانه خویش به جماعت فقیر و ساده دل مشغولند. آگورا در صحنه های آرام نخستینش چنان غم انگیز و دردناک در انتها به نظر نمی رسد. فضای آرام علمی چنان با هجوم توده های اغفال شده درهم می پیچد که به یکباره لحن فیلم تغییر می کند. آگورا نزاع را در چندین سطح مطرح می کند: نزاع میان مذاهب، نزاع میان علم و هنر از یک سو  و مذهب از سوی دیگر، و نزاع میان زن و مرد- فراموش نکنیم که هیپاتیا نه به دلیل چندخدا بودن(paganism) یا فیلسوف بودن بلکه به دلیل زن بودن است که مورد خشم و کینه سیریل قرار می گیرد- سرسپردگی هیپاتیا به علم یا بهتر است بگوییم حقیقت، در تقابلی جدی با ادعای بنیادگرایی مذهبی قرار می گیرد که قرائت قشری و دگماتیستی خویش از دین را تنها منبع حقیقت می داند. ابزارهای بنیادگرایی همچون تبلیغ، تلقین, ارعاب، کشتار، دستکاری ذهنی و بهره گیری های مهوع از فقر و فلاکت مردم به خوبی در فیلم به تصویر کشیده می شود. حالت های هیستریک چهره سیریل و پیروانش بخصوص در لحظه ای که بر صورت اریستیس سنگ پرتاب می کنند در تقابلی زیبا و اثرگذار با چهره معصومانه هیپاتیا و رخسار آرام و سرشار از متانت مشاورش با نقش آفرینی همایون ارشادی است. هر اندازه که مسیحیان و یهودیان بنیادگرا از خدعه و نیرنگ برای پیشبرد مقاصد شوم خویش بهره میبرند؛ هیپاتیا سرشار از صداقت و راستی و رهایی است؛ اوست که درحالیکه دیووس قصد تعدی به او را دارد- چه چیز برای یک زن می تواند دردناکتر ازاین لحظه باشد؟- طوق اسارت را از گردنش برمی دارد اما افسوس که این شاگرد خام و ناپخته از اسارتی – اسارت بردگی- به اسارت دیگر- اسارت مذهبی- می غلتد و از همین روست که در انتهای فیلم قصد دارد تا با مطلع ساختن هیپاتیا از خطر جبران مافات کند اما مسلما خیلی دیر شده است. و باز هم هیپاتیا است که با تن زدن از گرویدن به مسیحیت حریم مقدس علم را از شائبه ها و آلودگی های مذهب مصون میدارد- او به فلسفه ایمان دارد- اما این حریم امن با مصلحت اندیشی اُریستیس- حاکم- که در برابر بنیادگرایی زانو می زند به یغما می رود. اُریستیس تا آنجا که شاگرد است و عاشق، خوب است و همدردی تماشاگر را بر می انگیزد اما آنجا که حاکم میشود و حکومتش در برابر مذهب سیریل زانو می زند؛ افسوس می خوریم که چرا تا به انتها در برابر سیریل از قرائت متعادل و مهربانانه خویش از دین- به یاد بیاوریم که اُریستیس چه شجاعانه در برابر سیریل که تحت فشار جمع از او میخواهد تا هیپاتیا را طرد کند؛ مقاومت نموده و در برابر سیل خروشان جماعت که او را تکفیر می کنند و سنگ بر سرش می کوبند فریاد می زند که من یک مسیحی مومنم- دفاع نمی کند. اگر هیپاتیا آنچنان در عشق به علم و حقیقت ذوب شده که چندان دلمشغول چالشی نظری با بنیادگرایان مذهبی نیست و اصولا اقلیم علم و اخلاق را فراتر از دین می شمارد- روشنفکران سکولار- لیکن اُریستیس نماینده آن دسته از روشنفکران دینی- هرچند که بر طبق گفته هیپاتیا خیلیها او را مسیحی نمی دانند- است که طالب و خواهان تعبیرو تفسیری علم مدار از دین است او می خواهد تا میان مسیحیان و یهودیان و چندخدایان اتحاد ایجاد کند و بر همین اساس مدام از اشتراکات سخن می گوید اما خب خواستن همیشه توانستن نیست آن هم در آن فضای غضب آلود اسکندریه. نماهای هوایی از شهر و کتابخانه اسکندریه بسیار زیبا و چشم نواز و البته در جهان فیلم واجد معنایی خاص: آمنابار سکانس های کلیدی فیلم را با تصویری ماهواره ای از کره زمین که از ارتفاعی بسیار زیاد با سرعت بر روی اسکندریه زوم می کند؛ برش می زند؛ تصاویری که یادآور تصاویر سایت گوگل ارث است. این تصاویر در بستر معنایی فیلم تاکیدی است بر تسلط بی چون و چرای علم نه تنها بر جهان اسکندریه بلکه بر کل عالم. فراموش نکنیم که در این نماهای هوایی تاکید زیادی بر دریچه ها و سقف هایی دایره ای و یا هذلولی شکلی است که دوربین کرارا از میان آنها به مردم می نگرد. درواقع در این نماها نظاره گر انطباق چشم دوربین آمنابار بر چشم هیپاتیا هستیم که مدام در تصورات خویش از ارتفاعی چنین بالا و بلند به جهان و فضای اسکندریه مینگرد. در صحنه پایانی فیلم نیز درحالیکه دیووس دست بر دهان هیپاتیا گذشته و او نفسهای آخرش را می کشد؛ چشمانش بر بیضی سقف خیره مانده؛ هیپاتیا حتی در لحظه مرگ نیز در گیرودار فرضیه های علمی خویش است. هیپاتیا به قتل می رسد و این هذلولی ها و سهمی ها هستند که حسرتخوارانه به کشتارها می نگرند. و در پایان باید خاطر نشان شود که در سطوحی عمیق تر، آگورا روایتی است از تضادی بنیانی که میان سنت هلنی از یک سو و سنت عبرانی/مسیحی از سوی دیگر وجود دارد. پایان تراژیک زندگی هیپاتیا نمودی است از تصادم دردناک نفس هلنی با تقدیر. گسست هیپاتیا از جهان ایزدان به بهای تنهایی او در برابر تقدیر تمام می شود اما به هر حال این در ذات هر تراژدی است: رنج انسانی به بهای قرار دادن فرهنگ بجای دین در مرکز آگاهی. هیپاتیا از اطاعت در برابر سیریل تن میزند چراکه سرکشی و نه گفتن در ذات نفس تراژیک است؛ نفس سرکش مدفون در خویش.
فیلم در سال 2010برنده 7 جایزه از سری جوایزGoya Awards شد. از جمله بهترین فیلمبرداری، بهترین طراحی لباس، بهترین جلوه های ویژه، بهترین فیلمنامه اریژینال و......
فیلم در جزیره مالت فیلمبرداری شده است.
برخی از گاف¬های فیلم:
-
در حین کشتار یهودیان، تصاویری از انجیر آمریکایی می بینیم. گیاهی که پس از کشف قاره آمریکا وارد مناطق مدیترانه ای شد.
-
تصاویر ماهواره¬ای از اسکندریه حاوی برخی تاسیسات مدرن از جمله کانال سوئز، سد آشوآن (Assuan) و دریاچه ناصر است.
-
هیپاتیا در زمان مرگ، بین 45 تا 60 سال سن داشته است.
برخی از نقل قولها:
هیپاتیا به شاگردش: تو نباید بپرسی که به چه اعتقاد داری یا نمیتوانی. من باید چنین کنم.
هیپاتیا: [ با نگاه به آسمان شبانه] اگر می توانستم ذره ای بیشتر این سر را آشکار سازم؛ اگر می توانستم ذره ای بیشتر به پاسخ نزدیک شوم؛ آنگاه همچون زنی شاد به گور می رفتم.

کارگردان: آلخاندرو آمنابار
نویسنده:  آلخاندرو آمنابار، ماتئو گیل
بازیگران: راشل ویز،مکس مینگلا، همایون ارشادی
محصول: اسپانیا، 2009

http://anthropology.ir/article/5780.html

آرمان شهرکی

 

 

 


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ تیر ۹۷ ، ۱۸:۵۳
hamed