آموزش سینما

آموزش فیلمسازی و فیلمنامه نویسی و عکاسی

آموزش سینما

آموزش فیلمسازی و فیلمنامه نویسی و عکاسی

آموزش سینما

این وبلاگ برای علاقه مندان به هنر فیلمسازی و عکاسی و فیلمنامه نویسی ایجاد شده است .

هدف این وبلاگ باز نشر مطالب سینمایی و هنری میباشد.

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «جدایی نادر از سیمین» ثبت شده است

به مناسبت دریافت خرس طلای برلین توسط جدایی نادر از سیمین
در ابتدای مطلب بدون فوت وقت بگویم برای دریافت جایزه خرس طلای جشنواره برلین برای اصغر فرهادی و گروه سازنده فیلم جدایی نادر از سیمین بسیار خوشحالم. این حال خوبی که فرهادی به من داد نه تنها به این خاطر است که توانسته جوایزی را به سینمای ایران اضافه کند- که البته این خوشحالی هم در لایه های زیرین وجود دارد- بلکه فرهادی به نگاهی پالوده در زمینه سینما، روایت و فیلمسازی رسیده که می تواند مجرای مناسبی برای او باشد که با مخاطبان بین المللی ارتباط برقرار کند.
اما چگونه این اتفاق می افتد؟ چگونه فرهادی به نگاه و زبانی می رسد که ابعادی جهانی یافته و می تواند با مخاطبانی ارتباط برقرار کند که فارغ از قرارداد های رایج زبانی به فیلم نمره الف می دهند. سینما هم برای خود دارای زبان است. زبانی که فیلمساز در جایگاه فرستنده به وسیله آن پیامی را برای بیننده اش در جایگاه گیرنده ارسال می کند. مجرای ارتباطی این گفتاشنود نیز همان زبان سینماست. زبانی که بسیاری سعی می کنند بوسیله آن با "دیگران" سخن بگویند، اما چون متکی به قرارداد های زبانی کلامی هستند توفیق پیدا نمی کنند.
آنچه سبب شده فرهادی به زبانی پالوده در سینما برسد حذف عامل بیان است. در مطلبی که دو سال پیش همین زمان درباره فیلم درباره الی به مناسبت موفقیت اش در جشنواره برلین نوشتم اشاره کردم که چگونه فرهادی شیوه های بیانی آکادمیک سینما را به بازی می گیرد تا دنیای مورد نظر خویش را شکل دهد. اما این بار و امسال داستان دیگر است. اتفاقا فرهادی به سمتی می رود که " بیان" را از فیلمش حذف کند. اگر آن شیوه استفاده بیانی از امکانات زبان سینما در فیلم فرهادی عاملی شد برای ارتباط با فیلم این بار فرهادی برگی دیگر را رو می کند. او می داند که داستان جدایی نادر از سیمین شیوه گویشی دیگر را طلب می کند. او می داند باید بزند به دل واقعه و نباید خود را معطل فرم سینمایی کند. نظریه پردازان معاصر سینما معتقدند که در این شیوه گفتار، یعنی حذف بیان از فیلم کارگردان موقعیت واقعه را در جایگاهی قرار می دهد که واقعیت خود راوی باشد. فرهادی به عنوان تفسیرگر واقعه خود را از داستان بیرون می کشد و این نکته نه تنها در کارگردانی به معنای چینش میزانسن بلکه در فیلمبرداری، بازیگری ها و حتی تدوین و.... نیز خود را نشان می دهد. زمانیکه واقعیت خود راوی می شود تماشاگری که به دنبال عامل بیانی داستان می گردد و او را پس اثر نمی بیند خود را به جای او می گذارد و اینجاست که روایت واقعیت درون مخاطب کامل و تمام می شود. همین لحظه است که آن اتفاق جادویی سینما رخ می دهد و خود فیلم به عنوان مجرا اتفاق درون فیلم را به ناخودآگاه مخاطب منتقل می کند. شاید این همان ایده گذاری و یا تلقینی است که کریستوفر نولان از آن سخن می گوید. تماشاگر سالن را ترک می کند و طوری فکر می کند که گویی با نادر و سیمین و دیگران زیسته است و یک تجربه زیسته را پشت سر گذاشته است. زمانیکه هنرمند آگاهانه این جرات را می کند که خود را حذف کند، دنیای فیلم همچون نطفه ای درون ذهن و روح مخاطب نقش می زند و زمانیکه هیجانات فیلم دراو از بین رفت، فیلم به یکی از تجربه های غیر مستقیم ذهنی اش بدل می گردد.
آدمی که از بیرون به یک فیلم نگاه می کند خیلی زود می تواند آن را از ذهنش خارج کند، اما زمانیکه با داستان یکی شد، هیچگاه نمی تواند آن را فراموش کند. این داستان تفاوتی با زندگی عادی اش ندارد و به جهان زیسته او بدل شده است.
فیلم جدایی نادر از سیمین با اینکه روایت را به واقعیت وانهاده اما نمی کوشد ادای سینمای مستند را درآورد. فیلم دارای خصلت های دراماتیکی است که با ظرافت آن را از سینمای شبه مستند و یا مستند داستانی جدا می کند. برخی سینماگران یا عادت دارند خود درون اثر به تفسیر آن بنشینند و یا اگر بخواهند بیان را حذف کنند سریع به فکر دوربین گزارشی و ساختن اثری شبه مستند می افتند. فرهادی تمام این مرزها را با دقت در کارش رعایت می نماید. بازیگران بازی نمی کنند، اما نقشی را روایت می کنند که در یک جهان داستانی است. طراحی صحنه دیده نمی شود، اما در ترکیب خود رنگ خاکستری را به همراه می آورد که نشانگر حالت و وضعیت زندگی آدم هاست. دوربین نیز چنین می کند، اگرچه وجود خود را پنهان می کند، اما هر جا که لازم است حضور دارد و وقایع را ثبت می کند.
تجربه های فرهادی کار را دائم سخت تر می کند. سینمای ایران با داشتن چنین فیلمی دیگر به راحتی نمی تواند به سراغ ساخت هر فیلمی برود. حالا بی صبرانه منتظر هستیم ببینم که فرهادی در کار بعدی چه برگی برای ما رو می کند.

رامتین شهبازی

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ تیر ۹۷ ، ۰۷:۲۸
hamed

بابک کریمی که سالها در ایتالیا زندگی می‌کند و در زمینه‌ی تدوین،فیلمبرداری و تدریس در سینما فعال است ومشاور سینمایی جشنواره‌های ایتالیا برای انتخاب فیلم‌های ایرانی است، این روزها به دور از فعالیت سالهای اخیرش، فیلم «جدایی نادر از سیمین» جدیدترین ساخته‌ی اصغر فرهادی با بازی او در نقش قاضی بر پرده‌ سینماهاست.
کریمی پس از سالها در نوروز سال 90 به تهران سفر کرد و در مدت حضورش در ایران درباره‌ی تجربه‌ی‌ حضورش در فیلم «جدایی نادر از سیمین» و وضعیت سینمای ایران سخن گفت.
بابک کریمی درباره‌ی چگونگی حضورش در فیلم «جدایی نادر از سیمین» به خبرنگار بخش سینمایی خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا)، گفت: این تجربه‌ی و حضور به‌طور اتفاقی پیش آمد. آقای فرهادی دو سال قبل در پاریس در خانه دوست مشترکمان آقای نادر تکمیل‌همایون، فیلم «بلیت» عباس کیارستمی که فیلمی سه اپیزودی بود را دیده بودند و من در آن فیلم، ده دقیقه نقش داشتم و در همان مقطع برایم پیامی فرستادند که اگر دوست دارم، می‌توانیم همکاری کنیم.
وی با اشاره به آشنایی‌اش با اصغر فرهادی از طریق آثارش در آن مقطع یادآور شد: فیلم‌های ایشان را دوست داشتم چون به نظرم در نسل جوان که در سینما فعال است، بهترین هنرمندی است که توانسته، زندگی شهری را تعریف کند.
در مقطعی که اصغر فرهادی زندگی شهری را دنبال می‌کرد یا همه به دنبال سینمای روستایی بودند یا به دنبال نوعی از سینمای که هیچ ربطی با این اجتماع نداشت، می‌رفتند که من با تماشای این نوع آثار که هیچ ربطی به اجتماع نداشت، حس می‌کردم یک بخش بزرگی از جامعه‌ ایران که الان فعال است در سینما تعریف نمی‌شود و آثار سطحی هستند.
این هنرمند با اشاره به نحوه‌ی شروع همکاریش با اصغر فرهادی یادآور شد:روزی که به تهران و و دفتر ایشان آمدم که برای اولین‌بار ایشان را ببینم، فقط دوبار تا آن مقطع با هم تلفنی صحبت کردم و دو سه ایمیل فرستاده بودیم و در آن مقطع قصه‌ی «جدایی نادر از سیمین» هنوز یک فرم خام داشت. فکر می‌کنم ایشان اول کمی بازیگرانش را نشان می‌کند که ببینند نقش‌ها را بر روی چه کسانی بنویسد. بعد از اولین دیدار که توافق کردیم، همکاری کنیم، یکسال گذشته بود که آقای فرهادی زنگ زدند و گفتند، فیلمنامه را نوشته‌اند.
بابک کریمی که در نقش «قاضی» در «جدایی نادر از سیمین» حضور دارد،درباره‌ی چگونگی ارتباطش با این نقش گفت: در ذهنم هیچ ماکتی برای این نقش نداشتم و اتفاقا یک مشکلی که با این نوع نقش وجود دارد این است که نه فقط در سینمای ایران بلکه اگر در تاریخ کل سینما نگاه کنیم، نقش قاضی یک نقش حساس است، چون نماینده قدرت است. اگر فیلم‌ها انتقادی باشند قاضی به‌طور اغراق‌آمیزی بدجنس می‌شود و اگر فیلم تبلیغاتی باشد به‌طور اغراق‌آمیزی درست و متعادل است و در فیلم‌های کمدی هم به‌طور اغراق‌آمیزی احمق است. بنابراین در سینما به ندرت یک نقش قاضی آن‌طور که باید باشد، دیده می‌شود.
وی با اشاره به نقش‌اش در «جدایی نادر از سیمین» ادامه داد: ما می‌خواستیم از این کلیشه‌ها کاملا رد شویم بنابراین به دادگاهی در حوزه‌ی کرج رفتیم و با یک بازپرسی صحبت کردیم و در عین حال یک روز در میان هم برای تمرین به دادگاه الهیه می‌رفتم و در شعبه‌های مختلف از صبح تا انتهای ساعت کاری می‌نشستم تا ببینیم شیوه‌ی کار چگونه است. برایم جالب بود که کارمندان دادگاه‌ها نیز مانند کارمند بانک و ثبت احوال قوانینی دارند و در یک چارچوب بسیار شلوغی همزمان باید موردهای مختلفی را رسیدگی کنند.
بابک کریمی با تاکید بر اینکه قصد داشته به وجه انسانی قاضی‌ها توجه کند، گفت: می‌خواستم بدانم در چه شرایطی کار و زندگی می‌کنند، چون تاکید داشتم درباره‌ی قاضی فیلم هیچ نوع قضاوتی نباشد. همان‌طور که هیچ نوع قضاوتی در مورد پرسوناژ نادر و سیمین و بقیه نقش‌ها در فیلم نیست.
وی ادامه داد: در زندگی هم نقش مثبت و هم منفی نداریم. ما به عنوان انسان در یک شرایطی، بدترین وجه خودمان را نشان می‌دهیم و در یک شرایط دیگر نه. در زندگی معمولی خودمان هم می‌بینیم که هرکاری می‌کنیم گروهی به آن واکنش مثبت نشان می‌دهند و گروه دیگر واکنش منفی دارند، بنابراین خیلی نادرست است که در یک فیلم از اول یک پرسوناژی را منفی نشان دهیم چون او به عنوان انسان در پروسه‌ی زندگی‌ به این شغل رسیده است، به‌طوری که حتی ممکن است اگر من آن مسیر را طی می‌کردم من جای او بودم.
بابک کریمی با تاکید دوباره بر موارد اشاره شد تصریح کرد: به همین دلیل می‌خواستیم پرسوناژ قاضی هم از نظر شرایط انسانی برای ما روشن بشود نه این‌که قضاوت کنیم. مواردی در برلین دیدم که می‌گفتند این پرسوناژ زیادی خوب است و در عین حال خبرهایی از تماشاگران داخل ایران می‌رسید که می‌گفتند، انتظار نداشتند این‌گونه باشد و عجب نگاه خشنی دارد، یعنی همین پرسوناژ بدون این‌که دست بخورد، بعضی معتقدند خیلی خشن و بعضی هم می‌گویند خیلی مهربان است.
کریمی در پاسخ به اینکه آیا کارگردان ایرانی دیگری پیش از فیلم «جدایی نادر از سیمین» پیشنهاد بازی به او داده بود،گفت: من قبل از فیلم آقای کیارستمی و بعدش چند فیلم دیگر هم بازی کرده بودم اما آقای فرهادی دومین کارگردان ایرانی بودند که پیشنهاد همکاری دادند.
وی در پاسخ به اینکه آیا بازی در نقش خاصی در فیلم «جدایی نادر از سیمین» برایش اولویت داشته است،گفت:نه برای من آن‌طورها مهم نبود. پیشنهادی که از طرف آقای فرهادی آمده بود، برای من خیلی جذاب بود و به هرحال از نظر سینمایی به او اطمینان داشتم و می‌دانستم که هرچه هست کار مبتذلی نخواهد بود، بنابراین مساله‌ای نداشتم که چه نقشی را بازی کنم.
بابک کریمی در بخش دیگری از این مصاحبه درباره‌ی ارزیابی‌اش ازبازتاب نمایش فیلم «جدایی نادر از سیمین» در برلین به ایسنا گفت: بازتاب این فیلم در برلین خیلی فوق‌العاده بود. بعد از نمایش فیلم که اواسط جشنواره بود از همان صبحی که وارد کنفرانس مطبوعاتی شدیم، خبرنگاران تشویق کردند،خبرنگارانی که به اذعان رسانه‌های مختلف به ندرت در نشست خبری برای فیلمی دست می‌زدند. مردم هم که در خیابان‌ها می‌دیدیم، همه خارج از سن و ملیت، ابراز احساسات خیلی قوی نسبت به ما داشتند و همه آرزو می‌کردند که فیلم جایزه اول را ببرد.
این هنرمند درباره‌ی جوایز برلین پس از دوران افول سینمای ایران در عرصه جهانی گفت: متاسفانه در دوران افول، بعضی‌ها فکر می‌کردند که فرمولی به عنوان فیلم جشنواره‌ای وجود دارد که البته در یک مقطعی هم این‌گونه شده بود و کمی کپی فیلم‌های کیارستمی بود یا این‌که فیلم‌ها انتقاد‌های سرسختی از مسائل اجتماعی را داشتند و این موضوع از مقطعی تکراری و از سر انجام تکلیف بود، غافل از این‌که اگر هم چنین فرمولی باشد برای یک ـ دو فیلم جواب می‌دهد نه برای همه‌ی فیلم‌ها. به همین دلیل خیلی از فیلم‌ها در جشنواره‌های خارجی رد می‌شدند.
وی با اشاره به ساختار «جدایی نادر از سیمین» اظهار امیدواری کرد:این فیلم به نوعی عقربه‌های ساعت را به صفر بیاورد و فیلم‌سازان دیگر هم به این نتیجه برسند که با عجله و سرهم کردن مسائل فیلم ساخته نمی‌شود و باید واقعا کار کرد.
کریمی در ادامه از تجربه‌ی همکاری در «جدایی نادر از سیمین» سخن گفت و ادامه داد: در این سی سال کار هنری، تجربه «جدایی نادر از سیمین» یکی از بهترین تجربیات من در زمینه‌ی کارگروهی در سینما بود. از کار آقای فرهادی خوشم آمد چرا که نه فقط در داستان اصلی بلکه به ریز‌ترین مسائل هم توجه می‌کردند.
وی در پاسخ به بازتاب بین‌المللی فیلم با توجه به مضمون ایرانی فیلم تصریح کرد: جزئیاتی از فیلم که به بحث قرآن و حلال و حرام و ... مربوط می‌شود، این فیلم را ایرانی می‌کند اما باید توجه کنیم که نوع زندگی شهری همه جای دنیا یکسان است یعنی مسائل و پرسوناژ‌هایی که در فیلم هست در عین حال که خیلی ایرانی است، بین‌المللی هم هست یعنی این خانواده می‌توانست در برلین، ایتالیا یا هر جای دیگر باشد.
بابک کریمی در پاسخ به اینکه در طول فیلمبرداری تماما در ایران حضور داشته یا فقط در مقطعی حضور داشته است،گفت: من در تمام طول تمرینات و فیلمبرداری در حدود چهارماه در ایران بودم. و همزمان با «جدایی نادر از سیمین» مستند یکی از دوستان را هم تدوین می‌کردم.
می‌خواستم تجربه‌ی حضورم در ایران فقط یک تجربه‌ی کاری نباشد و بازگشتی به ایران هم باشد و برعکس سفرهای دیگرم که میهمان بودم این‌بار می‌خواستم شهروند باشم.دلم می‌خواست آنقدر بمانم که اینجا حوصله‌ام سر برود و ببینم این حس چگونه است. کلا دلم برای زندگی در اینجا تنگ شده بود.
این هنرمند در پاسخ به اینکه آیا قرار است در ایران کار هنری انجام بدهد گفت:الان برنامه‌ای ندارم، اما خیلی دلم می‌خواهد که اینجا کاری کنم. دنبال این نیستم که فیلمی بسازم. ایده‌هایی دارم، اما نه در این مقطع. فکر می‌کنم که بیشتر باید بمانم و به موقعیت تسلط داشته باشم و نمی‌خواهم توصیه‌های که به فیلم‌سازان دیگر می‌کنم را خودم رعایت نکنم.
بابک کریمی در پاسخ به اینکه آیا در طول تعطیلات نوروز فیلم را با تماشاگر ایرانی در سینماها دیده است،گفت:بله اما متاسفانه اتفاقی که افتاد و انتظار آن را نداشتم این بود که مخصوصا در سالن موزه سینما که قاعدتا باید به سینما احترام بگذارد، ما سانس پنج رفته بودیم تازه سالن خالی شده بود، درب را باز کردند که برویم داخل، دیدم که تیتراژ 30 ثانیه است که شروع شده است به آپاراتچی که گفتم چرا این‌گونه است با اشاره می‌گفت مساله‌ای نیست.
معتقدم این عمل یک بی‌احترامی کامل نسبت به تماشاچی است. نه تنها نسبت به تماشاچی بلکه بی‌احترامی به کسانی است که دوسال وقتشان را برای ساخت این فیلم گذاشتند. در بعضی از فیلم‌ها ممکن است تیتراژ‌ معنی آنچنانی نداشته باشد، اما تیتراژ بسته‌بندی یک فیلم است مانند جلد یک مجله و بخشی از فیلم است.
وی با اشاره به استقبال مردم و بازتاب‌های مثبت ادامه داد: نمی‌دانم رودربایستی ایرانی‌هاست یا مساله‌ی دیگری است که تاکنون هرچه از سوی مردم شنیده‌ایم مثبت بوده است و با تماشاچی‌هایی هم در سنین مختلف صحبت کردم، هرکدام با بخشی از فیلم‌ ارتباط برقرار کرده‌اند.
بابک کریمی درباره‌ی اهدای دو خرس نقره‌ای مجموعه بازیگران در برلین به فیلم گفت:آن موقع که فهمیدیم جایزه چیست خیلی حیرت کردیم و اصلا انتظار نداشتیم. اما بعدا که ماجرای کارمان را بررسی می‌کردیم دیدم که این جوایز بسیار درست داده شده و اتفاقا هیات داوران فیلم را درست دیده است، چرا که این حس گروهی سرصحنه دیده می‌شد و هیچ فرقی بین بازیگران نبود و گروه خیلی منسجم بود و مانند گروهی بود که سوار قایقی وسط اقیانوس است و اشتباه هرکسی می‌تواند منجر به اشتباه همه بشود. این روند باعث شده بود که حس همکاری گرم و صمیمانه‌ای بین همه باشد و اقای فرهادی هم با دقت فراوانی فیلم را مدیریت کردند. من به شوخی به بچه‌ها می‌گفتم که حتی اگر یک سنگ هم در فیلم می‌گذاشتند، آن سنگ هم جایزه‌ی بهترین بازیگر را می‌گرفت!
بابک کریمی در پاسخ به اینکه در کنار سایر فعالیت‌های هنریش،بازیگری را ادامه خواهد داد،گفت:من بازیگری را همیشه دوست داشتم و الان هم فکر می‌کنم وقت درستی برای این کار است. الان که به ایتالیا بر می‌گردم دو قرار‌داد برای دو فیلم با دو کارگردان ایتالیایی برای بازی دارم و تمام تلاشم این است که تا جایی که می‌شود بازیگری را ادامه دهم.
وی یادآور شد: من ورودم به سینما از طریق بازیگری بود، در ده سالگی در فیلم «درشکچی» پدرم بازی کردم، بعد که سینما خواندم به نوعی از روی خجالت به پشت صحنه سینما رفتم. فیلمبرداری خواندم اما به سمت مونتاژ رفتم. به هرحال بعد از این همه سال نشستن روزی 10_12 ساعت روبروی کامپیوتر برایم سنگین است و احتیاج جسمی‌ام این است که از تمام جسمم استفاده کنم و بازیگری این امکان را به من می‌دهد، در حالی که در مونتاژ فقط فکر و سرانگشتانم کار می‌کند.
بابک کریمی در پاسخ به اینکه چقدر سینمای بدنه و اکران ایران را دنبال می‌کند،گفت: هر زمانی که به ایران می‌آیم به ویدئوکلوپ‌ها می‌روم و کلی فیلم‌های ایرانی می‌خرم. در سفر قبلی‌ام حدود 60-70 تا فیلم دیدم. الان هم در ایام عید 10_15 فیلم دیده‌ام. خیلی از فیلم‌ها نگاهی به جامعه‌شان ندارند و مخاطبشان جامعه‌شان نیست. 15 سال پیش کسی که از ایران هیچ چیزی نمی‌دانست، می‌توانست با تولیدات یک سال ایران شرایط اجتماعی را متوجه شود، اما الان اگر همین کار را انجام دهد به نظر می‌آید که در ایران اولا همه بالاشهر زندگی می‌کنند، همه خوشگل و خوشتیپ هستند، همه دماغشان را عمل کرده‌اند و هیچ مشکلی ندارند جز مشکل عشق و عاشقی.
این روند برای من خیلی حیرت‌انگیز است. یک سری فیلم‌ها شاید تلاش بکنند، کمی اجتماعی شوند، اما عملا هیچ نگاهی به اجتماع ندارند و این روند فیلم‌سازی جوابگوی اجتماع نیست، یعنی نمی‌توان از سینمای فعلی ایران فهمید که در جامعه چه خبر است. اما در سال‌های اخیر از طریق مستند‌های ایرانی می‌توان جامعه‌ی ایران را شناخت.
وی دلایل افت سینمای ایران را یک بخش را به ممیزی مربوط دانست و بخش دیگری را به گران بودن صنعت سینما مربوط دانست و ادامه داد: دغدغه‌ی بازگشت سرمایه خیلی در این روند تاثیر گذاشته است، فرمول ثابت و مطمئن همچون انتخاب بازیگران چهره و پول ساز و موضوعات یکسان باعث شده، فیلم‌ها شبیه هم شوند.
بابک کریمی در پایان این گفت‌وگو به ایسنا گفت: من بچه‌ی این سرزمین هستم که 40 سال است به خارج از کشور رفته‌ام و مثل آدمی هستم که روی یک پای خود ایستاده و لی‌لی رفته و احتیاج به هر دو پا دارد. رابطه‌ام بین ایران و ایتالیا یکدیگر را نفی نمی‌کنند و گاهی کامل هم می‌کند. ما ایرانی‌ها از نظر انسانی و نوع کاراکتر در مواردی با ایتالیایی‌ها شباهت داریم مخصوصا با جنوبی‌هایشان.
وی با اشاره به وضعیت کشور ایتالیا تصریح کرد:من در مقطعی هستم که به نوعی آنجا نوآوری برایم نیست. در حالی که اینجا می‌آیم مغازه سرکوچه هم برایم جالب است، بنابراین در ایران بیشتر کنجکاوی دارم

 

ایسنا

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ تیر ۹۷ ، ۲۱:۲۹
hamed


«
جدایی نادر از سیمین» فیلمی نیست که بشود به راحتی از آن فاصله گرفت. ظاهراً فیلم به پایان می‌رسد و موسیقی پایانی فیلم هم به گوش می‌رسد، اما آن هم نمی‌تواند مخاطب را به حرکت و بلند شدن از روی صندلی و ترک سالن تشویق کند. انگاری چشم و روح تماشاچی به  آخرین صحنه‌ای چسبیده که در پسِ حرکت نرم و روان تیتراژ  پایانیِ فیلم هنوز در حال اجراست. چراغهای سالن روشن شده‌اند، درهای خروجیِ سالن باز و پردة ضخیم جلوی در هم کاملا کنار کشیده می‌شود، اما قدرت برخاستن نیست. دل، توان رفتن و کنده شدن از فیلم را ندارد...
جدایی نادر از سیمین، داستان جدایی و طلاق «مرد»ی از همسر خویش نیست؛ بل بسیار فراتر از داستانِ «طلاق» یک زوج است. شاید فقط در همان اولین صحنة نمایش یعنی زمانی که هنوز با نادر و سیمین آشنا نشده‌ایم، داستان، داستانِ جدایی دو فردی باشد که به جز نام چیزی از آنها نمی‌دانیم: دو آدم بی‌هویت؛  اما نحوة ساخت فیلم، طوری‌ست که  به محض دیدن نخستین صحنه‌های توانا و قدرتمندی که ما را با زندگی نادر و سیمین گره می‌زنند، دیگر جداییِ نادر و سیمین، فقط جدایی آن دو از یکدیگر نیست؛ زیرا رشد کاراکترها، شکل‌گیری و تحول‌شان به «شخصیت»، در روح و روان تماشاگر است که اتفاق می‌افتد، تا جایی که گمان می بریم درون خویش با هر کدام از آنها زندگی کرده‌ایم...
 
از اینرو در «پایان فیلم» توان دل کندن نیست؛ چشم و روان تماشاگر به صحنه‌ای دوخته شده که همچنان در حال اجراست: به راهروی باریک و بلند دادسرا، تنگ و کیپ شده به روح و روان سیمین یا شاید درست‌تر باشد بگوییم به بار سنگین و دردناک «اندوه» سیمین؛ به دلنگرانی‌اش، به نگاه سرگشته و پَرپَر او به نادر؛ پنداری هیچ راه گریزی برای مخاطب وجود ندارد، پس به ناچار نفس در سینه حبس می‌کند و همراه با آن دو ، بیرون آمدن ترمه از صحن دادگاه را انتظار می‌کشد ....
اصغر فرهادی، در ابتدای داستان خویش، «دانه»‌ای در روح و روان مخاطب خود می‌کارد. «دانه»، دانة جدایی زن و مردی‌ست در صحن دادگاه: جدایی سیمین و نادر که البته در همان ابتدا با شگردهای دوربین به مخاطب ‌فهمانده می‌شود می‌باید در مقام شاهد و یا وجدان اجتماعی، در تمام مدت ناظری هوشیار به صحنه باشد . زیرا با امر «قضاوت» درمی‌آمیزد. پس هر صحنه‌ای از «روابطِ» میان آدمهای فیلم که در مقابل چشمان مخاطب قرار می‌گیرد با قضاوت و احساسات «درونی‌شدة مخاطب» که پیشتر به وسیلة «تجربیات»‌اش تار و پود گرفته بودند، جان می‌گیرد و از اینرو بالاجبار او را در موقعیتی بس تحت فشار قرار می‌دهد. جایی که به هیچ وجه خود را برای دیدار روانکاوانة آن آماده نکرده است: دیداری که او را غافلگیرانه می‌رباید.
و ضرباهنگ این ربایشِ روح و روان، بسیار قدرتمندتر از تنیدن پیله‌ای‌ست که  آرام آرام  جان و ذهن مخاطب را در برگیرد. زیرا علاوه بر مسئولیت‌ِ «شاهد» بودن، برای خوانش آنچه که می‌باید آنرا شاهد باشد تا قضاوت کند، مجبور به رجوع به احساسات تجربی خویش است؛ همان تجربیاتِ درونی شدة برآمده از زندگی واقعی...
بهرحال مخاطب ناگزیر به هوشیار بودن و به یاد داشتن تحریف حقایقی است که در زندگی روزمره و قضاوت‌های معمول و متعارف آن، همواره نادیده انگاشته می‌شوند و اکنون در مقام شاهد متوجه می‌شود حتا اگر وقایع در صحن دادگاه در موقعیت‌های متفاوت‌ هم بررسی شوند، باز با امر تحریف حقایق روبروست شاید از اینرو که جهان قضاوت در نهایت به هنگام اعلام رأی ناگزیر است تا «تک ساحتی» عمل ‌کند و تنها یک انتخاب داشته باشد !  
باری، نتایج برآمده از این فضای خُرد و خفقان‌آور، چنان اثر گذار و غیر قابل چشم پوشی‌ست که  هر بار مخاطب در مقام شاهد و وجدان اجتماعی مجبور است، «خود» بار آن حقایق تحریف شده را بر دوش گیرد تا جایی که در پایان داستان، روح‌ مخاطب در زیر این بارِ ناشی از «تحریف »، چنان سنگین و لهیده می‌شود که توانایی بلند شدن از صندلی را ندارد...
نه ! کسی را یارای کوچکترین حرکت نیست، دل مخاطب پس از نظارة تمامیِ فراز و نشیب‌های حقایق تک ساحتی، اکنون غمگین و خسته در گروی آخرین صحنة قضاوتی است که در برابرش بالاجبار قرار می‌گیرد و این بار گره می‌خورد به غم ترمة 11 ساله‌ای که ناچار به «انتخاب» بین نادر و سیمین است...
آری، دانة «جدایی»‌های فرهادی، در روح و روان مخاطب، سریع تر از لوبیای سحر آمیز رشد می‌کند و لحظه به لحظه بیشتر و بیشتر مخاطب را درگیر تنهایی‌ِ آدمهایی می‌کند که از طریق راه یافتن به ضعف‌های نهانی‌شان  به آنها وابسته می‌شویم. دیگر  بحث «طلاق» در بین نیست؛ به مرور که فیلم پیش می‌رود و شخصیت‌ها تک به تک، جاـ گیر در ذهن و جان مخاطب می‌شوند، تازه متوجه می‌شویم دانه‌ای که فرهادی کاشته است، نه دانة جدایی، بل «دانة حقیقتِ» جدایی‌هاست؛ «حقیقتی» که هیچکس نمی‌تواند مالک آن باشد و یا حتا بدون ارتباط با رخدادهای به ظاهر روزمره و بی‌اهمیت، ذاتی «برای خود» داشته باشد و (مطابق با پندار متعارف) تا ابد ثابت و عاری از تغییر به زندگی ادامه دهد ...
آری، به مرور متوجه می‌شویم که «جدا» از جدا نگه داشتگیِ تحمیلی حقایق از وضعیت تک ساحتیِ امر قضاوت، منظور از «جدایی»، می‌تواند«جدا بودن» نادر از سیمین هم باشد. جدایی «نادر»ی که با شناخت ضعف‌هایش، احساس می‌کنیم از قدیم الایام  می‌شناسیم‌اش، همانطور که شوهر راضیه خانم را از راه شناخت ضعف‌هایش می‌شناسیم؛ اصلاً تو گویی مسیر آشنایی با شخصیت‌های فرهادی از راه «ضعف‌های به غایت بشری‌»شان می‌گذرد: «بشری» که در جهان اجتماعی‌مان با خطوط چهره‌اش آشنایی داریم، که برخی از آنها همان«مرد»هایمان هستند. از اینرو  با وجود «تفاوت‌های فرهنگیِ» مردانِ سیمین و راضیه، هر دو مرد به شدت برایمان آشنایند.
 
بی‌شک مخاطبی که جنسیت زنانه دارد در حین تماشای فیلم   بارها از خود ‌پرسده است «آنها را کجا دیده است!؟» آن چنان که گویی با هر دو مرد زندگی کرده است. آنهم سالیانی سال ...
آری، مخاطبی که جنسیت زنانه دارد، آرام آرام «چهرة یگانه و مشترک تاریخیِ» نهفته در روح هر دو مرد را در حافظه‌‌اش باز می‌یابد. و دست آخر به راحتی می‌تواند پدر، برادر، شوهر و پسر خویش را به جا آورد. و یا شاید حتا قبل تر از همة آنها ...؛ از اینرو دلش عمیقاً به درد می آید تو گویی این درد، درد برخاسته از سایه های لهیده و تلنبار شدة تمامی زنانی است که از اعماق جانش به شکوه در آمده‌اند...  
اصغر فرهادی، با فیلم «جدایی نادر از سیمین» بار دیگر چیره دستی خود را نه به مخاطب ایرانی، بل به «جهانی از مخاطب» با فرهنگ‌های متفاوت نشان می‌دهد. وی این بار «جدایی مردان از زنان» را  از راه باز کردن زخمهای کهنه‌ای که در حافظة تاریخی جنسیت زنانه (و به طور مشخص جهان سومی) تلنبار شده است بر پردة سینما به نمایش در میآورد، و در چنین وضعیتی در مقام یک مرد با شجاعتی بی‌مانند، «خشونتِ عادت شدگی‌های» غمبار و  نهفته در روابط روزمره را به رخ عموم مخاطبان می‌کشد.
اما «جهان مردسالارانه»‌ای که فرهادی به تصویر می‌کشد، همان جهانی‌ست که تمامی قدرت و جبروت حماقت بارش را مدیون عجز برآمده از حس مادرانة زنان است، تا جایی که حتا ترمة یازده ساله هم (بی‌آنکه نادر کمترین درکی از این حقیقتِ زنانه داشته باشد)، پیش از آنکه احساس فرزندی نسبت به پدر خویش داشته باشد، دائم  با حس مادرانة خود در حال حمایت از او به سر می‌برد. او حتا به خاطر نادر و با آگاهیِ وی، نخست روح خود را به دروغ می‌آلاید، سپس از تجربة حس حقارت آن به درد می‌آید، و در نهایت در سکوت به تلخی می‌گرید. آری، او، دخترکی یازده ساله، در برابر چشمان «پدر» خویش می‌گرید و حیرتا از جان سختیِ این غرور حماقت بار مردانه ! «نادر» دم بر نمی‌آورد ....
از همان آغاز فیلم ما با «تبانی»های به زبان نیامدة «زنانه» مواجه می‌شویم. تبانی‌هایی بین مادران و دختران و یا دختران و مادران؛ سیمین که بعدتر متوجه می‌شویم به ترمة یازده ساله پیش از ترک خانه گفته است که رفتن‌اش به خانة مادر بزرگ «الکی» است، صراحتاً روی «راز داری» دختر خویش حساب می‌کند. هر چند که از بی تفاوتی نادر نسبت به تصمیم رفتن سیمین متوجه می‌شویم که ترمه رازِ مادر را  احتمالاً به همان دلیل حس مادرانه ( به پدر)  افشاء کرده است (تا شاید مبادا که پدر  از رفتن مادر دچار رنج شود ).
 
بهر حال از همان آغاز ما با زنانی مواجه می‌شویم که برای نجات و حفاظت از زندگی زناشویی خود، ناچار به «سکوت» یا «آلودن خود به دروغ» هستند. «راضیه خانمِ» حامله هم سکوت و دروغهای خودش را دارد.  به شوهرِ بی‌کار خویش که از کارخانه اخراج شده است، (که مسلماً موقعیت بی‌کاری و پیامدهای دردآورش مسائل پیچیدة خود را برای این مرد فلکت زده  دارد) از کار و زحمات‌اش در خانه‌های مردم چیزی نمی‌گوید، نمی‌گوید تا مبادا غرور مردانة شویش جریحه‌دار شود. غروری که  به سختی از بابت اخراجِ بدون دریافت حق و حقوق‌اش از کارخانه آسیب دیده است؛  
اما در فضای پرورشی‌ای که شوهر راضیه در مقام «مرد» رفتارهای ارتباطی ـ اجتماعی اش شکل گرفته و رشد یافته، گویی اینطور جا افتاده است که هزینة این سیستم ناسالم اجتماعی و ظلم و ستم برآمده از آنرا راضیة حامله در مقام همسرش (و یا حتا خواهر و یا شاید هم مادرش) می‌باید بپردازد چرا که زن بی‌نوا هم زحمت کارهای سخت و سنگین در خانه‌های مردم را می‌کشد، هم ظاهراً می‌باید این خستگی، و حتا حس تحقیر ، دشنام و یا تهمت را پنهان می‌کند و عاقبت هم پس از افشای رازش، با غم و عجزِ ناشی از احساس گناه، در صدد طلب بخشایش از «مرد»ش برمی‌آید.....آری نمی‌گوید تا مبادا غرور مردش جریحه‌دار شود! همانگونه که ترمه راز مادر را افشاء می کند تا مباد پدر دچار رنج شود...
و نکتة جالب و در عین حال دردناک اینکه حتا سمیه (دخترک 5، 6 سالة راضیه) هم از وحشت اینکه مباد پدرش دچار ناراحتی و خشم شود، «داوطلبانه» رازدارِ جان کندن مادر باردارش در خانه‌های مردم می شود!
آری اصغر فرهادی به طرز شجاعانه‌ای ، آن هم با ظرافت (بی آنکه دست به آن خشونت به اصطلاح مردانه‌ای زند که همواره مورد استناد محضر دادگاه و قانون در محق بودن حق طلاق زنان است)، به آرامی و تلخی خشونتِ واقعیِ جهان مردسالار، یعنی همان خشونتِ از سر ناآگاهی، پرورش غلط اجتماعی و یا هر آن چیزی که بشود «درکش کرد» و سپس به شکلی انسانی «بدون حتا ذره‌ای نفرت» ترکش کرد را، بر پردة سینمای «جهان» به نمایش در می‌آورد....   
باری ، نادر و یا شوهر راضیه ، هر دو  به یاری «خشونت» و هر کدام به سبک خویش،  سیمین و راضیه را وادار به سکوت و یا دروغ گفتن می‌کنند و عجبا از حماقت این خشونت که به دلیل کوته‌بینی‌اش، چنان فراموشکار است که بعد هم طلبکار سکوت یا دروغگویی زنان می‌شود...
 
نادر به سیمینی که برای حفاظت از او و دخترشان می خواهد مشکل بین نادر و شوهرِ راضیه را با پرداخت پول حل کند، با همان لحنِ آشنا و حق به جانب جهان مردسالاری که همه به خوبی با آن آشناییم، وی را  متهم به «ترسو» بودن می کند. و حتا لحظه‌ای هم به مخیله‌اش خطور نمی‌کند که شاید، می‌گوییم «شاید» به راستی خطاکار باشد. درست همانند شوهر راضیه که بر خطاکار بودن نادر «اطمینان» دارد!
و بدین ترتیب فرهادی از اعتماد به نفسِ حماقت بار ترتبیت و پرورشی پرده بر می‌دارد که اینگونه مردان را «حق به جانب» و «غیر قابل» شک به خویشتن کرده است. جنس نر و اولی که هرگز نمی‌توان به آنها اعتماد کرد زیرا هیچگاه شک به خویشتن را نیاموخته‌اند. در عوض، پرورش‌شان به گونه‌‌ای‌ست که «اعتماد به نفس»شان با هزینة تحقیر و یا صبوریِ «تحمیلیِ» زنان به دست می‌آید: تحقیر سیمین و راضیه و یا «آموزه‌های تجربیِ» صبوری‌ای که «زندگی در جهان مردسالار» به ترمه و سمیه آموزش می‌دهد ...
در فیلمِ «جدایی نادر از سیمین» تنها صدای مردان حقانیت دارد. صدایی که «تحکم کردن» و «غیر قابل نفوذ» بودن را به خوبی می‌داند و مخاطب در مقام وجدانِ بیدار فیلم به این نتیجه می رسد که صرف نظر از شباهت نادر و شوهر راضیه، قانون هم چه به هر دو مرد شباهت دارد! آری با شوخی عجیبی روبرو هستیم، چرا که هر دوی این مردان، شبیه قانونی‌اند که هر دو به نوعی  با آن در حال نزاع‌اند! آن هم صرفاً از اینرو که «جداً و عمیقاً» بر این باورند که  بالاتر و فراتر از هر حقیقتی هستند....
و در چنین جهانی «راضیه خانم» که سهل است، سیمین هم به قول نادر ایستادگی کردن نمی‌داند! نادر با همان لحن حق‌ به جانب‌ مردانه، به سیمین  می‌گوید به این دلیل قصد مهاجرت دارد که فرار را به جای ایستادن و مبارزه کردن ترجیح می‌دهد. شاید حداقل در ابتدای فیلم چنین به نظر رسد که گفتة نادر از پشتوانة منطقی و تاریخی برخوردار است، اما در مقام شاهدانِ عینیِ زندگی روزمرة زنانِ فیلم، به زودی در می‌یابیم که همین نادری که چنین شعار حق طلبانه‌ای می‌دهد، و یا حتا در مقام پدری که در هر فرصتی قصد آموزشِ «مطالبة حق» به دختر خویش دارد، با نادیده گرفتن خواست صریح ترمه در بازگرداندن سیمین به خانه، عملا به وی این اصل مهم را «آموزش می‌دهد» که زندگی در عالم واقعی، تحت اشغال غرور حماقت بار و متحجرِ مردانه است؛ غروری که حتا برتر از  رابطة سادة انسانی و مطالبات عاطفیِ پدر ـ فرزندی عمل می‌کند ....
اما این واقعیت، غیر قابل کتمان است که  نادر هرگز نخواهد فهمید که «تحت سلطة» پرورش مردسالار خویش، با پس زدن تقاضای ترمه (در بازگرداندن سمینِ در انتظار تقاضای بازگشت)، در واقع با «عمل خود»  به عنوان «نخستین تجربه»، غیر قابل اعتماد بودنِ جنس نر را به دختر خویش می‌آموزد. چرا که ترمه را با احساس شرم و گناه  ناشی از افشای راز مادر یکه و تنها می‌گذارد.....
 
آری شاید مخاطب در ابتدای فیلم،  نادر را (در سلسله آموزش‌های «مطالبةحق» به دخترش)،  پدری حساس نسبت به نحوة پرورش او به شمار آورد (فی‌المثل آنجا که ترمه را وادار به گرفتن مابقی پول‌اش از کارگر پمپ بنزین می‌کند)، اما به تدریج از طریق نحوة برخوردهای خودِ نادر در موقعیت های «واقعیِ روزمره» با چهرة دیگر و «واقعی‌ترِ» او روبرو می‌شویم. همان چهرة «مرد سالاری» که بر «حس پدری» و یا «حس دوستی‌اش با سیمین» می چربد و فاقد هر نوع فضیلتی برای الگو بودن است ...
بله تنها در این لحظاتِ واقعی است که  از «حس پنهان» ترمه نسبت  به پدرش آگاه می شویم: «ترحم»! و چه دردناک است این حس برای دخترکی 11 ساله، زیرا به طرز غمباری دخترک را وامی‌دارد تا شناخت و معرفت از خود را (در رابطه با اشتباهات و یا عیوب نزدیکان‌اش)  ناخودآگاه به حس گناه بیآلاید؛ حس گناهی   که ظاهراً چاره و تسکین دردش تنها با «قربانی کردن خویش» (که همانا صرف نظر کردن از خواستهای خود باشد) حاصل می‌شود.  
اما تنها مردی که در فیلم به دور از رفتارهای خشونت‌آمیز مردسالاران دیده می‌شود، «آقا جون» پدر نادر است. پیرمردی که به شدت مبتلا به بیماری آلزایمر است. «پیری» که حتا پسر خود را به جا نمی‌آورد، هر چند که «سیمین» را می‌شناسد و یا اصلاً هر زنی که او را تر و خشک کند و مراقب‌اش باشد، به نام «سیمین» می‌شناسد و خطاب می‌کند. چنانچه راضیه خانم را «سیمین» می‌نامد....
 
بهر حال آقاجون مبتلا به آلزایمر است، بیماری‌ای که نه فقط «پرورش اجتماعی» مردسالاری، بلکه کلیت هویت «هستی‌شناسانه» را از او ربوده است و او را در پیکر پیر و «فاقد هرگونه جنسیتی»، چون طفلی به حال خود رها کرده است....
«
جدایی نادر از سیمین»، «تأمل‌گاه»ی‌ست،  برای نظاره کردن دردهای به شدت مزمنِ اجتماعی؛ همان دردهای آشنای ناشی از روابط غیر دموکراتیک زنان و مردان؛ و از اینروست که وقتی از سر تسلیمِ ناشی از غافلگیری، مجبور به «دیدنِ» چهره‌های آشنا می‌شویم و در نهایت  با بهت و بغضی دردآور  از سالن نمایش بیرون می‌آییم، به طرز غریبی احساس درد و تنهایی می‌کنیم.....
و تازه پس از وقفه‌ای بلند و طولانی، آنگاه که از«شوک» بیرون می‌آییم ، شاید تنها واگویه‌ای که بتوان با خود داشت این باشد: «چگونه این همه  دوام آورده‌‌ام !؟».

زهره روحی

 

 


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ خرداد ۹۷ ، ۱۵:۲۸
hamed