آموزش سینما

آموزش فیلمسازی و فیلمنامه نویسی و عکاسی

آموزش سینما

آموزش فیلمسازی و فیلمنامه نویسی و عکاسی

آموزش سینما

این وبلاگ برای علاقه مندان به هنر فیلمسازی و عکاسی و فیلمنامه نویسی ایجاد شده است .

هدف این وبلاگ باز نشر مطالب سینمایی و هنری میباشد.

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «اکادمی اسکار» ثبت شده است

طعم گیلاس،طعم سینمای ایران است؛جدید ،تازه و نا آشنا.سینمای ایران در طول چند دهه از عمر خویش ثابت کرده که نیازمند چاشنی دیگری نیست زیرا برجستگی خود را از آزادی حقیقت که برخاسته از صداقتش است وام گرفته.

طعم گیلاس،طعم سینمای ایران است؛جدید ،تازه و نا آشنا.سینمای ایران در طول چند دهه از عمر خویش ثابت کرده که نیازمند چاشنی دیگری نیست زیرا برجستگی خود را از آزادی حقیقت که برخاسته از صداقتش است وام گرفته.
این سینما زاویه ای از یک مثلث سه ضلعی را تشکیل می دهد که دو گوشه ی دیگر آن توسط سینمای ترکیه و مصر اشغال شده است.سینمای مصر، ترکیه و ایران در بسیاری از زمینه های اجتماعی و فرهنگی خویش دارای همگونی و تقارب نسبی هستند.
اما آنچه که سینمای ایران را از دو خواهرش متمایز می سازد شکوفایی توانایی های ذاتی خویش در نگاه کردن به درون است.به جای اینکه انرژی خود را صرف مطرح کردن درگیری های ایدئولوژی کند تمام توان خویش را در تولید یک اثر هنری متمایز که حرفی تازه برای گفتن دارد به کارگرفته.سینمایی که با توجه میراث درونی خویش مسائل و مشکلات جامعه رابا بیانی شیوا به تصویر کشیده است.
هنرمندان ایرانی با درک میدان آزادی خود دست به ابداع و خلاقیت در این عرصه زدند.سهم فیلمهای برگزیده ی سینمای ایران که جوائزی جهانی را از آن خود کرده ، 15درصد است.آمریکا با حدود  400 فیلم تولیدی در سال نیز همین میزان از جوایز بین المللی را به خود اختصاص داده است.
تولیدات این سینمای ملی تاکنون توانسته است سالنهای نمایش زیادی را در جهان به خود اختصاص دهد.سینمایی که جوایز زیادی را از آن خود کرده و شرکتهای توزیع فراوانی خواهان کسب امتیاز فروش آن هستند.ناقدین بزرگی در باره ی این سینما زبان به مدح آن گشوده اند.سینمایی سرشار از صداقت و گرمی احساسات که قلب مشاهده کننده خود را از اعماق می لرزاند.

اما چگونه؟
در مجله ی تایمز که در هر نوبت چاپی حدود 8 میلیون نسخه آن به فروش می رسد در سال 2001 در صدر جدول بهترین های سینما نام یک فیلم ایرانی به چشم می خورد.چه کسی می توانست تا 10 سال پیش باور کند که یکی از بزرگترین منتقدین سینمای جهان حدود 4 صفحه از مجله ی تایم را اختصاص به تعریف و تمجید از یک فیلم ایرانی به نام "بادکنک سفید" جعفر پناهی بکند؟چه کسی می توانست باور کند که یک فیلم ایرانی جایزه ی بهترین فیلم خارجی را از اسکار دریافت کند؟
یکی از منتقدین "لوس انجلس تایمز"به نام کوین توماس از کسب این موقعیت برجسته توسط سینما گران ایرانی این گونه تعبیر می کند:سینمای ایران تجلی حقیقتی است که مفاد آن را سرزندگی و تازگی محتوا تشکیل می دهد.
•    
•    
•    جوایز برترین های سینمای ایران:
•    
•    
•    طعم گیلاس، عباس کیارستمی ، 1997  ،برنده ی نخل زرین در جشنواره ی سینمایی کن
•    دایره    ، جعفر پناهی،  1997  ، برنده ی جایزه شیر طلایی جشنواره فیلم ونیز
•    روزی که زن شدم،  مرضیه مشکینی،  2000،  جشنواره بین‌المللی فیلم شیکاگو Silver Hugo .
•    
•    
•    انتخاب شدن جزء ۵ نامزد نهایی جایزه بهترین فیلم خارجی اسکار، به خاطر فیلم بچه‌های آسمان، سال ۱۹۹۷.
•    
•    
•    جایزه بهترین فیلم از فستیوال بین المللی فیلم مونترال (۱۹۹۷) برای فیلم بچه‌های آسمان.
•    
•    
•    و....



این مسأله زمانی باورنکردنی تر است که بدانیم دو ضلع دیگر مثلث یعنی سینمای ترکیه و مصر علی رغم سابقه ی طولانی شان هرگز تا این مراحل پیش نرفته اند.چیزی که باعث می شود بر این پدیده؛ نام "معجزه ی سینمای ایران" بگذاریم.
یکی از این فیلم های برگزیده  که در فاصله ی سالهای 1999تا2000 در جشنواره های فراوانی به نمایش در آمد و جوایز زیادی را از ان خود کرد "رنگ خدا"ست.
از پنجره ی این فیلم نگاهی به عوامل موفقیتهای خیره کننده این سینما می پردازیم تا عوامل این معجزه را دریابیم. باشد که از آن به عنوان یک الگوی موفق یاد کنیم.



رنگ خدا:
فیلم رنگ خدا دارای جان مایه های دینی است.که برگرفته از آیه 138 سوره ی بقره در قر آن کریم می باشد.
«
«
«صبغه الله و من أحسن من الله صبغه و نحن له عابدون»
رنگ خدا و کیست نیکوتر از خدا در رنگ و مائیم برای او پرستشگران.
احساس دینی سرشاری که در فیلم وجود دارد باعث شد راجر ایبرت منتقد معروف سینما افتتاحیه را با بسم الله الرحمن الرحیم آغاز کند. او چنین می گوید:شکی نیست که فیلم رنگ خدا اثر مجید مجیدی با احساس تقرب به خداوند ساخته شده .برخلاف بسیاری از فیلمهای دینی که تنها پوششی الهی دارند و سعی می کنند که یک ایدئولوژی و دکترین دینی را تبلیغ کنند ،این فیلم هیچ گونه جهت گیری چپ و راستی ندارد و نگاهش تنها به بالاست.
استفان هولدن یکی دیگر از منتقدین صاحب قلم در مجله ی نیویورک تایمز در رابطه با این فیلم چنین می نویسد:
«
«
«این فیلم دارای یک پیام دو وجهی برای بشریت است.اولی نزدیکی به خدا و دومی نگاهی عمیق در تجربه ی تأمل در جهان طبیعی پیرامون»
به نظر می رسد که منتقدین  غربی در سینمای ایران گمشده ای را یافتند  که تاکنون در سینمای غرب نیافته بودند.از این جا بود نوشته های سرشار از احساسات دینی و روحانی از مجرای این فیلم در غالب رسانه های مکتوب و غیر مکتوب به جهانیان عرضه شد.
من به عنوان یک منتقد عرب که خود را به میراث عظیم خاورمیانه متصل می داند خود را در این تجلیل که شایسته ی فیلمهای ایرانی ست سهیم می دانم.تشویق و تجلیل من از شگفت زدگی ام از اعجاز آمیز بودن در عین سادگی فیلمهایی ست که حرفهایی تازه برای گفتن دارد.
علت تاثیرگذاری همان سادگی و طعم تارپزه ای است که توانسته با زبانی جهانی به قلب مخاطبان راه یابد.









اقبال به معنای قبول:
فیلم رنگ خدا در 30 سالن نمایش در آمریکا توانست حدود 2 میلیون دلار فروش کند.درست است این سود آوری نسبت به بسیاری از فیلم های آمریکایی کم است اما همین فروش برای فیلمی از منطقه ی خاورمیانه بی سابقه است.این را می توان یک قدم به جلو دانست. زیرا که توانست هنر خالص به دور از جلوه های ویژه و اهداف ایدئولوژیکی  به نمایش بگذارد.فیلم بچه های آسمان اثر مجید مجیدی نیر چیزی همین حدود فروش کرد و توانست نامزد دریافت جایزه ی اوسکار در آن سال ها باشد.چیزی که از این اعداد و ارقام بر می آید این است که این فیلم ها در آمریکا مشاهده کنندگان قابل توجهی داشته است .در اینجا نظر یکی از مشاهده کنندگان این فیلم که یک شهروند زن آمریکایی به نام سیسیلی دیکستر است ،گفتنی استاین نامه در9 مارس 2000 در اینترنت پست شده است.
«
«
«سعی کنید که حتما فیلم رنگ خدا را ببینید.فیلم واقعا طبیعی بازی شده و باور کردنی به نظر نمی رسد که کودکی نابینا از چنین توانایی خارق العاده ای برخوردار باشد. شما حتی لحظه ای این تفکر در ذهنتان بوجود نمی آید که او در حال بازی کردن نقش است.تصاویر فیلم نفس ها را در سینه حبس می کند و اگر کسی تاکنون به ایران سفرنکرده  زیبایی این سرزمین در فیلم شگفت زده اش خواهد کرد.دارای نماد سازی گسترده ای است که از آن محصولی قابل تأمل می سازد.اگر چه حاوی پیامی دینی از منظر اسلامی است اما شما می توانید رنگ روح خود را در قالب این فیلم ببینید .من را به عنوان الکوی یک شهروند نیویورکی در نظر بگیرید کسی که پیوسته شک می کند و به این راحتی به چیزی دل نمی بندد .من به همراه دخترم این فیلم را دیدیم و هر دو شیفته ی آن شدیم.و هر دو امیدواریم بتوانیم بتوانیم برای بار دیگر هم به تماشای آن بنشینیم.
من شما را به مشاهده ی این فیلم تشویق می کنم تا میزان فروش آن افزایش یابد و باز هم چنین فیلمهایی را برای نمایش به کشور مان بیاورند



جهت دهی کنشی:
زمانیکه برای اولین بار فیلم را تماشا می کردم از خود پرسیدم:آیا این بازیگران واقعا در حال بازی کردن نقش خویش اند ؟آیا اینها اصلا بازیگر هستند؟آیا کسی می تواند متوجه نقش بازی کردن آنها بشود؟
در نگاه اول به نظر می رسد که اینها بازیگران بالفطره هستند کسانی که حتی آموزشی ندیده اند.اما این تنها ظاهر امر است .حقیقت امر این است که اینها بازیگران فوق حرفه ای اند به خصوص کسانی که نقش  محمد و پدرش را ایفا کردند.
اما سؤالی که در این میان پیش می آید این است که حرفه ای بودن در بازیگری یعنی چه؟حرفه ای بودن در بازیگری برای کسانی که در این زمینه استعداد دارند کار ساده ای است . اما علاوه بر این ما می توانیم میان بازیگر خوب و بازیگر بد تمایز قائل شویم.بازیگر بد تنها کنشها را اعمال می کند اما بازیگر خوب با این کنشها زندگی می کند و حس خود را با ابزارهای گوناگونی چون زبان بدن به مخاطبش منتقل می سازد.
نقش بازی کردن کودک نابینا از هر گونه فریب و ترتیب هنری جهت تحت تأثیرقرار دادن تصنعی مخاطب خالی است.او هنگامی که گریه می کند گویا واقعا گریه می کند.و هنگامی که دردمند است گویا واقعا دردمند است.اجرای نقش ها در دام ملو درام آسیای شرقی نمی افتد. ملودرامی که به هر وسیله ای سعی دارد مخاطب خود را تحت تأثیر قرار دهد. به طور خلاصه می توان گفت آنچه که ما می بینیم اجرای نقش نیست بلکه جهت دهی کنشی نمایش خام و حقیقی انواع احساسات است.احساساتی چون غم  که از اعماق قلب برخاسته تا بر اعماق قلبها نشیند.
این چنین تعبیر کنشی خالصی باید باعث خجالت بسیاری از بازیگران حرفه ای شود که هیچ گاه نتوانسته اند تا این حد صعود کنند.خالی از لطف نیست که آن را" معجزه ی نمایش" نام گذاریم.
فیلم رنگ خدا اثری برجسته است که از لحاظ آکادمی جای بحث فراوان دارد.زیرا تمام بخش های آن که شامل بازی بازیگران،کارگردانی قوی ،موسیقی متن ،صداگذاری و فیلمنامه و اثر از آن ترکیب برجسته و حائز اهمیت می سازد  که می تواند به عنوان الگوی سینما گران قرار گیرد.مجیدی مجیدی بسیار حرفه ای تمام اجزای این اثر هنری را تحت مدیریت خود در آورده و هیچ چیزی را از قلم نیانداخته است.او پس از به وجود آوردن جو و احساساتی کاملا طبیعی  کنشهای بازیگران را جهت دهی کرده است و از انهانخواسته که نقش بازی کنند.او زبان بدن بازیگران را تحت کنترل در آورده، زبانی که در بسیاری از صحنه ها جایگزین کلام می شود.



سینمای بازتاب:
فیلم با صحنه ی عجز پدر از داشتن فرزندی نابینا آغاز می شود.او عازم رفتن به جایی ست که بتواند از این بار سنگین خلاص بشود .پدر در این داستان مرکز ثقل جاذبیت و اثر گذاری داستان است.همه ی حرکتهای بدنی هاشم نشان از حالات درونی او دارد.
حالت های تردید در تصمیم گیری مرد را تنها در حرکتهای او می بینیم .حرکت هایی که بدون هیچ افراط و تفریطی پیام را منتقل می کند و مخاطب را از هر گونه کلامی بی نیاز می سازد.
دنیای کودک نابینا متشکل از صداها، بوییدنی ها، لمس کردنی ها و حس ششم قوی اوست.حس ششمی که در حدس های درستش نمایان می شود. در اینجا صدا و تصویر دست در دست هم داده اند تا رنگ خدا را به نمایش بگذارند.
صدای پرندگانی چون گنجشک دارکوب ، بلدرچین ،اقاقیا و صدای به هم خوردن برگ درختان و ریزش باران چنان واضح و طبیعی در فیلم کارشده است  که بیننده به طبیعی بودن آن شک نمی کند.صداهایی که در متن سکوت ناگهان ما را وراد دنیایی متفاوت  از آنچه هستیم می کند .صدای ناشناس یک حیوان از دوردستها  هر بار به روی دادن خطر بدی اخطار می دهد.و دلهره به جان مخاطبش می اندازد.
تغییر رنگ لباسهای مادر بزرگ محمد از تیره به روشن خبر از نزدیک شدن زمان رفتن او از این جهان می دهد .تلألؤ نور بر چهره ی مادربزرگ نمادی ست از استقبال آسمانها از روح مادربزرگ.نورپردازی قوی در هر صحنه ای پیامی متفاوت را به مخاطب القاء می کند.
ترکیبی از رنگها صداها نورها و زبان بدن هر کدام بخشی از پیام فیلم را به روشنی منتقل می نماید.انتقالی که نیاز به زبان گفتاری را از بین می برد. صحنه های پایانی فیلم نشان از به کار گیری تمام نیرو و امکانات در ساخت است.یکی از صحنه ها حلزون به کمر برگشته ای است که نماد سرنوشت محمد می باشد که پدر برای او انتخاب کرده .هر دو هیچ راه چاره ای برای نجات خویش ندارند.و باز در این سینمای خالص با صدا و تصویر پیامی را منتقل می کند که هیچ زبانی قادر به بیان آن نیست .



سخن پایانی:
نوشتن درباره ی این فیلم را می توان تا بی نهایت ادامه داد  اما به همین اکتفا می کنم.مجید مجیدی با بهره وری از همه ی امکانات ساده توانست معجزه ی زندگی را به تصویر در آورد.اوج تجلی این معجزه زمانیست که محمد محبت را می فهمد و در می یابد هستند کسانی که او را دوست داشته باشند.
بر ما مردمان خاورمیانه بایسته است ، از این احساس عمیق که میراث سرزمین و اجدادمان است را باور کرده و آن را در زندگی مان به کار ببندیم .در پایان نگاهی به نظر یکی از منتقدین غربی  در این رابطه می اندازیم.الکساندر ووکر:"بعد از آنکه هر هفته فیلمهای اکش در صدر جدول فروش سینماهای آمریکا قرار می گیرند اما این بار نوبت به فیلمی رسیده که با احساسات و عواطفی عمیق و غنی سرشار گشته و صحنه هایی را برای مشاهده کننده ی غربی می آفریند  که شاید اغراق گونه به نظر بیاید  اما من می گویم که این فیلمها نمایش سادگی و صداقت بی آلایه است."
در ادامه راجر ایبرت ناقد مجله ی شیکاگو تایمز در رابطه با فیلم می گوید:"فیلم رنگ خدا یک فیلم خانوداگی است که باعث شرمزدگی بسیاری از فیلم های تجاری نمی شود.اصالا فیلمهای مجید مجیدی فقط برای مشاهده کننده ی غربی نیست بلکه سرشار از مفاهیمی برای بزرگسالان است."
 
 
 این چنین نظام ارزشمند سینمایی در ایران باعث می گردد که این سینما سردمدار مفاهیم تازه در سینمای قومی جهان امروز باشد.






پی نوشت:
•    
•    
•    فاروق عبدالعزیز یکی از منتقدین عرب سینما است.
•    
•    
•    مجله العربی:مجله ی فرهنگی است که در سال 1958 تأسیس شده  و ماهانه از سوی وزارت ارتباطات دولت کویت منتشر می شود.




 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ خرداد ۹۷ ، ۲۱:۱۳
hamed

کار ما نیست شناسایی راز گل سرخ/ به مناسبت درگذشت عباس کیارستمی

 

1. دکتر ناصر فکوهی، یک بار در کلاس «انسان شناسی هنر» شان گفتند آکادمی اسکار، گاهی وقتی سن برخی فیلمسازان بزرگ بالا می رود و احتمال مرگ شان به دلیل کهولت سن هست، یکدفعه به خودش می آید و می بیند چه اشتباه بزرگی کرده که هیچ وقت حتی یک جایزه ی اسکار هم تقدیم آن فیلمساز نکرده است؛ این است که مثلا اسکار یک عمر فعالیت سینمایی را اختراع کرده اند که بتوانند در موارد مقتضی جبرانی کوچک کنند، خطای بزرگ شان را. اسکار در مورد کیارستمی هم احتمالا چنین دیدی داشت، وقتی در آخرین روزهای عمرش، او را به عضویت آکادمی درآورد.

2. شاید اگر خیلی اهل تحلیل گفتمان های انتقادی یا هر نوع تحلیل دیگر منبعث از چپ مارکسیستی باشیم، فیلم های کیارستمی خوراک مناسبی برای حمله ور شدن در اختیارمان قرار دهد. کیارستمی مثلا در فیلم «خانه دوست کجاست» از دل فقر و فلاکت عظیم روستایی شعری درمی آورد درباره ی پسربچه ای که می خواهد دفتر مشق همکلاسی اش را به او برساند (تو بخوان «جوجه بردارد از لانه ی نور»).از دل مصیبت فاجعه ی زلزله، در «زندگی و دیگر هیچ»، عشق به هیجان فوتبال را و از درون همین مصیبت در «زیر درختان زیتون» به شور جوانانه ی پسرکی عاشق توجه می کند. یا می تواند با طعم خوب یک توت در «طعم گیلاس» از خیر مرگ از زندگی تلخ بگذرد. کیارستمی آدم «کلان روایت ها»ی مرکز گرا نیست و از دل کولاژی آرام از خرده ریزهای حاشیه ای جهان های آثارش را می سازد.. و درنهایت دغدغه ی کیارستمی درآوردن زندگی «اصیل» از دل همه چیز زندگی «معمولی» و «متوسط» و «خفیف» و «نحیف» و به خصوص از دل مرگ است. کیارستمی هم مثل سهراب سپهری، شاید تمام عظمت اصیل زندگی را در «شستن یک بشقاب» می بیند.
مشهور است که شاملو یک بار در انتقاد به شعری از سهراب گفته بود که در پایین رود کبوترها را دارند گردن می برند در حالی که ایشان نگران گل شدن آب هستند چون کبوتران دارند در فرودست آب می خورند...اما هم شعر شاملو و هم شعر سهراب، ماندگار شده است، هرچند این دو، دو نوع نگاه کاملا متضاد به زندگی دارند. هر دو ماندند چون هردو شاعرانی اصیل بودند. هرقدر هم که با آن نگاه های انتقادی با کیارستمی مخالف باشیم، کیارستمی در تاریخ سینمای جهان ماندگار است، چون یک سینماگر «اصیل» است که به شکل خود، خود را در عالم سینما نشانده و در عالم سینما اقامت گزیده و با آن انس و الفت یافته است.

3. اما چگونه می توان به عنوان یک دوستدار سینمای شاعرانه، و [شاید] در نتیجه دوستدار فرم و محتوای شاعرانه ی سینمای کیارستمی، به آنچه بعضی منتقدان، «خنثی» یا «عقیم» بودن فیلم های او از لحاظ سیاسی و اجتماعی می دانند، پاسخ درخوری داد؟ طبعاً پاسخ به این پرسش نیازمند تدبر و نأمل بیشتر بر سینمای کیارستمی و حتی نگارش مقالات و کتاب های علمی و پژوهشی است. اما در حد یک یادداشت کوتاه، پاسخ شخصی ام را با یک مثال عنوان می کنم. خود را تصور می کنم که دچار بیماری لاعلاجی شده ام و پزشکان به من گفته اند تا مرگم چند روزی یا چند ماهی بیشتر فاصله ندارم. آیا در این مدت بزرگترین دغدغه ی من برای گذراندن زندگی در قالب این جمله خلاصه خواهد شد که: «فلاسفه صرفاً جهان را به شیوه های گوناگون تفسیر کرده اند؛ مهم تغییر دادن آن است»؟! یا شاید به این فکر کنم که چگونه در این مدت کوتاه، زندگی را، آنچه شاید تصور کنم زندگی حقیقی و اصیلی است که تا به حال به خاطر دغدغه های زندگی روزمره از آن جدا افتاده یا دور شده بوده ام، تجربه کنم؟ کمی دورتر برویم، آیا پس از یک اتفاق ناگوار، مثل از دست دادن نزدیک ترین عزیزان مان تمام باقی عمرمان دست از زندگی می شوییم و تنها به سوگواری برای آنها می نشینیم یا پس از مدتی تلاش می کنیم دوباره به روال عادی زندگی برگردیم و دلخوش باشیم به همان لحظات کوچکی از حس زندگی تمام و عیار که تجربه اش می کنیم؟

4. حیف است که تازه پس از مرگ کیارستمی حرف هایی که او درباره ی زندگی و فیلم هایش رو به دوربین های مختلف یا مصاحبه گرهای مختلف گفته، درحال نشر است. پس این همه گفته هایی که به هرحال در خود معرفتی غنی نسبت به زندگی را بیان می کنند، در تمام مدت زندگی وی کجا بوده اند و چگونه تازه پس ار مرگش به یکباره سربرآورده اند (هرچند شاید این خودش رازی از رازهای زندگی و مرگ و طرز ویژه ی مواجهه ی ما آدم ها با آن باشد و با این عبارت باب شده ی «مرده پرستی»، دست کم در این مورد خاص، ارتباط چندانی نداشته باشد). به هرحال، در یکی از این بیشمار گفته های وی، توجهم به این اظهار نظر کیارستمی جلب شد، ظاهراً وقتی از او پرسیده شده بود چرا آن دغدغه های اجتماعی که مثلاً در فیلم «گزارش» کیارستمی حضور دارد، در فیلم های امروزش غایب است. کیارستمی پاسخ داد دغدغه ای که کارمند فیلم «گزارش» دارد، دیگر دغدغه ی کارمند امروز نیست. کارمند امروز دیگر برایش رومیزی و زیرمیزی گرفتن تبدیل به یک عادت در زندگی روزمره اش شده و می داند که برای ادامه ی حیات چاره ای غیر از پیش گرفتن چنین روشی در شغلش ندارد. بنابراین، به عنوان فیلمسازی که کیارستمی است، در این روزها ترجیح می دهد از سیاست دور باشد.

جای دیگری در یک اظهار نظر انتقادی از دکتر فرزان سجودی خواندم که ایشان گفته اند این قبیل حرف های کیارستمی غلط است چون حتی تلاش برای دور ماندن از سیاست، خودش یک عمل سیاسی است. مثل همه ی رفتارهای دیگر زندگی ما که نمی توانند سیاسی نباشند. اما من می خواهم از سخن کیارستمی نتیجه ی دیگری بگیرم: در یکی از مکاتب عرفان شرق آسیا به نام «دائودجینگ» چیزی هست به نام «کنش بی کنشی». این مکتب معتقد است که دائو در تمام رگ و پی حیات ما جاری است و در آن هستی و نیستی، بدون تمایز و تفارق از هم در سیلان است. به عقیده ی این مکتب انسان تنها کاری که در جهان دارد این است که راه دائو را سد نکند و بگذارد جان و جهان، همان طور که هست جریان یابد. مثلا در یک هایکوی ژاپنی ممکن است بخوانیم: «و ناگاه/ غوکی به درون دریاچه پرید». یک لحظه در اثر پریدن غوکی در آب تموج مختصری در دریاچه پدید می آید و سپس دریاچه به آرامش سابق خود بازمی گردد. به نظر این تفکر شرق آسیایی شاید تمام تلاش های آدمی برای تغییر جهان مثل همان تموج لحظه ای آرام دریاچه است. این به معنای این نیست که چنان تلاش هایی انجام ندهیم بلکه به معنای این است که بدانیم زندگی در جهان لایه های دیگری هم دارد. آن «جهان بزرگ» که دیگر «انسان بزرگ» مرکزش نیست. بلکه تنها «جهان بزرگ» است که انسان هم در آن «هست» و حتی در «حاشیه» های آن هست... و این طرز فکر، خودش می تواند یک کنش سیاسی باشد...

http://anthropology.ir/article/31818.html

محمد هاشمی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ خرداد ۹۷ ، ۱۵:۳۸
hamed